naghmeirani
پسندها
51,700

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره



  • طعمش تلخ بود ... تلخی اش را دوست نداشتیم !

    بی طاقت شدیم و نا آرام . دهانمان بوی شکایت گرفت و گلایه. نام آنچه از دستش دادیم ... چه بود ؟!

    دیگر عزم آهنی و طاقت فولادی نداریم ؛ دیگر پای ماندن و رفتن نداریم . انگار ما را از شیشه و مه ساخته اند . دیگر برای شکستن مان طوفان لازم نیست ؛ ما با هر نسیمی هزار تکه می شویم ، ترک می خوریم ، می افتیم ، می شکنیم ، می ریزیم . و همین را می خواستند ...

    از اینجا تا تو هزار راه حوصله است ، ما اما چقدر بی حوصله ایم . ما پیش از آنکه راه بیفتیم ، خسته ایم . از نا هموار می ترسیم . از پست و بلند می هراسیم ؛ از هرچه نا موافق می گریزیم !

    شانه هایمان درد می کند ، اندوه های کوچکمان را نمی توانیم بر دوش کشیم . ما زیر هر غصه ای آوار می شویم و در سینه ی ما دیگر جا برای هیچ غمی نیست !

    .

    .

    .

    " ما اهل ماندن نیستیم خوب من ؛ این را زخمهایمان شهادت می دهند ..."
    علی کیست؟
    به راستی او کیست که همگان محو کمالات و صفات اویند؟
    او کیست که بعضی در مقام تمجید او از حد فراتر رفته و او را خدا خطاب کرده اندو برخی دیگر در مقام دشمنی در برابر ایشان برخاستند.
    او کیست که دشمن مکارش - عمروعاص - در مقام تمجید او می گوید: علی در بین مردم مثل طلا در بین خاکستر بی ارزش است!
    آیا انسانی را سراغ دارید که در روز، مانن شیر به دنبال رزق حلال و رسیدگی به امور معاش مسلمین باشد و در شب از خوف خدا در حال جان دادن باشد!
    به راستی علی (ع) نوری است که در بطن انسانیت و این زمین خاکی نمی گنجد و این بدن گنجایش نور الهی او را ندارد.
    شهادت ارباب فضائل، امام انس و جان رو خدمت دوستدارن اون حضرت تسلیت عرض می نمایم.
    یکی از عظیم ترین اسرار عشق و محبت این است که بیاموزید:
    چگونه آرمان ها و اندیشه های نا هماهنگ را از ذهن خود بزدائید و همواره آرزوهایی کنید که صادقانه می خواهید، نه آنچه را که فکر می کنید شاید بتوانید بدست آورید.
    کاترین پاندر:gol:


    با من سخن بگو ...

    من صدای تو را می شنوم ...

    صدای گریه های تو را می شنوم ...

    صدای تو از میان تاریکی ها می گذرد ...

    ابرها را در می نوردد ...

    با نور ستارگان در می آمیزد ...

    و با انوار خورشید به من می رسد ...

    .

    .

    .

    نامه ای از خدا به تو !


    من، نوشتن بلد نبودم !

    آسمان آبی بود

    و می کشیدم روی کاغذ سپیدی

    آبی آسمان !...

    .

    .

    .

    نوشتن بلدم و نقاشی نه !

    و می نویسم

    از همان آسمان کودکی ...

    چیزی که ماند

    بی تغییر ...!
    مدتها پیش آموختم که نباید با خوک کشتی گرفت، خیلی کثیف می شوی و مهمتر آنکه خوک از اینکار لذت می برد.
    جرج برنارد شاو


    بهشت

    جایی نیست که من و تو را

    به آنجا ببرند و یا مارا به آنجا راه ندهند !

    بهشت در قلب من و تو نهفته است ...

    فقط باید آن را دید ...!


    نجواي تو را

    نمي توان نوشت ...

    گرماي تو را

    نمي توان كشيد ...

    نگاه تو را

    نمي توان سرود ...

    آغوش تو را

    نمي توان نواخت ...

    تنها مي توان

    دلي داشت

    سر ريز؛

    از بوي تني

    كه بالا مي برد تورا ...

    تا شانه هاي

    خـد ا .....!


    پیش تر ها

    دایره می دیدم زندگی را

    با همه توازن و تقارن و سادگی اش ...

    و این روز ها بیش تر

    به انبوه نیم دایره ها می ماند !

    با یک آغاز

    یک اوج

    و یک پایان ...

    همه یک طرفه و ساعتگرد !!!


    من و پاييز شانه به شانه ...
    به پاييز گفتم
    آرام، گام بردار ...
    در زير برگها
    بهاري، دارد، مي تپد ...
    ...
    من و پاييز جلوتر رفتيم
    نفس در سينه ي هردومان حبس بود
    برگها را كنار زديم
    تورا ديديم ...
    هنوز بالهايت جان داشت
    نفست بوي پرواز مي داد
    و سكوت نبض تو در گوش برگها جاري بود
    هنوز جاي پاي قلبت سبز بود ...
    و
    هنوز دستهايت
    بوي دل مرا مي داد
    اي كودكي بزرگوار من !!!
    ...
    امروز كوچكتر از آنم
    كه به قداست تو
    بينديشم
    يادت گرامي باد ...
    اي كودكي بزرگوار من ...
    اي كودكي بزرگوار من ...!

    فرشته مه نگار


    فقط یکیست

    هرچه زیباست !

    ببین:

    یک ماه ... یک خورشید ...

    یک پدر ... یک مادر ...

    یک تولد ... یک مرگ حتی !

    یک قلب ... یک عشق !

    همین ...

    فقط یکی ...

    نقطه !


    نه !

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    به تماشا نشستن آسمان را

    بیشتر دوست می دارم ...

    هرچند

    رخت بی تابی به تن کرده

    گاه گرفته است ...

    گاهی هم می بارد ...

    نه !

    زمین را نگاه نمی کنم ...

    زمین از ما پر شده ، ما از سیاهی !

    آسمان اما سپید است ...




    دل من قاصدک است
    کوچک و ساده و بی باک و لطيف
    نفس گرم تو هم رويايی است
    که دل تنگ مرا
    آشنای سفری دور کند!


    هم چنان كه مى گذرى به همه چيز نگاه كن و در هيچ جا درنگ مكن ...
    به خود بگو كه تنها خداست كه گذرا نيست ...
    تنها خداست كه نمى توان در انتظارش بود ... در انتظار خدا بودن يعنى در نيافتن اين كه او را هم اكنون در وجود خود دارى ...!
    بشر به خوشبختی خیلی زود عادت می کند و چون خیلی زود عادت می کند خیلی زود هم فراموش می کند که خوشبخت است.:gol:
    آندره مورا


    قدم مي زني
    تاريک است
    خياباني ساکت
    بر خلاف هميشه ...

    مي روي
    در مسيري ميان درختان
    صدايي نيست
    جز صداي رودخانه ...

    پيش مي روي
    دوست داري
    تا ابد بروي
    بي وقفه ...

    آرامش است
    که مي بارد
    و پرواز روياهايي
    که در سر داري ...

    به خودت که مي آيي
    رسيده اي
    لبخند مي زني ...

    فردا شب
    با اوج بيشتري
    پرواز خواهي کرد ...!
    سلام!
    خوبی؟
    خوش میذگره؟؟؟
    راستی!
    فینال شروع شده!!!
    بیا رای بده!
    به دوستات هم بگو که رای بدن!

    بهترين آواتار را چه كسي دارد ؟ ( فينال )

    مرسی!
    غنچه از خواب پرید ... و گلی تازه به دنیا آمد ...

    خار خندید و به گل گفت : سلام ... و جوابی نشنید ...
    خار رنجید ولی هیچ نگفت ...
    ساعتی چند گذشت ... گل چه زیبا شده بود ...
    دست بی رحمی آمد نزدیک ... گل سراسیمه ز وحشت افسرد ...
    لیک آن خار در آن دست خلید ... و گل از مرگ رهید ...
    صبح فردا که رسید ... خار با شبنمی از خواب پرید ...
    گل صمیمانه به او گفت : سلام ...
    بی نام تو
    شعرهایم مفهومی ندارن
    بی نام تو
    من واژه ایی برای نوشتن ندارم
    بی تو
    هیچ عشقی، رنگی، قشنگی
    در دل دفترم نیست
    نامت جاودانه در دلم
    نامت آسمانیست
    نامت آبیست
    نامت
    نامت
    نام تو خداست
    خواهش ميكنم قابل شما رونداشت وبه نوشته خاي قشنگ شما نمي رسه:gol:
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا