من به این شب و شبها دل بستهام که هنوز بیدارم و نگاهم را
با این چشمهای غمگین به سیاهی پشت شیشهی پنجره سنجاق میکنم.
نشستهام و فکر میکنم که باید یک روز خودم را
از شَر همهی این شب و شبها
که مرا به هیچ سپیدهای نرساندهاند خلاص کنم.
با خود میاندیشم که همهی این شب و شبها گذشت و
من...