شعری از خودم..
مُرغِ نالان
در جان من جانا تویی،مَستانه پُر کن جام را
زین پُختِگان خامَت منم،هَم پخته گردان خام را
خامَت منم رامَت منم باده بیاور ساقیا
رنگین تر از خونم بِده غُرِّش بیفزا رام را
از اَندرون غوغا کنی،بیرون شَوَم فتوا کنی
دور از دَر و بامت مَکُن ننگم نَیَفزا نام را
از کاسه چشمم...
روزگاری به دلم مهر پری رویی بود سالها رفت و غمش در دل و جانست هنوز
درد عشق و انتظار دارم زان شب یادگار
در آن شب سرد پاییز آهنگ سفر میکردی
از رهگذری محنت خیز دیدم که گذر می کردی
درد عشق و انتظار دارم زان شب یادگار
تو رفتی و دلم غمین شد قرین آه آتشین شد...