روزی کوروش برای شکار به بیرون قصر رفت .
فردی به او گفت :تو که دم از عدالت میزنی حق مرا که حاکم این شهر خورده بگیر..
کوروش گفت میتوانی ثابت کنی ؟ گفت آری
کوروش حاکم را خواست ، و به او گفت که ÷سر بزرگترت را به اینجا بیاور !
هنگامی که پسر آمد ، به پدر گفت که آن را بکش و پوستش را از بدن جدا کن...