S
پسندها
0

ارسال های پروفایل آخرین فعالیت ارسال ها درباره

  • روزی مرد ثروتمندی ، پسر کوچکش را به یک ده برد تا به او نشان دهد مردمی که در آن جا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند و قدر موقعیتش را بداند. در راه بازگشت ، مرد از پسرش پرسید : چه چیزی از این سفر یاد گرفتی ؟
    پسر کمی اندیشید و سپس گفت : فهمیدم که ما در خانه یک سگ داریم و آن ها چهار تا .
    ما در حیاط مان فانوس های تزئینی داریم و آن ها ستارگان را دارند .
    حیاط ما به دیوارهایش محدود می شود اما باغ آن ها بی انتهاست !
    در پایان حرف های پسر ، پدرش مات و مبهوت او را نظاره می کرد .
    پسر اضافه کرد : متشکرم پدر که به من نشان دادی ما واقعأ چقدر فقیر هستیم !
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
  • بارگذاری...
بالا