پس چند نخ هم جواب نمیده
بژا برم داروخونه برات شرنگ بگیرم داداش
بژا برم داروخونه برات شرنگ بگیرم داداش
-
کی به تو گفته که سجاد جمعه شب بر می گرده؟
می خوای یه نخ وینستون عقابی برات روشن کنم؟؟؟؟؟؟
خالیهههههههههههههههههههههههههههه!
خدا نیاره واست!اگه دیوونه بشی p منو میکشه.
ميسي
خيلي خوبه
پس به منم بگيد دايي جان که اين سري ديگه جا نمونم
همه می گند خوب!
سلامنه ریاد
خوبی؟کم پیدایی
خب جمعه صبحم خوبه اگه بشه قرار بزاريم ؟
بازم فضولی؟خجالت نمی کشی.سمیرا این چرا اینجوریه؟کار و زندگی نداره؟
چیو تبریک میگی؟
اختيار داريد دايي جان شانس منه که هر سري يه مشکل پيش ميومد
ايشاءالرد دايي سجاد زودتر بياد يه ميتنيگ بزاريم .
قبل از اینکه تو بگی خودم ادیت کرده بودم
آره اسفند ماه بود که رفتيم رفيده جشن گرفته بوديم بعد با بچه ها رفتيم رستوران ناهار يادش بخير خيلي خوش گذشت
از اون به بعد ديگه قسمت نشد شما رو ببينم
ای بابا
حالا کجا بریم؟
با سرمد هم که نمیشه شوخی کرد
مدیر تالار معماری و صنایع کیا هستن؟
دی:
گفتم کمی با هم بخندیم .
ايشاالرد بدون شما که صفا نداره دايي جان
علیک سلام برادر پژی ، خوبی شما ؟
چه خبرها ؟ چه کارها می کنی ؟
اوا......خاک به سرم
یادم رفت سلام کنم
سلام داداشی
خوبی؟
آخه تمام اون حکایت ها در مورد خودمون بود و پیرجو و ادمین
این دیگه مشکل ما نیست که اونا به این تاپیک سر نمیزنن
تازه...بر صفحه های اول رو بخون
پیرجو خودش سر شوخی رو باز کرد
من یکی که خیلی مراعاتشو کردم
برو ببین توی حکایتاش چه چیزایی رو به من نسبت داده
واقعا ؟ خب دايي گناه داشت ميبردينش
ميسي
براي ما هم خوب بود مختصر و مفيد
منو خاله و ماماني و عليرضا
ديگه جا پيدا نکرديم رفتيم صادقيه فروشگاه گلديش
جاتون خالي رفتيم کافي شاپ يه بستنيم خورديم (خيلي هم قيمتاش گرون بود)
و يه دوري زديم يه خورده صحبت کرديم و اومديم .
سمیرا جان چون نبردمش داره حسودی می کنه!
حال کردی اندر حکایات رو؟؟
سلام عمو.بهترم.اگه خدا بخواد یه ذره پشت میزم بشینم.از ذوق خوابت برد؟
سمیرا عروسی رو پیچوند و نرفت!معل.م نیست کجا رفته؟
سلام صبح بخير دايي جان
عروسي خوش گذشت ؟
بچه؟چی رو قراره ببینی؟هر چند طیبه بیاد خودش میگه.
بچه ..رو !!!!!!!!! -
بارگذاری...
-
بارگذاری...
-
بارگذاری...