دلتنگ غروبی خفه بیرون زدم از در
در دست گرفته مچ دست پسرم را
یا رب، به چه سنگی زنم از دست غریبیاین کلهء پوک و سرو مغز پکرم را
هم دروطنم بار غریبی به سرو دوش
کوهیست که خواهد بشکاند کمرم را
من مرغ خوش آواز و همه عمر به پرواز
چون شدکه شکستند چنین بال و پرم را؟
رفتم که به کوی پدر و مسکن...