حالا این همه خواستگارامو رد کردم بایه چلغوززز ازدواج کنم که آبروم میره اصلا نمیدونم چرا عاشق نه گفتن به پسرام همینه که هست
یا همونی که گفتم یا اصلا شوهر نمیکنم
حالا بزار کارشناسی ارشد بخونم الان یه مدتیه
حس درسخوندن دارم
ولی خدا وکیلی تو دانشگاه ما پسراش که چلغوزند حالا خوب پیدا شد
چی کار...
ما خیلی وقت قید شوورو زدیم
پسرا تا دانشجو هستند چلغوزند بدرد ازدواج نمیخورند
لیساننس نوچ
حالا فوق قابل تحمل اند اگر شرایطی که گفتم داشت
ازدواج دانشجویی نوچچچچچ
اگر خوشگل باشه بچه درسخون باشه مودب باشه پولدار باشه خونه داشته باشه یه شغل خوب داشته باشه چرا که نه اگه همچین آدمی پیدا کردید به این شماره یه زنگ بزنید ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۹۹۹۹۹۹۹۹۹۱۱۱۱۱
اگرم نه مهم نیست
حالا مجردی خوش میگذرونیم تا پیدا بشه
که نمیشه…………
بچه که بودم تابستونا می رفتیم خونه مادر بزرگم با بچه های هم سن و سال خودم تو کوچه بازی میکردم سر کوچه مادربزرگم یه مغازه برای یه حاج آقای موادغذایی داشت وسایل خوراکی ها شو چیپس و پفک بیرون بود ما دوره گذاشته بودیم چند نفر کشیک میکشیدن دو نفر می رفتن دزدی،خوراکی تک میزدیم بعد یه مدت اینقدر حرفه...
به نظر من طلاق گاهی مواقع بهترین راه حله آدمی میشناسم از بچگی تا بزرگسالی صد در صد ایمان دارم اگر از همون اوایل زندگیش جدا میشد و خانوادهش اونو حمایت میکردند الان دیگه زندگی بهتری داشت الان که بچه هاشون بزرگ شدن این همه تشنج تو خانوادشون نبود چه فایده خیلی وقته طلاق عاطفی گرفتند البته نه...