Recent content by mohsen_1dey64

  1. M

    داستان هاي كوتاه

    یک ساعت ویژهمردی دیروقت ‚ خسته از كار به خانه برگشت. دم در پسر پنج ساله اش را دید كه در انتظار او بود. سلام بابا ! یك سئوال از شما بپرسم؟ - بله حتمآ. چه سئوالی؟ - بابا ! شما برای هرساعت كار چقدر پول می گیرید؟ مرد با ناراحتی پاسخ داد: این به تو ارتباطی ندارد. چرا چنین سئوالی میكنی؟ - فقط میخواهم...
  2. M

    داستان هاي كوتاه

    شیطان و فرعونفرعون پادشاه مصر ادعای خدایی میکرد. روزی مردی نزد او آمد و در حضور همه خوشه انگوری به او داد و گفت: اگر تو خدا هستی پس این خوشه را تبدیل به طلا کن. فرعون یک روز از او فرصت گرفت. شب هنگام در این اندیشه بود که چه چاره ای بیندیشد و همچنان عاجز مانده بود که ناگهان کسی درب خوابگاهش را به...
  3. M

    داستان هاي كوتاه

    ماجرای سه بی گناهیه شب سه نفر برای خوش گذرونی میرن بیرون .... و حسابی مشروب میخورن و مست میکنن ... فرداش وقتی بیدار میشن توی زندان بودن ... در حالی که هیچی یادشون نمیومده اینو میفهمن که به اعدام روی صندلی الکتریکی محکوم شدن .... نوبتِ نفر اول میشه که بشینه روی صندلی. وقتی میشینه میگه : من توی...
  4. M

    داستان هاي كوتاه

    معامله شوخی بردار نیستخواهر روحانی در کلاس مدرسه مقابل دانش آموزان نوجوان، ایستاده بود. او در حالی که یک سکه یک دلاری نقره در دستش بود گفت: به دختر یا پسری که بتواند نام بزرگترین مردی را که در این دنیا زیسته است بگوید، این یک دلاری را جایزه می دهم. یک پسر خردسال ایتالیایی گفت: منظورتان میکل آنژ...
  5. M

    داستان هاي كوتاه

    چشم و دل پاکزن زیبایی به عقد مرد زاهد و مومنی در آمد. مرد بسیار قانع بود و زن تحمل این همه ساده زیستی را نداشت. روزی تاب و توان زن به سر رسید و با عصبانیت رو به مرد گفت: حالا که به خواسته های من توجه نمی کنی، خود به کوچه و برزن می روم تا همگان بدانند که تو چه زنی داری و چگونه به او بی توجهی می...
  6. M

    داستان هاي كوتاه

    یک شب با زنی دیگرارزشمندترین وقایع زندگی معمولا دیده نمیشوند و یا لمس نمیگردند، بلکه در دل حس میشوند. لطفا به این ماجرا که دوستم برایم روایت کرد توجه کنید: او میگفت که پس از سالها زندگی مشترک، همسرم از من خواست که با زن دیگری برای شام و سینما بیرون بروم. زنم گفت که مرا دوست دارد، ولی مطمئن است...
  7. M

    داستان هاي كوتاه

    شهرت ظرفیت میخواهد یکى از بهترین دروازه بانان فوتبال جهان دروازه بان تیم ملى اسپانیا که در رئال مادرید صاحب رکوردهاى عجیب و غریبى شده، چند وقت پيش کارى کرد که قلب همه انسان هاى عاطفى را لرزاند. ظاهراً «ایکر» همراه خانواده اش براى خوردن غذا به یک رستوران رفته بود که در آنجا با یک نوجوان ۱۳ ساله...
  8. M

    درخواست جزوات مهندسی برق

    لینک دانلود خرابه دانلود نمیشه.
  9. M

    درخواست جزوات مهندسی برق

    درخواست مقاله برق درخواست مقاله برق به زبان لاتین و با ترجمه شیوا سال 2011 لطفا در اسرع وقت با تشکر فراوان
  10. M

    داستان هاي كوتاه

    احمقانه ترین سوالات IT ! احمقانه ترین سوالات IT ! احمقانه ترین سوالات IT ! شرکت بریتیش تله کام یا همان BT لیستی از عجیب ترین سوالاتی را که کاربران کامپیوتری یا اینترنتی این شرکت ارتباطی از مشاوران آنها پرسیده‌اند منتشر کرد. به نوشته پایگاه اینترنتی روزنامه مترو برخی از این سوالات آنقدر خنده...
  11. M

    داستان هاي كوتاه

    اطلاعات لطفا ! اطلاعات لطفا ! توصیه میکنیم این داستان فوق العاده زیبا رو حتما بخوانید وقتی خیلی کوچک بودم اولین خانواده ای که در محلمان تلفن خرید ما بودیم هنوز جعبه قدیمی و گوشی سیاه و براق تلفن که به دیوار وصل شده بود به خوبی در خاطرم مانده. قد من کوتاه بود و دستم به تلفن نمیرسید ولی هر...
  12. M

    داستان هاي كوتاه

    حـــکـــــمــــت! حـــکـــــمــــت! روزی عارف پیری با مریدانش از کنار قصر پادشاه گذر میکرد. شاه که در ایوان کاخش مشغول به تماشا بود، او را دید و بسرعت به نگهبانانش دستور داد تا استاد پیر را به قصر آورند. عارف به حضور شاه شرفیاب شد. شاه ضمن تشکر از او خواست که نکته ای آموزنده به شاهزاده جوان...
  13. M

    داستان هاي كوتاه

    مادري منتظر است مادري منتظر است جان تاد، در خانواده‌اي پر اولاد به دنيا آمد. خانواده او بعدها به دهكده ديگري رفت. در آنجا هنوز جان بچه بود كه پدر و مادرش مردند. قرار شد كه يك عمه عزيز و دوست داشتني سرپرستي جان را به عهده بگيرد. عمه يك اسب ويك خدمتكار به اسم سزار فرستاد تاجان را كه آن موقع شش...
  14. M

    داستان هاي كوتاه

    مهمترین عضو بدن مهمترین عضو بدن وقتی بچه بودم، مادرم همیشه عادت داشت از من بپرسه که کدام عضو مهمترین عضو بدن است. در طول سالیان متمادی، جواب هایی می دادم و همیشه تصورم این بود که بالاخــره جـــواب صــحیح را پیدا می کنم. بزرگتر که شدم، به فکرم رسید که صدا برای ما انسان ها خیلی مهم است. پس...
  15. M

    داستان هاي كوتاه

    چطوری می فهمی که الان در سال 2010 هستی؟ چطوری می فهمی که الان در سال 2010 هستی؟ یهو نگاه میکنی می بینی خانوادت که 3 نفر بیشتر نیستن 5 خط موبایل دارن 2 واسه همکارت ایمیل میفرستی،در حالیکه میز بغل دستی تو نشسته 3 رابطت با اقوام و دوستانی که ایمیل ندارن کمتر و کمتر میشه تا به حد صفر برسه...
بالا