وصیت نامه ی وحشی بافقی:
روز مرگم، هر که شيون کند از دور و برم دور کنيد
همه را مســــت و خراب از مــــي انــــگور کنيـــــد
... مزد غـسـال مرا سيــــر شــــرابــــــش بدهيد
مست مست از همه جا حـــال خرابش بدهيد
بر مزارم مــگــذاريــد بـيـــايد واعــــــظ
پـيــر ميخانه بخواند غــزلــي از...
***بـزرگ که میشــــوی ؛ غصـه هایت زودتـر از خـودت قـد می کشــند ، درد هـایت نــیز !....
غــافل از آنکه لبخــندهـایت را ، در آلبــوم کـودکــی ات جــا گــذاشتــی!....
ولتر می گوید ما هرگز زندگی نمی کنیم ما همیشه در انتظار زندگی هستیم.
ما بجای انکه همین امروز خوشحال باشیم به امید یک آینده خوب و خوش نشسته ایم و به همین خاطر امروزمان را از دست می دهیم ما وقت بیشتر می خواهیم پول بیشتر می خواهیم شغل بهتر می خواهیم بازنشستگی می خواهیم مسافرت و تعطیلات می خواهیم و...
خار خندید و به گل گفت سلام
و جوابی نشنید
خار رنجید ولی هیچ نگفت
ساعتی چند گذشت
گل چه زیبا شده بود
دست بی رحمی نزدیک آمد،گل سراسیمه ز وحشت افسرد
لیک آن خار در آن دست خلید و گل از مرگ رهید
صبح فردا که رسید
خار با شبنمی از خواب پرید
گل صميمانه به او گفت سلام...
گل اگر خار نداشت
دل اگر بی غم بود
اگر...
خشک مقدسان و سربزیرانی که دلشان نیز سربزیر است، موعظه می کنند که دنیا هیولایی پلید است.... زیرا اینان همه جانهایی ناپاک دارند.....به ویژه آنانی که نه آرام دارند نه آسایش، همانانی که دنیا را از پس مینگرند
و اهل جهان پسین اند!.....
من این را رویایی ایشان میبینم گرچه خوشایند نباشد!... دنیا نیز...
ای آسمان که فرا زمنی! ای پاک، ای. ژرف، ای مغاک نور.... چون در تو مینگرم از اشتیاق های خدایی بلرزه میافتم......
سخن نمیگویی وبدینسان مرا از فرزانگی ات می اگاهانی.... ما با یکدیگر سخن نمی گوییم چون بسیار میدانیم.... ما با یکدیگر خامشیم و دانایی را با لبخند به یکدیگر میرسانیم... ما همه چیز را...
از پل نامردان عبور نکن، بگذار آب تورا ببرد....
از ترس شیر به روباه پناه مبر، بگذار شیر ترا بخورد..... ببر باش اما از کنار آهوی آرمیده به آرامی می بگذر.......
کاش ميشد . سرنوشت را از سر نوشت.....
کاش می شد تاریخ را اندکی بهتر نوشت....
کاش می شد پشت پا زد بر تمام زندگی...
داستان عمر خود را گونه ای دیگر نوشت......
کاش می شد !...