با تو ايمنم و با توسرشارم از هرچه زيباييست
پناهم باش تا سنگينى غربت از شانه هايم فرو ريزد و ملال تنهايي از چشمهايم
تو براي من اولين و آخرينى بى تو تمام لحظه هايم بارانى ست...
آرى تو مى داني كه خانه ى عشق كجاست و من...
و من تو را در بطن تپش هاي قلبم شناختم
و در پهن تنهايى خويش كلبه اى ساختم از...
lماه من ، غصه چرا ؟!
آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز
مثل آن روز نخست
گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد !
يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان
نه شکست و نه گرفت !
بلکه از عاطفه لبريز شد و
نفسي از سر اميد کشيد
ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد
زير پاهامان ريخت ،
تا بگويد...
سردي ولي كنار تو
با شعله ها هم نفسم
شبي كويريم ولي
با تو به بارون ميرسم
تلخي ولي با بودنت
ديوونه ميشم دم به دم
شيريني زندگي رو نفس نفس حس ميكنم
ساكتي اما تو چشات
غوغاي نور و شبنمه
ميترسم از رسيدنت
آينده اي كه مبهمه
با تو يه دنيا شاديم
اگرچه دور و بي كسم
از خشكي نگاه تو به مرز دريا ميرسم
دريا خود...
باز دلم هوا تو کرده
به ياد روزهايي که ديگه بر نمي گرده
به ياد نفس هــاي آخر تو
که شب و روز منو غمناک کرده
به ياد خنده هاي شيرين تو
که منو محو تو کرده
به ياد عـشق تــو به من
که پيوند منو تو رو با هم جور ديگه کرده
به ياد روزهاي خوش با تو بودن
که حالا منو از زندگي سـير کرده...
ديشب درياي دلواپسي هايم را غزل غزل گريستم
اينک آکنده از بغضي ناشکفته با دلتنگي هايم شعر مي سرايم
تودرچشمان مهتابي کدامين ستاره خفته اي
که حتي يک لحظه به دنياي روياهايم سرک نمي کشي؟
تودرکدامين سرزمين خانه کرده اي که فرياد بلند دردهايم رانمي شنوي ؟
اي خسته از تکرار تنها دلخوشي ام...
نبودنت بهترین بهانه است برای اشک ریختن ...
ولی کاش بودی تا اشکهایم از شوق دیدارت سرازیر میشد ...
کاش بودی و دستهای مهربانت مرهم همه دلتنگیها و نبودنهایت میشد ...
کاش بودی تا سر به روی شانه های مهربانت می گذاشتم
و دردهایم را به گوش تو میرساندم... بدون تو عاشقی برایم عذاب است
میدانم که نمیدانی...