kimia63' آخرین فعالیت

همیشه در حد یک سلام و احوالپرسی بود... حداقل برای من. یعنی انقدر توی روزمرگی خودم بودم که فکر نمیکردم قراره اتفاقی بیفته. همه چیز از یک...

تو از کی آشنایم شدی؟ به تو که فکرمیکنم میروم به عهد قدیم به روزهای نخست

چه سود از شرح این دیوانگی ها، بی قراری ها تو مه، بی مهری و حرف منت باور نمی آید... اخوان ثالث

گفتی احساس به یغما برده داری ، میخرم باغبانی و گل پژمرده داری ، میخرم گفتی از ترس فلک ، یک عالم احساس نجیب گوشه ی پیراهنت افسرده داری...

در من يک تيمارستان وجود دارد، يک تيمارستان با هفتاد تختخواب، هفتاد تختخواب با هفتاد ديوانه. و سخت‌ترين كار دنيا را من مي كنم، زماني...

تصور میکردم دیگر به او فکر نمیکنم اما کافی بود لحظه ای در محلی اندکی آرام، تنها شوم، تا دوباره یاد او به سراغم بیاید! د‌‌وست...

جایی نیست که نباشی..! کافه های خلوت پیاده رو های خاکستری پارک های بی برگ کوچه های باریک دفتر شعر و سیگار نیم سوخته ام شیشه شراب و...

شراب تلخ بیاور که وقت شیدایی ست که آنچه در سرِ من نیست، بیم رسوایی ست

می ایستی که بایستانی ام؟ نارفیق در نیمراهم می نهی که بتنهایی ام؟ جوابم می کنی که آخرین سؤالم را ندیده گرفته باشی؟ اَه که چقدر بد...

ﻣﻦ ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﻋﺮﺻﻪ ﺁﻏﺸﺘﻪ ﺑﻪ ﺑﻐﺾ؛؛ ﻟﺐ ﺧﻨﺪﺍﻥ ﺩﯾﺪﻡ.... ﭼﺸﻢ ﮔﺮﯾﺎﻥ ﺩﯾﺪﻡ.... ﮔﺮﯾﻪ ﮐﺮﺩﻡ ﺍﻣـــﺎ…… ﺑﺎﺭﻫﺎ ﺧﻨﺪﯾﺪﻡ!! ﺭﻣﺰ ﺑﯿﺪﺍﺭﯼ ﺭا ﭘﺸﺖ ﺑﯽ ﺧﻮﺍﺑﯽ ﺍﯾﻦ...

امید، گاه فقط نقابی‌ست بر چهره‌ی رنج؛ چیزی که درد را طولانی‌تر می‌سازد.

اما آدمیزاد گاهی به یک نظر هواخواه کسی می شود، گاهی هم صد سال اگر با کسی دمخور باشد دلش بار نمی دهد که با او دست به یک کاسه ببرد ...

وقتی یک نفر ، هر آنچه که از درونش برمی آید را بنویسد ، بی شک کسی از درون او رفته است ! ایلهان برک