من
شعری چنان شکوهمند را می مانم ،
شعری چنان شکفته و انسانی را ،
که واژه ها مرا
معنای باستانی خود ،
یا
پژواک جاودانی خود
می دانند ،
و با طنین شادی واندوهشان
تالارهای جان وتارهای نهانم را
می لرزانند ،
وآوازهای روشن وتاریک خویش را من
می خوانند ،
مثل بهار و پاییز
درحنجره ی قناری و قمری .
اما...
اي ستاره ها:
باورت نمي شود آن سپيده دم که با صفا و ناز که
در فضاي بي کرانه مي دميد ديگر از زمين رميده است
اين سپيده ها سپيده نيست رنگ چهره زمين پريده است
ابرهاي روشني که چون حرير بستر عروس ماه بود
پهنه هاي داغ کهنه است
اي ستاره ها:
باورت نمي شود در ميان باغ بي ترانه زمين ساقه هاي سبز آشتي شکسته است
لاله هاي سرخ دوستي فسرده است
غنچه هاي نو رس اميد لب به خنده وا نکرده مرده است
پرچم بلند سرو راستي سر به خاک سپرده است
سرخي و کبودي افق قلب مردم به خاک و خون تپيده است
دود وآتش به آسمان رسيده است
اي ستاره ها:
که از جهان دور چشمتان به چشم بي فروغ ماست نامي از زمين و بشر شنيده ايد ؟
در ميان آبي زلال آسمان موج وخون و آتشي نديده ايد؟ اين غبار محنتي که در دل فضاست
اين ديار وحشي که در فضا رهاست اين سزاي ظلمي که آشيان ماست ، در÷ي تباهي شماست
گوشتان اگر به ناله من آشناست از سفينهاي که مي...
اي ستاه ها :
اي که پيش ديده مني باورت نمي شود که در زمين هر کجا به هر که مي رسي
خنجري ميان مشت خود نهفته است پشت هر شکوفه تبسمي خار جانگزايِ حيله اي شکفته است
آنکه با تو مي زند صلاي مهر جز به فکر غارت دل تو نيست
اي ستاه ها :
ما سلاممان بهانه است عشقمان دروغ جاودانه است!
در زمين زبان حق بريده اند :حق زبان تازيانه است!
وآنکه با تو درد دل مي کند هاي هاي گريه هاي شبانه است
ستاره دیده فروبست وآرمید، بیا
فروغ نوربه رگ های شب دوید، بیا
زبس به دامن شب ،اشک انتظارم ریخت،
گل سپید شکفت وسحردمیدبیا
شهاب یادتو،درآسمان خاطرمن
پیاپی ازهمه سو،خطﱢ زرکشید ،بیا
زبس نشستم وباشب حدیث غم گفتم
زغصه رنگ من ورنگ شب پریدبیا
به وقت مرگم، اگرتازه می کنی دیدار
به هوش باش که هنگام آن...
چنان دل كندم از
دنيا كه شكلم شكل تنهائيست
ببين مرگ مرا در
خويش كه مرگ من تماشائيست
مرا در اوج مي
خواهي تماشا كن تماشا
دروغ اين بودم
از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه
حتي ابر نمي گريد به حال من
همه از من
گريزانند تو هم بگذر از اين تنها
گره افتاد در
كارم به خودكرده...
قطار میرود
تو میروی
تمام ایستگاه
میرود
ومن چقدر ساده ام
که سال های سال
در انتظار تو
کنار این قطار
ایستاده ام
و همچنان به نرده های
ایستگاه رفته تکیه داده ام