باز هم باران....
باز هم خاطرات تو...
در این روزهای بارانی یاد تو....
خاطرات تو...
نیشم می زند...
ولی نیش زدنت مرا یاد بهار میاندازد...
سال نوت مبارک...
نو روزت شاد و برای من پر از خاطرات تو....
سایه ات را با همه سردی و تاریکیش دوست دارم...
آخر من به زندگی در سابه ات عادت دیرینه دارم...
در سایه سردت بودن را بخاطر با تو بودن دوست دارم...
چشمانم دیگر تاریکی را دوست دارد...
سایه ات هم به خاطراتت اضافه شد...
ناقوس های مرگ برای که بصدا در می آید؟؟
من که سالهاست مرده ام...
مرگ در دستان سردت...
بیاد ماندنی ترین هدیه ات بود...
پس مرگ زیباست...
هدیه ای از توست...