نماچینی آجر های نما:
در استفاده از آجر نما برای نما کاری در ساختمان ها باید دقت داشته باشید که به هیچ عنوان قبل از خشک شدن کامل دیوار در هنگام نماکاری و بعد از آن آب بر دیواره ها نگیریم اگر کثیف شد بهتر است قبل از خشک شدن آجر نما اول با فرچه آن را تمیز کرد و وقتی کاملا خشک شد آن را آب بگیریم...
اشعار استاد شهریار سپاه من
اشعار استاد شهریار سپاه من
اشعار استاد شهریار سپاه منمنم که شعر و تغزل پناهگاه من است
چنانکه قول و غزل نیز در پناه من است
صفای گلشن دلها به ابر و باران نیست
که این وظیفه محول به اشک و آه من است
صلای صبح تو دادم به نالهٔ شبگیر
چه روزها که سپید از شب سیاه من است...
اشعار استاد شهریار چراغ هدایتکنون که فتنه فرا رفت و فرصتست ای دوست
بیا که نوبت انس است و الفتست ای دوست
دلم به حال گل و سرو و لاله می سوزد
ز بسکه باغ طبیعت پرآفتست ای دوست
مگر تاسفی از رفتگان نخواهی داشت
بیا که صحبت یاران غنیمتست ای دوست
عزیز دار محبت که خارزار جهان
گرش گلی است همانا...
شعر کاروان بی خبر از استاد شهریارکاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست
کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست
ماه من نیست در این قافله راهش ندهید
کاروان بار نبندد شب اگر ماهش نیست
ما هم از آه دل سوختگان بی خبر است...
ریشه ضرب المثل آب از سر چشمه گل آلود است
آب از سرچشمه گل آلود است
مصداق بی کفایتی و تدبیر نادرست شخصی که در رأس آن امور است سرچشمه می گیرد
چرا که تا آب از سرچشمه گل آلود نباشد تیرگی به آن نمی گذرد و زلالی و روانی آن حفظ می شود
ضرب المثل آب از سرچشمه گل آلود است از زبان بیگانه به فارسی ترجمه شده...
ریشه ضرب المثل آب پاکی را روی دستش ریختزمانی کسی به امید موفقیت و انجام مقصود مدت ها تلاش و فعالیت کند
ولی با صراحت و قاطعیت پاسخ منفی بشنود و دست رد به سینه اش گذارند
برای بیان حالش به ضرب المثل بالا استناد جسته می گویند
بیچاره این همه زحمت کشید ولی بالاخره آب پاکی روی دستش ریختند
در دین اسلام...
داستان کوتاه نه به جنیفر لوپز
داستان کوتاه نه به جنیفر لوپز
داستان کوتاه نه به جنیفر لوپزهیزم شکنی مشغول قطع کردن یه شاخه درخت بالای رودخونه بود
تبرش افتاد تو رودخونه
وقتی در حال گریه کردن بود
یه فرشته اومد و ازش پرسید : چرا گریه می کنی؟
هیزم شکن گفت : تبرم توی رودخونه افتاده
]
فرشته رفت و با...
داستان کوتاه نادر شاه زمانی که نادر شاه افشار عزم تسخیر هندوستان داشته در راه کودکی را دید که به مکتب میرفت
از او پرسید : پسر جان چه میخوانی؟
پسرک جواب داد : قرآن
- از کجای قرآن؟
- انا فتحنا …
نادر از پاسخ او بسیار خرسند شد و از شنیدن آیه فتح فال پیروزی زد
سپس یک سکه زر به پسر داد اما پسر از...
داستان کوتاه فرار از زندگی
داستان کوتاه فرار از زندگی
داستان کوتاه فرار از زندگیروزی شاگردی به استادش گفت :
استاد می خواهم یکی از مهمترین خصایص انسان ها را به من بیاموزی؟
استاد گفت : واقعا می خواهی آن را فرا گیری؟
شاگرد گفت : بله با کمال میل
استاد گفت : پس آماده شو با هم به جایی برویم
شاگرد...
داستان کوتاه تکرار اشتباه کارمندی به دفتر رئیس خود میرود و میگوید :
معنی این کار چیست؟
شما 200 دلار کمتر از چیزی که توافق کرده بودیم به من پرداخت کردید
رئیس پاسخ می دهد :
خودم میدانم ، اما ماه گذشته که 200 دلار بیشتر به تو پرداخت کردم هیچ شکایتی نکردی
کارمند با حاضر جوابی پاسخ می دهد ...
داستان کوتاه شایعه
داستان کوتاه شایعه
داستان کوتاه شایعه زنی در مورد همسایه اش شایعات زیادی ساخت و شروع به پراکندن آن کرد
بعد از مدت کمی همه اطرافیان آن همسایه از آن شایعات باخبر شدند
همسایه اش از این شایعه به شدت صدمه دید و دچار مشکلات زیادی شد
بعدها وقتی که آن زن متوجه شد که آن شایعاتی که...
داستان کوتاه گفتگو با خدا
پسر کوچولو به مادر خود گفت : مامان کجا می ری؟
مادر گفت : عزیزم بازیگری معروف که از محبوبیت زیادی برخوردار است به شهر ما آمده است
این طلایی ترین فرصتی است که می توانم او را ببینم وبا او حرف بزنم ، خیلی زود برمی گردم
اگر او وقت آن را داشته باشد که با من حرف بزند چه م*****...
داستان کوتاه زهر و عسل
داستان کوتاه زهر و عسل
داستان کوتاه زهر و عسلروزی روزگاری در زمان های قدیم مرد خیاطی کوزه ای عسل در دکانش داشت
یک روز می خواست دنبال کاری از مغازه بیرون برود
به شاگردش گفت : این کوزه پر از زهر است
مواظب باش به آن دست نزنی و من و خودت را در دردسر نیندازی
شاگرد که می...
داستان کوتاه زن و مرد از نگاه ریاضی
داستان کوتاه زن و مرد از نگاه ریاضی
داستان کوتاه زن و مرد از نگاه ریاضی روزی از دانشمندی ریاضیدان پرسیدند :
نظرت در مورد انسان ها ( زن و مرد ) چیست ؟
ریاضیدان بزرگ لبخندی زد و پاسخ داد :
اگر زن یا مرد دارای اخلاق باشند پس برابر هستند با عدد 1
اگر دارای...
داستان کوتاه مردی خوشبخت سلطان بزرگی پس از اینکه گرفتار بیماری سختی شد گفت :
نصف قلمرو پادشاهیام را به کسی میدهم که بتواند مرا معالجه کند
تمام طبیبان دور هم جمع شدند تا ببیند چطور می شود شاه را معالجه کرد اما نوانستند
تنها یکی از طبیبان گفت :
من میتوانم شاه را معالجه کنم
اگر یک آدم خوشبخت را...