عاقبت صید سفر شد یار ما یادش به خیر
نازنینی بود و از ما شد جدا یادش به خیر
با فراقش یاد من تا عهد دیرین پر گرفت
گفتم ای دل سالهای جانفزا یادش به خیر
می رسد روزی که از من هم نماند غیر یاد
آن زمان بر تربتم گویی که ها یادش به خیر
من ، از تو بهاران
من، از تو با درختان
من ، از تو با نسیم سخن گفتم
من ، از تو دور بودم
من ، بی تو کور بودم
من ، چون تو ، راز شیفتگی را
در تنگنای سینه نهفتم
رازی که خواندنش نتوانستی
رازی که گفتنش نتوانستم
وز بیم آنکه در کف نامحرم اوفتد
بس شب که تا سپیده نخفتم
امروز ، چون دو اینه ی روبروی...
...دلتنگ که باشی آدم ِ دیگری میشوی
خشنتر
عصبیتر
کلافه تر
و تلخ تر
و جالبتر اینکه
!با اطرافیان هم کاری نداری
همه اش را نگه می داری
و دقیقا
سر کسی خالی می کنی
!که دلـتنگ اش هستی
ترافيک
!بهترين پديده ی بشریست
وقتی که کنارم
در تاکسی نشسته ای؛
و تاکسی ران
گويی فرشته ايست
وقتی که آرام می راند
عابری پير
که با عصا
آهسته
از عرض خيابان می گذرد؛
چه متين راه می رود!
امروز
و رنگ قرمز چراغ راهنما
در نظرم
چه زيباست!
"تمام راه ها، به مقصد، بسته است"
اين را
راديو...
خداحــــافظ نگو وقتی هنوز در گیــر چشماتم
خداحافــــظ نگو وقتی تا هرجا باشی هـمراتم
چرا حالــت پریـــشونه چـــــرا مایوس و دلسردی
خداحــافظ نــگو وقتی هـــنوزم می شـــــه برگردی
تو یــادت رفته اون روزا یکی تنها کــست می شد
خداحــــافظ که می گفتی خـــدا دلواپست می شد