Recent content by طره سد پسیخان

چقدر لذت میبردیم از شنیدن این جمله"وسایلتون رو جمع کنید و با صف برید تو حیاط ، امروز معلم ندارید" یادش بخیر !

پاییز بیدار است ! پاییز بیدار است ! پاییز فصل سمفونی صامت رنگ هاست ، سکوت ذرختان را باور کن، خوابشان را نه ...

سلام ...!

شیوه چشمت فریب جنگ داشت ما ندانستیم و عشق انگاشتیم ...!

هيچ و باد است جهان؟ گفتي و باور كردي!؟كاش، يك روز، به اندازه «هيچ»غم بيهوده نمي‌خوردي! كاش، يك لحظه، به سرمستي باد شاد و آزاد به سر مي‌بردي

هيچ و باد است جهان؟ گفتي و باور كردي!؟كاش، يك روز، به اندازه «هيچ»غم بيهوده نمي‌خوردي! كاش، يك لحظه، به سرمستي باد شاد و آزاد به سر مي‌بردي

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه...

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در...

تو به من خندیدی و نمی دانستی من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم باغبان از پی من تند دوید سیب را دست تو دید غضب آلود به من کرد نگاه سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک و تو رفتی و هنوز، سالهاست که در گوش من آرام آرام خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم و من اندیشه کنان غرق در...

سلام همشهزی ها رو هم یاد کن ...

درشهرباران صداقت جاری ست. درشهرباران صداقت جاری ست. درشهرباران صداقت جاری ست. همشهریهایم درجیبشان سادگی دارند. درچشمهای آبی مابرای دروغ جایی نیست. هنوزازمعجزه ی انگورمست میشویم مستی راهی ست برای تنهاشدن باخدا. سفیدرودازشوق هم آغوشی باران اشک درچشمهایش حلقه زده. اینجادستهای مردم بوی نان میدهد...

ممنون ممنون روزی خواهم خندید به دغدغه های امروز. امروزهمان فردای دیروز. برای فهمیدن من سوادنمیخواهد. باسکوت هم میشودفهمید. باسکوت...

روزی خواهم خندید به دغدغه های امروز. امروزهمان فردای دیروز. برای فهمیدن من سوادنمیخواهد. باسکوت هم میشودفهمید. باسکوت...

خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي جانسوز هر طرف مي سوزد اين آتش پرده ها و فرشها را ، تارشان با پود من به هر سو مي دوم گريان در لهيب آتش پر دود وز ميان خنده هايم تلخ و خروش گريه ام ناشاد از دورن خسته ي سوزان مي كنم فرياد ، اي فرياد ! ي فرياد خانه ام آتش گرفته ست ، آتشي بي رحم همچنان مي سوزد...

سلام شهر پر خاطره ای بود برام زنجان