دنیای من یه چاردیواری، لحظه هام بوی تاج گل میدن
دوتا دست بریده از ساعد ، منو سمت یه دره هل میدن
زندگیمو سکندری رفتم این خیابون چقد تاریکه
ردِ خون مثل سایه باهامه، رو تنم زخمِ تیغِ گزلیکه
قلبمو توی الکل انداختم، عشقم لهجه ی قفس داره
طرحِ یه دستِ سرخ روی پرده ست، هنوز این سینما نفس داره
من...