غنچه از خواب پرید؛ و گلی تازه به دنیا آمد. خار خندید و به گل گفت سلام؛ و جوابی نشنید! خار رنجید ولی هیچ نگفت، ساعتی چند گذشت... گل چه زیبا شده بود، دست بی رحمی آمد نزدیک؛ گل سراسیمه ز وحشت افسرد، لیک آن خار در آن دست خلید؛ و گل از مرگ رهید. صبح فردا که رسید؛ خار با شبنمی از خواب پرید، گل صمیمانه...
6:26:59 PM): اغبانی پیرم به غیر از گلها از همه دلگیرم ... کوله ام غرق غم است ... آدم خوب کم است ... عده ای بیخبرند ...عده ای کور و کرند ... و گروهی پکرند ... دلم از این همه غم میگیرد ... و چه خوب است آدمی ... عاقبت میمیرد
کی آید آن زمان که در زیر سایه ات گرگ درنده را ز عطوفت شبان کنی
دنیا در انتظار قدوم شریف توست پس کی گذر به مججمع دلخستگان کنی...
جای مهربون ترین کسی که میدونیم چرا نیست ولی نمی خواییم حتی بهش فکر کنیم