کام نگاه

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

دلم...

توی این سرمای بهاری

شاید همین را میخواهد

یک پاکت بوسه ی آتشیـن...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
خیلی سخت است بدانی هیچوقت به آن کسی که خیلی دوستش داری نخواهی رسید.
خیلی سخت است با اینکه میدانی به او نمیرسی باز هم سکوت کنی و آرام در دل شکسته شوی.
خیلی سخت است ،
بغض گلویت را گرفته باشد اما نتوانی گریه کنی
خیلی سخت است قلبت پر از درد باشد اما نتوانی خودت را از این درد خالی کنی.
با خود میگویم این زندگی تنها با تو زیباست ، میگویم که این قلب تنها عاشق تو هست و تنها تو را دوست دارد
اما آنچه را که برای خویش زمزمه میکنم باور ندارد.
شاید تنها با یاد و عشقت اما بدون تو، در این دنیا تنها زندگی کنم.
این رسم زندگیست ، سرنوشت با من و تو یار نیست .
هیچکس هوای ما را ندارد ، زندگی با ما نمیسازد.
تنها من هستم و تو هستی ، دو قلب عاشق ولی تنها و شکسته .
قلب تو را نمی دانم ، اما قلب من میخواهد تا ابد به عشق تو تنها بماند.
خیلی سخت است با او که دوستش داری نتوانی زندگی کنی و بدانی که هیچگاه به او نخواهی رسید.
خیلی سخت است نتوانی دستانش را بگیری و او را در آغوش بفشاری.
تنها میتوانم به تو بگویم خیلی دوستت دارم و تا ابد عاشقت می مانم
عزیزم.
خیلی سخت است برای رسیدن به او که خیلی دوستش داری انتظار بکشی و آخر سر سهم این انتظار شیرین یک پایان تلخ باشد.
پایانی که آغاز حسرت عشق من است .
تا کی باید در حسرت رسیدن به تو بنشینم،
تا کی باید لحظه ها را بشمارم تا قشنگترین لحظه ام با تو فرا رسد.
شاید تا فردا یا شاید تا…
تا آخر دنیا!





 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دخترک شانزده ساله بود که برای اولین بار عاشق پسر شد.. پسر قدبلند بود، صدای بمی داشت و همیشه شاگرد اول کلاس بود. دختر خجالتی نبود اما نمی خواست احساسات خود را به پسر ابراز کند، از اینکه راز این عشق را در قلبش نگه می داشت و دورادور او را می دید احساس خوشبختی می کرد.
در آن روزها، حتی یک سلام به یکدیگر، دل دختر را گرم می کرد. او که ساختن ستاره های کاغذی را یاد گرفته بود هر روز روی کاغذ کوچکی یک جمله برای پسر می نوشت و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا می کرد و داخل یک بطری بزرگ می انداخت. دختر با دیدن پیکر
برازنده پسر با خود می گفت پسری مثل او دختری با موهای بلند و چشمان درشت را دوست خواهد داشت.

دختر موهایی بسیار سیاه ولی کوتاه داشت و وقتی لبخند می زد، چشمانش به باریکی یک خط می شد.
در ۱۹ سالگی دختر وارد یک دانشگاه متوسط شد و پسر با نمره ممتاز به دانشگاهی بزرگ در پایتخت راه یافت. یک شب، هنگامی که همه دختران خوابگاه برای دوست پسرهای خود نامه می نوشتند یا تلفنی با آنها حرف می زدند، دختر در سکوت به شماره ای که از مدت ها پیش حفظ کرده بود نگاه می کرد. آن شب برای نخستین بار دلتنگی را به معنای واقعی حس کرد.
روزها می گذشت و او زندگی رنگارنگ دانشگاهی را بدون توجه پشت سر می گذاشت. به یاد نداشت چند بار دست های دوستی را که به سویش دراز می شد، رد کرده بود. در این چهار سال تنها در پی آن بود که برای فوق لیسانس در دانشگاهی که پسر درس می خواند، پذیرفته شود. در تمام این مدت دختر یک بار هم موهایش را کوتاه نکرد.
دختر بیست و دو ساله بود که به عنوان شاگرد اول وارد دانشگاه پسر شد. اما پسر در همان سال فارغ التحصیل شد و کاری در مدرسه دولتی پیدا کرد. زندگی دختر مثل گذشته ادامه داشت و بطری های روی قفسه اش به شش تا رسیده بود.
دختر در بیست و پنج سالگی از
دانشگاه فارغ التحصیل شد و در شهر پسر کاری پیدا کرد. در تماس با دوستان دیگرش شنید که پسر شرکتی باز کرده و تجارت موفقی را آغاز کرده است. چند ماه بعد، دختر کارت دعوت مراسم ازدواج پسر را دریافت کرد. در مراسم عروسی، دختر به چهره شاد و خوشبخت عروس و داماد چشم دوخته بود و بدون آنکه شرابی بنوشد، مست شد.
زندگی ادامه داشت. دختر دیگر جوان نبود، در بیست و هفت سالگی با یکی از همکارانش ازدواج کرد. شب قبل از مراسم ازدواجش، مثل گذشته روی یک کاغذ کوچک نوشت: فردا ازدواج می کنم اما قلبم از آن توست… و کاغذ را به شکل ستاره ای زیبا تا کرد.


ده سال بعد، روزی دختر به طور اتفاقی شنید که شرکت پسر با مشکلات بزرگی مواجه شده و در حال ورشکستگی است. همسرش از او جدا شده و طلبکارانش هر روز او را آزار می دهند. دختر بسیار نگران شد و به جستجویش رفت.. شبی در باشگاهی، پسر را مست پیدا کرد. دختر حرف زیادی نزد، تنها کارت بانکی خود را که تمام پس اندازش در آن بود در دست پسر گذاشت. پسر دست دختر را محکم گرفت، اما دختر با لبخند دستش را رد کرد و گفت: مست هستید، مواظب خودتان باشید.
زن پنجاه و پنج ساله شد، از همسرش جدا شده بود و تنها زندگی می کرد. در این سالها پسر با پول های دختر تجارت خود را نجات داد. روزی دختر را پیدا کرد و خواست دو برابر آن پول و ۲۰ درصد سهام شرکت خود را به او بدهد اما دختر همه را رد کرد و پیش از آنکه پسر حرفی بزند گفت: دوست هستیم، مگر نه؟
پسر برای مدت طولانی به او نگاه کرد و در آخر
لبخند زد.
چند ماه بعد، پسر دوباره ازدواج کرد، دختر نامه تبریک زیبایی برایش نوشت ولی به مراسم عروسی اش نرفت.
مدتی بعد دختر به شدت مریض شد، در آخرین روزهای زندگیش، هر روز در بیمارستان یک ستاره زیبا می ساخت. در آخرین لحظه، در میان دوستان و اعضای خانواده اش، پسر را بازشناخت و گفت: در قفسه خانه ام سی و شش بطری دارم، می توانید آن را برای من
نگهدارید؟
پسر پذیرفت و دختر با لبخند آرامش جان سپرد.

مرد هفتاد و هفت ساله در حیاط خانه اش در حال استراحت بود که ناگهان نوه اش یک ستاره زیبا را در دستش گذاشت و پرسید: پدر بزرگ، نوشته های روی این ستاره چیست؟
مرد با دیدن ستاره باز شده و خواندن جمله رویش، مبهوت پرسید: این را از کجا پیدا کردی؟ کودک جواب داد: از بطری روی کتاب خانه پیدایش کردم.
پدربزرگ، رویش چه نوشته شده است؟
پدربزرگ، چرا گریه می کنید؟
کاغذ به زمین افتاد. رویش نوشته شده بود::

 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

این روزا بیشتر از همیشه دلم برات تنگ میشه
حیف که نمی تونم بهت بگم...
ولی همیشه تو رویاهام با منی...
خیلیییییییییییییییییییییییییییییییییییی دوست دارم....
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
روزی انسان از پروردگار پرسید: خدایا اگر همه چیز در سرنوشت ما نوشته شده است
پس آرزو کردن ما چه فایده ای دارد؟
پروردگار خندید و گفت: شاید من نوشته باشم هرچه آرزو کرد.
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
گاهی باید بی رحم باشی.... نه با دوست....
نه با دشمن...
که با خودت...
وچقدر بزرگ میشوی ...
باآن سیلی که خودت میخوابانی برصورتت...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
آن که در را محکم می کوبد
قطعا آشناست
آن که در را آهسته می کوبد
قصد آشنایی دارد
و آن که پشت در نشسته
یقینا از همه عاشق تر است
و من سال هاست که پشت درتو نشسته ام
در را باز کن...
و مرا دعوت کن به مهمانی قلبت
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]هواشناسی هم گیــج شده
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]از بس با هر شـــرایطی....[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif]دلم هوایتــــــــــــ را می کند...!!![/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] هوای بوسـ
ـیدنتـــــ ...
[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] هوای آغوشـ
ـتــــــ ...
[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] هوای خنده هایتــ ...[/FONT]​
[FONT=Tahoma, Arial, Helvetica, sans-serif] هوای ...[/FONT]​
دوستتـــــــ دارم !
[/FONT]
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز


دل به دریــــا زدم... کاش موجی بیاید و دلتنگی هایت را ازمن دور کنــد!
می بینی چقدر از تو دورمــ؟!
سوار کدام قایقی که نمی بینمــــت؟؟؟
کاش مجبور نبودم پراز سکوت به رفتنت نگاه کنم.....
من...بغض هایم را به آســـ ــ ـــمان سپرده ام
خــدا به خیر کند باران امشـــب را...


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
با اجازه اقا مهدی
من ..

با واژه ها بازی میكنم !..

تو ..

با زخم های من !!

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
اینکه منو خط زدی از دلو ذهنت پایانه من نیست شروع بیلیاقتی خودته.....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
حکــایتــ من و تـــو حکــایتــ آسمــان و زمینــ استــ

فقـــط چیـــــزی شبیــــه رعدوبــــرق مــارا بــه هـــم می رســـاند

...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گرما یعنی...!

نفس های تو ، دست های تو ، آغوش تو...!

من به خورشید ایمان ندارم !!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
عشق، چیز عجیبی نیست

عزیز دلم

همین است که تو

دلت بگیرد....

و من

نفسم....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بـــــــــویِ یاسِ ســــِــــــپـید و عــــــــــــطرِ مریم هـــایِ باران خـــــــــورده...

هـــــــــــوایِ سرزمینِ ..
تـــــــــــــو..

.همـــــــــــیشه بویِ بــــــــهار میــــــدهد !!!

... کوچ میکـــُـــــند....همـــــــ ـــ
ـــین روزهـــــــــــا پرســــــــــتویِ دلم...

به اشــــــــــتیاقِ هـــــــــوایِ شــــــرقیِ آغــــــــــــوشِ
تـــــــــــــو..
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
عشــــــ❤ـــــــق من...فقط برای تو مینویسم.............! یادت باشه...یه روزی...من به یادت...تک وتنها...توی یه روز غریب...
مثل همیشه...با ســـ✮ــتاره ها...به یادت...بودمــــــــــــــــــــــــــــــ ـــ ــــ ــــــــ ـــــــــــ
...نمیگم بی تو تکلیف دلم با گریه روشن نیست
ولی ایستگاه راه آهن که جای گریه کردن نیست
تو داری میری و و باتو...تموم زندگیم میرهــــ...
تو داری میری و جاتو...کسی واسم نمیگیره
برای گریه دیر اما...برای رفتنت زوده!
نگو خواست خدا اینه...نگو تقدیر این بوده
منو می دیدی و دستات...واسم کاری نمیکردن
زمین میخوردم و پاهام" منو یاری نمیکردن...
زمین میخوردم و با من...یه دنیا غــــم زمین میخورد"
کنار ایستــگـــ ــــ ــ ـــاهی که....تموم زندگیمو بــــرد...

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



نــﮧ ،

چشمانــم شور نبود ؛
اگر کـﮧ آخر کارمان ندامت شد ....
دستـــهایم بـــے نمک بود .
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
دلم میخواهد بازی کنم تا رفتنت را از یاد ببرم... سنـگ...کاغـــ ـذ...قیچـــی ...
اما یادم می آید" عشـق قیچی شد!

وقتی تو سنگ شدی!

و من کاغــــــذی بی رنگ...!!!
اصلا...دلم ﻣﯿﺨﻮﺍﻫﺪ ﺑﺮﻭﺩ… ﯾﮏ ﮔﻮﺷﻪ ﺑﻨﺸﯿﻨﺪ….
....ﭘﺸﺘﺶ ﺭﺍ ﺑﮑﻨﺪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ…..
ﭘﺎﻫﺎﯾﺶ ﺭﺍ ﺑﻐﻞ ﮐﻨﺪ
ﻭ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﻠﻨﺪ ﺑﮕﻮﯾﺪ:
ﻣﻦﺩﯾﮕــﺮ​ ﺑﺎﺯﯼ ﻧﻤﯿﮑـــﻨﻢ.......................


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



فقط دریا دلش آبی تر از من بود

و من از دریا

دلم دریا

فقط این را ندانستم !

چرا گشتم چنین تنها تر از تنها !
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


تو ماهــــــــی ..
که عکست افتاده درون حوضچه خانه مان
و با هر انگشت اشاره تمام وجودت میلرزد...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
بعد از رفتنت جای خالیت در دلم

مثل کفشهای سیندرلا اندازه هیچ یک از مردم شهر نشد

حتی به
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


تــو!
همان شقایقِ معروفِ شعرِ خوبِ سهرابی!
تا تــــو هستی،زندگی باید کرد...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
[h=2]
[/h] بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود مـــن همیــن جا کنار

قـــول هـایت درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،

محـــــکم
ایــستاده ام . . .
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز


این روزهـــــا سخت مرا درآغـــــوش خویش به بازی گرفـــــته است...
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز



میخواهم امشب طعم شیرین خواب را از چشمهایت بگیرم
میخواهم فقط برای تو چشمهایم را
نذر باران کنم....
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز



قـول بده ، حداقل
“او” را ، مثل “من”
دوست نداشته باشی …
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز


زبان مشتركي داريم
با اين همه
يكديگر را نمي فهميم

ما
بايد
مثل غارنشين ها
تنها به علامت دست هاي مان
اكتفا مي كرديم
آن وقت شايد هيچ سوء تفاهمي
ميانمان جدايي نمي انداخت
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
بیـــا بــاز فریبــــ بخوریـــم !

تــــو فریبــ نگــاه مـــرا و

مـــن فریبـــ حرفـــ*های تـــو را

مــــگر زنـدگـــ ـــی چـــه مــی*خـــواهـد بـــه مـا بـدهــد کــه

تـــــــو از مــن چشــم بـــرداری و

مــن نـگویـــم دوستتـــــ دارم ...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز


ای کاش در آن لحظه که تقدیم تو شد هستی من

می سپردم که مراقب باش
جنس این جام بلور است
پراز عشق و غرور است .
مبادا بازیچه شود .

.
.
..
..
می شکند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
مرهم زخم هایم کنج لبان توست



بوسه نمیخواهم


سخن بگو...
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
nadernorozi نگاه کن ادبیات 216

Similar threads

بالا