گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدايا! من دلم قرصه!
كسي غير از تو با من نيست
خيالت از زمين راحت،
كه حتي روز روشن نيست
كسي اينجا نميبينه،
كه دنيا زير چشماته ...
يه عمره يادمون رفته،
زمين دار مكافاته
فراموشم شده گاهي،
كه اين پايين چه ها كردم
كه روزي بايد از اينجا،
بازم پيش تو برگردم
خدايا وقت برگشتن،
يه كم با من مدارا كن
شنيدم گرمه آغوشت
اگه ميشه منم جا كن..
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
شت آن پنجره
مثل یک پنجره درتاریکی
که به یک پنجره می اندیشد
به تو می اندیشم
پشت آن پنجره درتاریکی
به چه می اندیشی؟




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدايا:
مي ترسم كه اگر به همين منوال پيش رود ديگر شعله هاي عشق تو در وجود من هر روز بي فروغ و بي فروغتر شود.
تاجايي كه ديگر نه اشتياقي براي پرواز داشته باشم و نه اميدي به رهايي!
پس اي خداي مهربان!
مرا از اين تكرار از اين يكنواختي كه همه ي روزهاي مرا فرا گرفته است رهايي ده !
خدايا:
به من اشتياقي ده تا دوباره چشمانم قادر به ديدن شکوه تو در زيبايي گل ها باشد!
خدايا:
به من اشتياقي ده كه دوباره بتوانم صداي مناجات تو را از زبان چكاوك ها بشنوم!
خدايا:
به من عشقي ده كه روز به روز به تو نزديكتر شوم!
 

mehravehoath

عضو جدید
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری

خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی

اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟

خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟

من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن

من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟

خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته

زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره

اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره

خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت

ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت

خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟

بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
 

mehravehoath

عضو جدید
دو روز مانده به پایان جهان تازه فهمید که هیچ زندگی نکرده است.

تقویمش پر شده بود و تنها دو روز، تنها دو روز خط نخورده باقی بود.
پریشان شد و آشفته و عصبانی نزد خدا رفت تا روزهای بیشتریی از خدا بگیرد. داد زد و بد و بیراه گفت. خدا سکوت کرد. جیغ زد و جار و جنجال راه انداخت. خدا سکوت کرد. آسمان و زمین را به هم ریخت. خدا سکوت کرد.
به پر و پای فرشته‌ و انسان پیچید خدا سکوت کرد. کفر گفت و سجاده دور انداخت. خدا سکوت کرد. دلش گرفت و گریست و به سجده افتاد. خدا سکوتش را شکست و گفت: عزیزم، اما یک روز دیگر هم رفت. تمام روز را به بد و بیراه و جار و جنجال از دست دادی. تنها یک روز دیگر باقی است. بیا و لااقل این یک روز را زندگی کن.

لا به لای هق هقش گفت: اما با یک روز… با یک روز چه کار می توان کرد؟
خدا گفت: آن کس که لذت یک روز زیستن را تجربه کند، گویی هزار سال زیسته است و آنکه امروزش را در نمی‌یابد هزار سال هم به کارش نمی‌آید. آنگاه سهم یک روز زندگی را در دستانش ریخت و گفت: حالا برو و زندگی کن.
او مات و مبهوت به زندگی نگاه کرد که در گودی دستانش می‌درخشید. اما می‌ترسید حرکت کند. می‌ترسید راه برود. می‌ترسید زندگی از لا به لای انگشتانش بریزد. قدری ایستاد… بعد با خودش گفت: وقتی فردایی ندارم، نگه داشتن این زندگی چه فایده‌ای دارد؟ بگذارد این مشت زندگی را مصرف کنم.
آن وقت شروع به دویدن کرد. زندگی را به سر و رویش پاشید. زندگی را نوشید و زندگی را بویید. چنان به وجد آمد که دید می‌تواند تا ته دنیا بدود، می تواند بال بزند، می‌تواند پا روی خورشید بگذارد. می تواند ….
او در آن یک روز آسمانخراشی بنا نکرد، زمینی را مالک نشد، مقامی را به دست نیاورد، اما ….
اما در همان یک روز دست بر پوست درختی کشید، روی چمن خوابید، کفشدوزدکی را تماشا کرد، سرش را بالا گرفت و ابرها را دید و به آنهایی که او را نمی‌شناختند سلام کرد و برای آنها که دوستش نداشتند از ته دل دعا کرد. او در همان یک روز آشتی کرد و خندید و سبک شد. لذت برد و سرشار شد و بخشید. عاشق شد و عبور کرد و تمام شد.
او در همان یک روز زندگی کرد، اما فرشته‌ها در تقویم خدا نوشتند: امروز او درگذشت. کسی که هزار سال زیسته بود!
 

mehravehoath

عضو جدید
دست به دامن خداکه میشوم....

چیزی آهسته درون من به صدا میاید که ...نترس!

از باختن تا ساختن دوباره فاصله ای نیست ....!
 

mehravehoath

عضو جدید
خدایـــــــــا...

در گــلــویـــم

ابـــر کوچـــکی سـت

کـه خیــــال باریـــدن نـــدارد...

مـیـشـــود مـــــرا بغـــل کــنـــی...؟!




 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
پروردگارا به من بیاموز دوست بدارم کسانی را که دوستم ندارند...

عشق بورزم به کسانی که عاشقم نیستند...

بگریم برای کسانی که هرگز غمم را نخوردند...

محبت کنم به کسانی که محبتی در حقم نکردند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سحر در سجده ی پاکی
تو را در زجه های قلب بیمارم دعا کردم.
هزاران بار
در اندوه و تنهایی
تو را در های های گریه و اشک ام صدا کردم.
تو را من تا سحر
هر شب به تنهایی دعا کردم.

دریغ از درد تنهایی
دریغ از آه سرد و اشک رسوایی
که در دنیای بی مهری
کسی از دل نمی تابد
و من در آسمان و کهکشان_ اینچنین دنیای بد عهدی
تو را خورشید پاک_آسمان عشق کردم
تو را من عاشق ام ، عاشق !
تو را با عشق و مستی من وفا کردم.

عجب دنیای بد عهدی
عجب دنیای صد رنگی
عجب رنگ پر از ننگی
چرا اینگونه بی رحمی؟
چرا از خود نمی پرسی؟
چرا با من چنین کردی!؟
من اینجا در تمام لحظه هایم
نام زیبای تو را فریاد کردم
تو را در کفر این هستی، خدا کردم
خدایا من تو را اینگونه با خود آشنا کردم.

از آن روزی که مهر از من گسستی
تو را من تا خدا فریاد کردم
دعا کردم ، دعا کردم
تو را از هر بلایی من رها کردم.

عجب دنیای بیرحمی!
نمیدانم خدایا ،
من چرا بیگانه ای را با دل دیوانه ی خود آشنا کردم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا
بگذار هرکجا تنفراست بذرعشق بکارم
هرکجا آزادگی هست ببخشایم
وهر کجا غم هست شادی نثار کنم
الهی توفیقم ده که بیش ازطلب همدلی همدلی کنم
بیش از آنکه دوستم بدارند دوست بدارم
زیرا در عطا کردن است که ستوده می شویم
و در بخشیدن است که بخشیده می شویم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا - دلهای سیاه ه بندگانت را روشنی بخش که همه غرق نیازیم
دل ازاری را به چه مانند کنم تا بی خاطره ایی بگذریم
یکبار ه دیگر خاطرهء تلخ ه بندگانت خاطرم را ازرد
قلب شکسته ام گواه این باور است
امشب اسمان دلم گرفته و بارش دل ازردگیها دید زمان را از من گرفته
خدایا - به بندگانت بگو انسانیت در انسانها
و
ادمیت در ادمها بسیار گرانقدر است
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز

خدایا

سرنوشت مرا خیر بنویس

تقدیری مبارک

تا هرچه را که تو دیر می خواهی زود نخواهم

وهرچه را که تو زود می خواهی دیر نخواهم
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا
می خواهم آنقدر از تو بنویسم که همه ی ذرات وجودم غرق تو شود.



نه من بمانم و نه قلبی که از برای تو می نویسد.
می خواهم آنقدر در خاموشی و سکوت دلم صدایت کنم که زبانم جز نامت و یادت چیزی نگوید



عزیزترین!
می خواهم آنقدر دوستت داشته باشم



که قلبم دوست داشتن هر چیزی غیر از تو را فراموش کند.
 

MOΣIN

عضو جدید
کاربر ممتاز
کجا روم چه کنم چاره از کجا جويم...که گشته ام ز غم و جور روزگار ملول
من شکسته بدحال زندگي يابم...در آن زمان که به تيغ غمت شوم مقتول
خرابتر ز دل من غم تو جاي نيافت...که ساخت در دل تنگم قرارگاه نزول
دل از جواهر مهرت چو صيقلي دارد...بود ز زنگ حوادث هر آينه مصقول
چه جرم کرده ام اي جان و دل به حضرت تو...که طاعت من بي دل نمي شود مقبول
 

mahsa jo0on

عضو جدید
کاربر ممتاز
الو سلام منزل خداست

اين منم مزاحمي که آشناست هزار دفعه اين شماره را دلم گرفته است ولي هنوز پشت خط،در انتظار يک صداست

شما که گفته ايد پاسخ سلام واجب است به ما که ميرسد،حساب بندهايتان جداست؟

الو،دوباره قطع ووصل تلفنم شروع شد،خرابي از دل من است؟يا که عيب سيم هاست؟

چرا صدايتان نميرسد کمي بلندترصداي من چطور؟خوب و صاف وواضح ورساست؟

اگر اجازه ميدهي برايت درد دل کنم شنيده ام گريه بر تمام دردها شفاست

دل مرا بخوان بسوي خود تا سبک شوم،پناهگاه اين دل شکسته وخسته من باش

الو مراببخش،بازهم مزاحمت شدم...دوباره زنگ ميزنم،دوباره تا خدا خداست
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من خدایی دارم، که در این نزدیکی است

نه در ان بالاها

مهربان، خوب، قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند، او مرا می خواهد
 

fateme_003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
نمی‌دانم چه می‌خواهم خدایا
به دنبال چه می‌گردم شب و روز
چه می‌جوید نگاه
خسته ی من
چرا فسرده است این
قلب پر سوز
ز جمع آشنایان می‌گریزم
به کنجی می‌خزم آرام و خاموش
نگاهم غوطه ور در تیرگی‌ها
به بیمار دل خود می‌دهم گوش
گریزانم از این مردم که با من
به ظاهر همدم و یکرنگ هستند
ولی در باطن از فرط حقارت
به دامانم دو صد پیرایه بستند
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
کاش بارانی ببارد ، قلبها را تر کند

بگذرد از هفت بند ما ، صدا را تر کند

قطره قطره رقص گیرد روی چتر لحظه ها

رشته رشته مویرگهای هوا را تر کند

بشکند در هم طلسم کهنه ی این باغ را

شاخه های خشک و بی بار دعا را تر کند

مثل طوفان بزرگ نوح در صبحی شگفت

سرزمین سینه ها تا نا کجا را تر کند

چترهاتان را ببندید ای به ساحل مانده ها

شاید این باران که می بارد شما را تر کند...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام اي چشم باراني ! سوالم را که مي داني !
پناهم مي دهي امشب ؟

منم آن آشناي ساليان گريه و لبخند
و امشب رو به ويراني ... پناهم مي دهي امشب ؟

ميان آب و گل رقصان ، ميان خار و گل خندان
در آن آغوش نوراني ... پناهم مي دهي امشب ؟

دل و دين در کف يغما و من تنها و من تنها
در اين هنگام رو حاني ... پناهم مي دهي امشب ؟

به ظلمت رهسپار نور و از ميراث هستي دور
در آن اسرار پنهاني ... پناهم مي دهي امشب ؟

رها از همت بودن ، رها از بال و پر سودن
رها از حد انساني ... پناهم مي دهي امشب ؟

نگاهت آشنا با دل ، کلامت گرمي محفل
تو از چشمم چه مي خواني ؟ ...پناهم مي دهي امشب ؟

و من با اشک می شویم تمام شعرهایم را پس از مصراع پایانی
پناهم می دهی امشب ...؟
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خدایا...

یا فریاد درگلویم رابگیر.. یابغض گلوگیرم را....
هر کدام راه دیگری رابسته....
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
خدایا تو دانی چرا
به خواست خودت دوباره سفره دل گشودم
دلم را شاد گردان
خود دانی چگونه
پس کمکم کن...
 

mahshid.

عضو جدید
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]اصلا بعید نیست این روزها تو هم آرام زمزمه کنی:[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]در شهر خالی از مرد... [/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]با خاطری پر از درد...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دیگر چه می توان کرد؟![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]دیگر چه می توان گفت؟...[/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]و آنوقت طبق معمول خودت برای خودت دعا کنی...از این شیعیان که آبی گرم نمی شود![/FONT]
[FONT=Georgia, Times New Roman, Times, Serif]حق داری! از ما هیچ آبی گرم نمی شود...ما حتی هنوز یاد نگرفته ایم به خودمان کمک کنیم! چه برسد به همدیگر...چه برسد به تو![/FONT]
 

mahshid.

عضو جدید
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
خدا جون میگن تو خوبی ، مثل مادرا می مونی
اگه راست میگن ببینم عشق من کجاست میدونی؟
خدا جون میشه یه کاری بکنی به خاطر من؟
من می خوام که زود بمیرم آخه سخته زنده موندن
من که تقصیری نداشتم پس چرا گذاشته رفته؟
خدا جون تو تنها هستی میدونی تنهایی سخته
زنده بودن یا مردن من واسه اون فرقی نداره
اون می خواد که من نباشم، باشه ،اشکالی نداره
خدا جون می خوام بمیرم تا بشم همیشه راحت
ولی عمر اون زیاد شه حتی واسه یه ساعت
خدا جون میشه تو امشب منو تو بغل بگیری؟
بگی آروم توی گوشم دیگه وقتشه بمیری
 

mahshid.

عضو جدید
دلم برای خدا تنگ است.
دلم برای جنگ‌های لوله خودکاری
دلم برای شیطنت‌های کودکی
و ایستادن‌های مکرر
پشت در دفتر
دلم برای معلم‌هایی که عاشقانه
آزردنم
وعشق‌هایی که بی‌بهانه آزردم‌شان
و از همه بیشتر
دلم برای خدا تنگ شده است.

من هر روز در تلاشم تا
خاطرم بماند،
و تو هر شب دعا می‌کنی
که فراموش کنی!
خاطرات‌مان، چه بلاتکلیف‌اند!!!

برای اثبات بهترین بودنت،
چند رای باید خرید
تا انتخابات قلب تو
عادلانه برگزار شود؟!!

دیر زمانی است که سکوت کرده‌ای!
عاشق توفان پس از این آرامشم.
چیزی بنویس!
حرفی بزن!
این بار نپرس،
تو بگو «چه خبر؟!»
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد
خدا گفت : نه !

رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .


از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی

بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .

از خدا خواستم تا خوشی و سعادت ام بخشد ،

خدا گفت : نه !

من به تو نعمت و برکت داده ام ، حال با توست که

سعادت را فراچنگ آوری .

از خدا خواستم تا از رنج هایم بکاهد ،

خدا گفت : نه !

رنج و سختی ، تو را از دنیا دورتر و دورتر و به من نزدیک

تر و نزدیک تر می کند .

از خدا خواستم تا روحم را تعالی بخشید ،

خدا گفت : نه !

بایسته آن است که تو خود سربرآوری و ببالی اما من تو

را هرس خواهم کرد تا سودمند و پرثمر شوی .


از خدا خواستم یاری ام دهد تا دیگران را دوست بدارم ،

همان گونه که او مرا دوست دارد ،

و خدا گفت : آه ، سرانجام چیزی خواستی تا من اجابت کنم !
 

mahshid.

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خطا از من است، [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]می دانم. [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"، [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما به دیگران هم دلسپرده ام. [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]از من که سالهاست گفته ام " ایاک نستعین"[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] اما به دیگران هم تکیه کرده ام. [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]رهایم نکن... [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]كه [/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]بیش از همیشه دلتنگم..[/FONT]​
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به اندازه ی تمام روزهای نبودنم...[/FONT]
 

mahshid.

عضو جدید
پیش از اینها فكر می كردم خدا
خانه ای دارد كنار ابرها

مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتی از الماس خشتی از طلا

پایه های برجش از عاج وبلور
بر سر تختی نشسته با غرور

ماه برق كوچكی از تاج او
هر ستاره، پولكی از تاج او

اطلس پیراهن او، آسمان
نقش روی دامن او، كهكشان

رعد وبرق شب، طنین خنده اش
سیل وطوفان، نعره توفنده اش

دكمه ی پیراهن او، آفتا ب
برق تیغ خنجر او ماهتاب

هیچ كس از جای او آگاه نیست
هیچ كس را در حضورش راه نیست

پیش از اینها خاطرم دلگیر بود
از خدا در ذهنم این تصویر بود

آن خدا بی رحم بود و خشمگین
خانه اش در آسمان،دور از زمین

بود، اما در میان ما نبود
مهربان وساده و زیبا نبود

در دل او دوستی جایی نداشت
مهربانی هیچ معنایی نداشت

هر چه می پرسیدم، ازخود، ازخدا
از زمین، از آسمان، از ابرها

زود می گفتند : این كار خداست
پرس وجو از كار او كاری خداست

هرچه می پرسی، جوابش آتش است
آب اگر خوردی، عذابش آتش است

تا ببندی چشم، كورت می كند
تا شدی نزدیك، دورت می كند

كج گشودی دست، سنگت می كند
كج نهادی پای، لنگت می كند

با همین قصه، دلم مشغول بود
خوابهایم، خواب دیو وغول بود

خواب می دیدم كه غرق آتشم
در دهان اژدهای سركشم

در دهان اژدهای خشمگین
بر سرم باران گرز آتشین

محو می شد نعره هایم، بی صدا
در طنین خنده ی خشم خدا ...

نیت من، در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا

هر چه می كردم، همه از ترس بود
مثل از بر كردن یك درس بود

مثل تمرین حساب وهندسه
مثل تنبیه مدیر مدرسه

تلخ، مثل خنده ای بی حوصله
سخت، مثل حل صدها مسئله

مثل تكلیف ریاضی سخت بود
مثل صرف فعل ماضی سخت بود

...

تا كه یك شب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد یك سفر

در میان راه، در یك روستا
خانه ای دیدم، خوب وآشنا

زود پرسیدم : پدر، اینجا كجاست ؟
گفت، اینجا خانه ی خوب خداست!

گفت : اینجا می شود یك لحضه ماند
گوشه ای خلوت، نمازی ساده خواند

با وضویی، دست و رویی تازه كرد
با دل خود، گفتگویی تازه كرد

گفتمش، پس آن خدای خشمگین
خانه اش اینجاست ؟ اینجا، در زمین ؟

گفت : آری، خانه او بی ریاست
فرشهایش از گلیم و بوریاست

مهربان وساده و بی كینه است
مثل نوری در دل آیینه است

عادت او نیست خشم و دشمنی
نام او نور و نشانش روشنی

خشم، نامی از نشانی های اوست
حالتی از مهربانی های اوست

قهر او از آشتی، شیرین تر است
مثل قهر مهربان مادر است

دوستی را دوست، معنی می دهد
قهر هم ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌با دوست معنی می دهد

هیچ كس با دشمن خود، قهر نیست
قهری او هم نشان دوستی است...
تازه فهمیدم خدایم، این خداست
این خدای مهربان وآشناست

دوستی، از من به من نزدیك تر
از رگ گردن به من نزدیك تر

آن خدای پیش از این را باد برد
نام او را هم دلم از یاد برد

آن خدا مثل خیال و خواب بود
چون حبابی، نقش روی آب بود

می توانم بعد از این، با این خدا
دوست باشم، دوست، پاك وبی ریا

می توان با این خدا پرواز كرد
سفره ی دل را برایش باز كرد

می توان درباره ی گل حرف زد
صاف وساده، مثل بلبل حرف زد

چكه چكه مثل باران راز گفت
با دو قطره، صد هزاران راز گفت

می توان با او صمیمی حرف زد
مثل یاران قدیمی حرف زد

می توان تصنیفی از پرواز خواند
با الفبای سكوت آواز خواند

می توان مثل علفها حرف زد
با زبانی بی الفبا حرف زد

می توان درباره ی هر چیز گفت
می توان شعری خیال انگیز گفت...
 

mahshid.

عضو جدید
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با هر[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]username که باشم، من را connect می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه تا خودم[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] نخواهم مرا D.C نمی کند .

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با یک [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]delete هر چی را بخواهم پاک می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]friend برای من add می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اینهمه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]wallpaper که update می کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه با اینکه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]خیلی بدم من را log off نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]چیز من را می داند ولی SEND TO ALL نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه می گذارد[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] هر جایی که می خواهم Invisibel بروم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]جزء friend هام می ماند و من را delete و ignore

نمی کند.

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه همیشه اجازه،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] undo کردن را به من می دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه آن من [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]را install کرده است

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه هیچ وقت [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]به من پیغام the line busy نمی دهد

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه اراده کنم،[/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif] ON می شود و من می توانم باهاش حرف بزنم

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه دلش را می شکنم، [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اما او باز من را می بخشد و shout down ام نمی کند

خدا را دوست دارم ، به خاطر اینکه password [/FONT]
[FONT=arial, helvetica, sans-serif]اش را هیچ وقت یادم نمی رود، کافیه فقط به دلم

سر بزنم
[/FONT]
 
بالا