رد پای احساس ...

كندو

عضو جدید
کاربر ممتاز
+چی شد که سیگاری شدی؟!

ــ یه شب بارون می اومد ، خیلی تنها شدم!

+ چی شد ترک کردی؟!

ــ یه شب بارون می اومد دیگه تنها نبودم.

+ چی شد الکلی شدی و سیگار رو دوباره شروع کردی؟

ــ یه شب بارون می اومد ، دوباره تنها شدم.

+ چی شد آوردنت اینجا بستریت کردن؟

ــ یه شب بارون می اومد ، خیلی تنها بودم..

تو خیابون دیدمش، اون دیگه تنها نبود...!!!





مرد پشت شیشه آسمانخراش نشسته و سیگار می کشید .

آنقدر عاشق بود که وقتی آخرین پک را به سیگار زد

یادش رفت که باید ته سیگارش را پایین بیاندازد ، نه خودش را..







ســیگار؟! ســیگار دارید؟!میخواهم خاطره دود کنمـــــــــم [/size]



 

shidokht777

عضو جدید
کاربر ممتاز
خواهم که بر زلفت ، زلفت ، زلفت
هر دم زنم شانه ، هر دم زنم شانه
ترسم پریشان کند بسی حال هرکسی
چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم بر ابرویت ، رویت ، رویت
هر دم کشم وسمه ، هر دم کشم وسمه
ترسم که مجنون کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست دیوانه دیوانه ، دیوانه دیوانه
یه شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح و روان ما شد

خواهم که بر چشمت ، چشمت ، چشمت
هر دم کشم سرمه ، هر دم کشم سرمه
ترسم پریشان کند بسی حال هر کسی
چشم نرگست مستانه مستانه ، مستانه مستانه
خواهم که بر رویت ، رویت ، رویت
هر دم زنم بوسه ، هر دم زنم بوسه
ترسم که نالان کند بسی مثل من کسی
چشم نرگست جانانه جانانه ، جانانه جانانه

یک شب بیا منزل ما
حل کن دو صد مشکل ما
ای دلبر خوشگل ما
دردت به جان ما شد
روح و روان ما شد ...
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
نخ به نخ
پاکت به پاکت
افکارم را دود می کنم،
میان تردیدهای همیشه
پوک آخر را به باد کولر می سپارم و
نگاهم را از سقف به پنجره می گردانم!
 

anise b

عضو جدید
کاربر ممتاز
یِــکــــ جــاییـــ میــرِسَـــد ،

کــــِ

آدَمــــ ،

دَسـتـــ بــِ خــودکـُــشی می زَنــَد....

نــــَـــــه!

نـَــه اینکــه یــکـــ تیغـــ بَـــردارد،

رَگــَـشـــ را بِـــزَنـَـد....

.

قـِــیـدِ اِحــسـاسَــشــ را میـــزَنـَـد!!!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
روزگار اما وفا با ما نداشت/ طاقت خوشبختي ما را نداشت..
پيش پاي عشق ما سنگي گذاشت/بي گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر اين قصه هجران بود و بس/حسرت و رنج فروان بود و بس
يار ما را از جدايي غم نبود/در غمش عاشق و مجنون كم نبود
بر سر پيمان خود محكم نبود/سهم ما از عشق جز ماتم نبود
با من ديوانه پيمان ساده بست/ساده هم آن عهد و پيمان را شكست
آن كبوتر عاقبت از بند رست/رفت و با دلداري ديگر عهد بست
باكه گويم او كه هم خون من است/جسم وجانش تشنه خون من است
عاقبت هم وصل او قسمت نشد/اين گدا مشمول آن رحمت نشد
اين طلا حاصل به اين قيمت نشد:
عاشقان راخوش دلي تقدير نيست...با چنين تقدير بد تدبير نيست
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

باتوعشقم...
دنیارارنگی ساختم...
باتوای همصدایم...
نوای عشق سردادم...
باتو...
بهاروپاییزرایکی کردم...
باتو...
دل بی پروایم پرپروازگرفت...
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گاه یک لبخند انقدر عمیق میشود که گریه می کنیم
گاه یک نغمه انقدر دست نیافتنی میشود که با ان زندگی می کنیم
گاه یک نگاه انچنان سنگین میشود چشمانمان رهایش نمی کند
گاه یک عشق انقدر ماندگار می شود که فراموشش نمی کنیم


 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز



لحظه ها می گذرند
و من اما بی تو
در همان روز وداع
مانده ام بی حرکت
ساعت سخت عذاب
اضطرابی که مرا
می برد تا مردن
من فرو رفته در اندیشه تو
تو می آیی از راه
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز

غروب یک روز ِ ابری ِ زمستانیتوی کافی شاپ
روی همان میز همیشگی
.
.
.
همان سفارش ِ همیشگی...
یک فنجان قهوه تلخ


قاشق را میگیرم توی دستم
کمی شکر و شیر
شروع میکنم به هم زدن
هر دوری که قاشق توی فنجان میزند
لبخندت عمیقتر میشود و یک خاطره جان میگیرد
قهوه را یک نفس سر میکشم
تلخ است
میسوزم


صدای صاحب کافی شاپ را میشنوم
ببخشید
اگه قهوه تون تموم شده،میشه خواهش کنم میزتون رو به زوج ِ جوونی که منتظرن بدید؟


حالا دیگر منگی از سرم پریده
به جای خالی ات نگاه میکنم
هدیه ات را میگذارم کنار ِ فنجان ِ دست نخورده
و آرام زیر لب میگویم:
عشق من!
روزت مبارک!
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،




به او که تنش بوی گلهای سرخ را میدهد،




به او ...که با جادوی کلامش زیباترین لغات را شناختم،




به او که لحن صدایش دلپذیرترین آهنگ است،




به او که نگاهش به گرمییه آفتاب و لبانش به سرخیه شقایق ودلش به زلالییه باران است،




به او که برای من مینویسد،




مینویسد از باران، از شبنم، از گرمای عشق و ...




من می روم اما به او بگویید دوستش دارم ،




به او که قلبش به وسعت دریاییست که قایق کوچک دل من درآن غرق شده،




به او که مرا از این زمین خاکی به سرزمین نورو شعرو ترانه برد،




و چشمهایم را به دنیایی پر از زیبایی باز کرد.




من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،




به او که صدای پایش را میشنوم،




به او که لحن کلامش را میشناسم،




به او که عمق نگاهش را میفهمم،




به او که .....




من می روم اما به او بگویید دوستش دارم،




به او که گل همیشه بهارمن است،




به او که قشنگترین بهانه برای بودن من است



او که عشق جاودانه من است......
 

MehD1979

متخصص زراعت و اگرواکولوژی
کاربر ممتاز
درپنجه غم شكاربودن عشق است♥بازيچه دست ياربودن عشق است♥درمحكمه اى كه يارقاضى باشد♥

محكوم به طناب داربودن عشق است♥اى آنكه خبردارى ازعالم عشق♥اين نكته بدان كه باتوبودن عشق است♥
 

red-girl

عضو جدید
رفت...

بی آنکه مرا به خدا بسپارد

نمیدانم خدا را از یاد برده بود یا مرا؟
 

red-girl

عضو جدید
در من
کوچه هاییست که با تو...
سفر هاییست که با تو...
روزهایست که باتو...
شبهاییست که با تو...
عاشقانه هاییست که باتو...
نگشته ام
نرفته ام
سر نکرده ام
آرام نیافته ام
نگفته ام
می بینی چقدر با تو کار دارم؟
زودتر بیا...!
 

niloo66

عضو جدید


[FONT=&quot]چرا میگویند...ها...علامت جمع است ، درحالی که وقتی آنرا با،تن...+...ها جمع میکنی[/FONT]...
[FONT=&quot]خودت میمانی و خودت[/FONT][FONT=&quot]!!! [/FONT]
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
احساس تو طروات باران است


بر زخم شکوفه های گل درمان است


هروقت که در هوای تو میچرخم


انگار نفس کشیدنم آسان است
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
من دلم تنگ می شود
برای تو
برای هرآنچه که تکانم می دهد
تـــــا تــامل خـــویش
بـــــــرای خاطراتمان
چیزهایی که تو، توهم می خوانیشان
دلــم کــه تنـــگ می شــود
پای لحظه های خالی از تو
بــساط اشک پهن می کــنم
گوش خیالم را به گذشته می چسبانم
صدایت را از امواج پراکندهی زمان جمع می کنم
پژواک صدایت بر دیوار ذهن می کوبد
پر از آواز می شوم از تو
مگرغیر از این است
که توهم هم وجود دارد؟
باشد ...
به خودم دروغ نمی گویم!
اما به حقیقت دقایق پریشان عاشقی سوگند
دلم برای این توهم تنگ می شود...
 

seabride

عضو جدید
کاربر ممتاز
پرواز ،

تا آسمانی
که لوبیای سحر آمیز هیچ قصه ای
به آن نمی رسید.

من
رویای ناتمام یک پرواز بودم.
خداوند
پرهایم را یافت
و تمام مرا
_ از من
مژدگانی گرفت...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
گــــــاهی آنقـــــــــدر دلم از زنــــــدگی سیر میشود

کـــــــــــــه

میخواهم تا سقف آسمــــــان پرواز کنــــــــــــــم
و رویـــــــــش دراز بکـــــــــــــــشم

آرام و آســـــــــــــــــــــــوده!!!

مثل مـــــاهی حوضمـــــــــــــــــــان که چند روزیست روی اب اســـــــــــــــــــــ ـــــــــت............
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در مهربانی ِ نگاهت

ذوب می شود یخ احساسم

با تو

می توان آسود در انتهای راهی که به بن بست رسیده است

ومی توان بالا رفت

از دیوار روزمرگی ها

و نترسید...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
همیشــــ ـــ ـه از آمدن ِ نــ بر سر کلماتــــــ ـــ ـ مـی ترسیــدَم !

نـ داشتن ِ تو ...نـ بودن ِ تو ...

نـ ماندن ِ تو ...

.

.

.

کــاش اینبــار حداقل دل ِ واژه برایــــ ـــ ـم می سوختـــــ ـــ ـ

و خبــری مـی داد از

نـ رفتن ِ تـــو ..

 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
دلتنگم.. .

برای همه ی آنچه از دست داده ام و از دست میدهم دلتنگم ...

دلتنگی من فقط کار امروز نیست.

کار یک عمر است...

به غروب خورشید می نگرم و اشک چشمانم مرا از دیدن ادامه ی آن محروم می سازند.

دلتنگی سخت تر از هر کاریست

اما هنوز خوشبختم...

که میتوانم حداقل دلتنگ باشم.

آری دلتنگی هم عالمی دارد...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز




در اين شبــهاي بـــاراني
غــــــم انگيز است تنـــــــهايــــــي
بـــــــه امـــــــيد نگـــــــاهي تلــخ که مي آيـــــي
به احســــاست قســــــم يــــک شب
دلم مي ميرد از حسرت
و من اهسته ميگويم :
تــــــو هــــــــم ديـــــگر نمـــيـــايــــي
.....
 

red-girl

عضو جدید
نگـــــــران نباش، " حــــال مـــن خـــــــوب اســت "
بــزرگ شـــده ام...
دیگر آنقـــدر کــوچک نیستـم که در دلــــتنگی هـــایم گم شــــوم...!
آمـوختــه ام،
که این مردم ماندنی نیستند در روزگارم..
... ... ... ... ... آمــوختــه ام،
که دیگــر دلم برای "نبــودنـت" تنگ نشــــود.
راســــــتی،
دروغ گـــــفتن را نیــــــــز، خـــــــــوب یاد گـــرفتــه ام...!
"حــــال مـــن خـــــــوب اســت" ... خــــــوبِ خــــوب
 

afsoon6282

مدیر تالار مهندسی كشاورزی
مدیر تالار
هَـمیشه بـآید کَسـی باشد
کـــہ معنی سه نقطه‌هاے انتهاے جمله‌هایَتـــ را بفهمد
هَـمیشه بـآید کسـی باشد
تا بُغض‌هایتــ را قبل از لرزیدن چـآنه‌ات بفهمد
بـآید کسی باشد
کـــہ وقتی صدایَتــ لرزید بفهمد
کـــہ اگر سکوتـــ کردے، بفهمد...
کسی بـآشد
کـــہ اگر بهانه‌گیـر شدے بفهمد
کسی بـآشد
کـــہ اگر سردرد را بهـآنه آوردے برای رفتـن و نبودن
بفهمد به توجّهش احتیآج دارے
بفهمد کـــہ درد دارے
کـــہ زندگی درد دارد
بفهمد کـــہ دلت برای چیزهاے کوچکش تنگــ شده استــ
بفهمد کـــہ دِلتــ براے قَدمــ زدن زیرِ باران...

براے بوسیـدَنش...
براے یك آغوشِ گَرمــ تنگ شده است
همیشه باید کسی باشد
همیشه...
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
شعر مرا از بر کن

بنشین روی نسیمی

که ز احساس برون می آید

برو آن گوشه باغ

سمت آن نرگس مست

که ز تنهایی خود دلتنگ است

و بخوان در گوشش

و بگو باور کن

یک نفر یاد تو را

دمی از دل نبرد
 

خیال شیشه ای

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
به خودم چرا،

اما به تو كه نمي توانم دروغ بگويم!


مي دانم بر نمي گردي!


مي دانم كه چشمم به راه خنده هاي تو خواهد خشكيد!


مي دانم كه در تابوت ِ همين ترانه ها خواهم خوابيد!


مي دانم كه خط پايان پرتگاه گريه ها مرگ است!


اما هنوز كه زنده ام!


گيرم به زور ِ قرس و قطره و دارو،


ولي زنده ام هنوز!


پس چرا چراغه خوابهايم را خاموش كنم؟


چرا به خودم دروغ نگويم؟


من بودن ِ بي رؤيا را باور نمي كنم!


بايد فاتحه كسي را كه رؤيا ندارد خواند!


اين كارگري،



كه ديوارهاي ساختمان نيمه كاره كوچه ما را بالا مي برد،


سالها پيش مرده است!


نگو كه اين همه مرده را نمي بيني!


مرده هايي كه راه مي روند و نمي رسند،


حرف مي زنند و نمي گويند،


مي خوابند و خواب نمي بينند!


مي خواهند مرا هم مرده بينند!


مرا كه زنده ام هنوز!


(گيرم به زور قرص و قطره و دارو!)


ولي من تازه به سايه سار سوسن و صنوبر رسيده ام!


تازه فهميده ام كه رؤيا،


نام كوچك ترانه است!


تازه فهميده ام،


كه چقدر انتظار آن زن سرخپوش زيبا بود!


تازه فهميده ام كه سيد خندان هم،


بارها در خفا گريه كرده بود!


تازه غربت صداي فروغ را حس كرده ام!


تازه دوزاري ِ كج و كوله آرزوهايم را


به خورد تلفن ترانه داده ام!


پس كنار خيال تو خواهم ماند!


مگر فاصله من و خاك،


چيزي بيش از چهار انگشت ِ گلايه است،


بعد از سقوط ِ ستاره آنقدر مي ميرم،


كه دل ِ تمام مردگان اين كرانه خنك شود!


ولي هر بار كه دستهاي تو،


(يا دستهاي ديگري، چه فرقي مي كند؟)


ورق هاي كتاب مرا ورق بزنند،


زنده مي شود


و شانه ام را تكيه گاه گريه مي كنم!


اما، از ياد نبر! بيبي باران!


در اين روزهاي ناشاد دوري و درد،


هيچ شانه اي، تكيه گاه ِ رگبار گريه هاي من نبود!


هيچ شانه اي!?
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
M *** ♥♥♥ در خلوت احساس ♥♥♥ *** ادبیات 2235

Similar threads

بالا