شعر

sajedeh h

عضو جدید
گاه گاهي به يادتت غزلي مي خوانم تا نگويي كه دلم غافل از آن عهد و وفاست
خوبرويان همه گربا دل من خوب شوند
خوب من، با همه خوبان حساب تو جداست:w04:
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در هر غروب
در امتداد شب
من هستم و تمامت تنهایی
با خویشتن نشستن
در خویشتن شکستن
این راز سر به مهر
تا کی درون سینه نهفتن
گفتن
بی هیچ باک و دلهره گفتن
یاری کن
مرا به گفتن این راز باز یاری کن
ای روی تو به تیره شبان آفتاب روز
می خواهمت هنوز
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
غریبه


!

هوای دلم عجیب



برایت گرفته



!

من و اسمانی از حرف های نگفته





!

راستی






جسارت





نباشد






تو کی می آیی؟
 

kajal4

عضو جدید
کاربر ممتاز
تو فقط

یک اتفاق ساده بودی

که یک روز در دلـم افتادی.

من ولی از هـمان روز

آنقدر بی اشتها شده ام

که ساده ترین بغض ها هم

از گلویم پایین نمی روند.
 

negin1990

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این غروب سخت پر از درد
محبوب من به بدرقه من
برگرد
هرگز دوباره بازنخواهی گشت
و من تمام شب
این كوچه باغ دهكده را
با گامهای خسته طوافی دوباره خواهم كرد
و شكوه تو را
تا صبح
تا طلوع سحر با ستاره خواهم كرد
 

sajedeh h

عضو جدید
اگر روزي بشر گردي

ز حال ما خبر گردي

پشيمان مي شوي از قصه خلقت

از اين بودن از اين بدعت

خداوندا

نمي داني که انسان بودن و ماندن در اين دنيا

چه دشوار است

چه زجري مي کشد آنکس که انسان است

و از احساس سرشار است
 

Similar threads

بالا