حسینیه باشگاه مهندسان ایران

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
فاطمه جانم

بتو پیوسته درودم

بتو هر لحظه سلامم

که توئی حجت کل حجج الله

توئی از همه اسرار خدا واقف و آگاه

ز نور تو شده خلق بهشت و ملک و حوری و غلمان و سپهر و

فلک و اختر و شمس و قمر الحق

که تو خود جان رسولی و تو مرآت عقولی وتو زهرای

بتولی و توئی حاکم صحرای قیامت

و توئی مادر والای امامت

توئی آن عبد خدا جلوه

که پیوسته خداوند فرستاده سلامش

توئی آنکس که همه هست جهان است ز هستش

توئی آنکس که محمد (ص) زده گلبوسه به پیشانی و دستش

تو که دست همه گیری چه شود دست بگیری زکرم ... :gol::gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز


بتاب امشب ای مه کـه با سوز دل نـهـان سازم از غـم گُـلـم را به گِِل بتاب امشب ای مه تـو با درد و داغ کـه خـامـوش گـشته علی را چراغ بتاب امشب ای مه کـه تا حـوریــان بــبیـنـنـد نـیـلـی رخــش را عـیـان بتاب امشب ای مه به غم خانه ام کــه تــاریـک گــردیـــده کـاشانه ام تو ای زهـره امـشب شدی تابـناک ولــی خـفــتـه زهرا در آغوش خاک همه اختران اشـک بـار از دو عـیـن که اختر فشان است چشم حسین ز هـجـران بـُوَد دیــده ام اشکــبــار چــو لالــه دلــم غـرق خـون داغ دار چو رفـتی تــو ای مهــرعالم فـروز پـسِِ تــو مـرا شـــام گــردیـــده روز
پس از تو مرا نیست خـیری عـیان از ایــن زنــدگـــانـــی دگــر در جهان ..
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز

بـاغ هسـتی بـی صفــا می شد اگــر زهرا نبود عطر گل از گل جدا می شد اگــر زهــرا نبود تــیـرگی در اوّلین بــرخـورد بــا خورشیـد عـشق چـیـره بـر آیـینه هـا مـی شــد اگر زهرا نبود ارتــزاق آفــتـــاب از روی عـالــم تـــــاب اوسـت این جهان ظلمت سرا می شد اگر زهرا نبود ابـرهــای کفــر آلـــود از نـــــسـیـــم فــتـنـه ها در هـوای دل، رهــا مــی شد اگـر زهرا نبود در دل امـــواج تــوفـــان زای اقـیـانــــــوس دهــر فُـلـک دیـن بی ناخدا می شد اگر زهرا نبود نــصـرت حــــق در بـرِ کـفــــر از فـداکاریِّ اوست کفر، حـق را رهـنـمـا می شد اگر زهرا نبود قـامت یـکـتــاپـرستـــانــی هــمــانــنـــد عـلــی زیـر بــار غـم، دو تــا مــی شد اگر زهرا نبود دست حـبـل اللّه را بـسـتـنـد ره پــویـــانِ کفـــــر فتنه بیش از این به پا می شد اگر زهرا نبود عشق اگر دارد حیات از اوست «یاسر» بی گمان عشق در عالـم فـنـا مـی شـد اگر زهرا نبود
 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
اولین مظلوم عالم آه را گم کرده است
رهبر راه خدا همراه را گم کرده است

یک توقف پشت در صد بغض مانده در گلو
تا کنار قبر مخفی چاه را گم کرده است

هیچ فانوسی دگر در کوچه ها روشن نبود
نیمه شب خورشید یثرب ماه را گم کرده است

انتهای شب صدای زخمی اش آید بگوش
اختیار از ناله ی شبگاه را گم کرده است

تا اذان صبح از بس ناله زد خوابش گرفت
خواب دید آن شب حسینش راه را گم کرده است

ابرهای بی صدا از دیده اش دریا گرفت
رعد و برق نعره اش ناگاه را گم کرده است

یاد آن روزی که گفتا مجتبی نجوا کنان
گامهای مادرم درگاه را گم کرده است

درد تنهایی خود را با که گوید مرتضی
با که گوید شیعه ای آگاه را گم کرده است

شهر اشباه الرجال اینجاست ای زهرائیان
امت بی درد اردوگاه را گم کرده است

کاش از این بیشتر پنهان نماند منتقم
عصر عاشورائیان خونخواه را گم کرده است

 

شاهده

عضو جدید
معناي نام "زهرا"

از امام باقر عليه السلام پرسيدند كه چرا حضرت فاطمه عليهاالسلام را زهرا ناميدند؟ فرمود: "برای آن كه خدای تعالی آن حضرت را از پرتو عظمت خود آفريد و چون تابيد تمام آسمان‌ها و زمين را به نور خود روشن كرد و چشم فرشتگان خيره گشت و برای خدا به سجده افتادند و عرض كردند: ای خدا و ای مولای ما اين چه نوری است؟ خدا به ايشان وحی كرد، اين قسمتی از نور من است كه در آسمان خود جا داده‌ام و آن را از عظمت خويش آفريده‌ام، آن نور را از صلب پيامبری از پيامبرانم بيرون آوردم و آن پيامبر را بر تمام انبياء برتری دادم و از همان نور، امامانی را به وجود می آورم كه قيام به امر كرده و به حقانيت من هدايت می كنند و پس از پايان گرفتن وحی، آنان را جانشينان خود در زمين قرار می دهم." از امام باقر عليه السلام پرسيدند كه چرا حضرت فاطمه عليهاالسلام را زهرا ناميدند؟ فرمود: "برای آن كه خدای تعالی آن حضرت را از پرتو عظمت خود آفريد و چون تابيد تمام آسمان‌ها و زمين را به نور خود روشن كرد و چشم فرشتگان خيره گشت و برای خدا به سجده افتادند.
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
عزادار
دلِ مهدی عزادارِ مدینه ست
دو چشمانش گرفتارِ مدینه ست
دلش سوزد به حال زار مادر
که مادرِ عشقِ بیمارِ مدینه ست
دل مهدی هزاران درد دارد
ولی نیمی از آن کارِ مدینه ست
بنالد از غم هجران مادر
که دفنش در شبِ تارِ مدینه ست
گهی بر غربت بابا بگرید
گهی گریان دلدارِ مدینه ست
گهی آهی کشد با ذکر زهرا
دلیلش درد و آزارِ مدینه ست
گهی در کوچه‌ها در کُنجِ دیوار
به فکرِ روزِ غمبارِ مدینه ست
کنار بستر مادر نشیند
خودش هر شب پرستارِ مدینه ست
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حضرت زهرا (س) فرمودند:
خداوند شرك را حرام فرمود تا به اخلاص طريق بندگي و يكتاپرستي جويند، پس چنانكه بايد "ترس از خدا را پيشه گيريد و جز مسلمان نميريد" و آنچه فرموده است بجا آريد و خود را از آنچه نهي نموده است بازداريد، كه "تنها دانايان از خدا مي ترسند".

اگر به آنچه به شما امر مي كنيم، عمل كنيد، و از آنچه شما را نهي مي نمائيم دوري كنيد، از شيعيان ما هستيد، وگرنه، هرگز.
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
مادر و کوچه
آن دختری که مانده به دل ماتمِ پدر
آیا روا بُوَد که بماند به پشتِ در؟
آن مادری که غنچه گرفته به زیرِ پر
آیا سزد که کشته شود نازنین پسر؟
آن همسری که بهرِ حمایت شده به بر
آیا زدن به بازوی او ضربه‌ی شرر؟
ما حامیِ پیمبر و زهرای اطهریم
دنبالِ ضاربین گلِ عشقِ حیدریم
آن حیدری که خانه نشینش نموده‌اند
آخر چرا به غصه قرینش نموده‌اند؟
هیزم شروع جنگ و کمینش نموده‌اند؟
از داغ فاطمه چو حزینش نموده‌اند؟
از چه جفا به یاس غمینش نموده‌اند؟
در بین کوچه نقشِ زمینش نموده‌اند؟
ما جانثارِ مادرِ ساداتِ کوثریم
ما دشمنان قاتلِ بی‌شرمِ مادریم
دردِ نهفته‌ی دلِ ما را دوا کنید
ما را به کوچه‌های مدینه رها کنید
ما را ز عطرِ یاسِ علی با صفا کنید
با روضه‌های مادر و کوچه صدا کنید
آندم نگه به دیدن آن عقده‌ها کنید
آن جا نظر به صورتِ نیلیِ ما کنید
ما کشتگان چادرِ خاکیِ بر سریم
دیوانگان کوچه‌ی یاس و صنوبری
 

شاهده

عضو جدید
غصه ات اي ملك سوخته پر سنگين است
گريه ام روز و شب و شام و سحر سنگين است
كس زمن بعدِ تو بر صبر توقع نكند
بشكند چون كه كمر، درد كمر سنگين است
بانويم، هست يقينم كه ترا چشم زدند
وضع و حال تو بگويد كه نظر سنگين است
با علي حرف بزن تا كه نگويند به هم
با علي مثل همه فاطمه سرسنگين است
رمقي نيست كه حركت بدهي جسمت را
نتواني بزني بال كه پر سنگين است
تك و تنها وسط راه رهايم نكني
راهزن پر شده و بار سفر سنگين است
همه با ديدن روي تو چنين مي گفتند
دست آنكس كه تو را زد چه قدر سنگين است

 

mohsen-gh

مدیر تالار فلسفه
مدیر تالار
یه روز و یه روزگاری، مادرم خیلی جوون بود

مایه فخر ملائک ، تو زمین و آسمون بود


آسمونی ها همیشه، مادرو نشون می دادن

که درخشش نمازش، تا شعاع کهکشون بود


نیمه شبها تو نمازش، دستشو بالا می آورد

تک تک همسایه هارو، یاد می کرد و یادشون بود


همه منت گدایی، درخونمونو داشتن

خاطر اونو می خواستن، بسکه خوب و مهربون بود


افتخار مادر ما ،تو بهار زندگانیش

پاکی و صفا به پیش، دشمنان بد زبون بود


تا یه روز یه عده نامرد آتیش و هیزم آوردن

خونشو آتیش کشیدن، تا دیدن تو آشیون بود


یه طرف صدای ناله، یه طرف صدای ضجه

خودمونو تا رسوندیم، مادرم غرقه ی خون بود


با تن مجروح و خونی، خودشو سپر قرار داد

تا که دید امام عصرش، با طناب و ریسمون بود


دشمنا امون ندادن، راهشو یک باره بستن

شلاق مغیره ای وای، سد راه تو اون میون بود


اشکای چشمای بابا، گریه هامو در میاره

آخه چشمای پر آبش ،نشون مظلومی مون بود


گلای باغ نبوت ، با دو چشمای پر از اشک

نگاشون تو این میونه، به نگاه باغبون بود
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهر پيغمبر پر از بيداد شد
آسمان لبريز از فرياد شد

نخل ها بر سينه و سر مي زدند
طائران عرش پرپر مي زدند

چشم جبريل امين مبهوت بود
غرق ماتم عالم لاهوت بود

کينه توزي را عجب آموختند
قلب مادر را به طفلش دوختند

آن در و ديوار گلگون گشت واي
فرق حيدرغرق در خون گشت واي

ضرب سيلي ديده اي را تارکرد
مجتبي با زهر آن افطار کرد

با غلاف تيغ بازويي شکست
شمر، روي سينه مولا نشست

روي مه را، جوهر نيلي زدند
دختري درکربلا سيلي زدند

درب بيت وحي را افروختند
خيمه ي اهل حرم را سوختند

از دل زهرا برون شد بوي عود
بوي ياس و آتش و اسپند و دود

ميخ در، پهلوي محسن را دريد
تيرشد، برحنجر اصغر رسيد

تيغ را قنفذ در عالم تاب داد
دست عباس عليدر شط فتاد

بس نيام و تيغ در رقص آمدند
بوسه بر پهلو و بر بازويي زدند

کيست زهرا آسماني در سجود
بوسه ي دستاس بر دستي کبود

عاديان، زين سو و آن سو آمدند
بند بر دستان دست حق زدند

دست حق در بيعت زنجير شد
شيرحق بين دوصد خنزير شد

گنبد نيلي، گريبان چاک زد
عصمت حق را عدو برخاک زد

فاطمه يعني زدن در کوچه ها
مادري را پيش چشم بچه ها

چشم عالم لب به لب الماس شد
خاک يثرب مست بوي ياس شد

عالمي خاموش و بي مهتاب گشت
ارغوان رخ، ماه عالمتاب گشت

عرش حق هم زين جفا در هوش شد
ذوالفقار مرتضي بيهوش شد

کيست زهرا يکه يار مرتضي
هم زره، هم ذوالفقار مرتضي

آه زهرا نعره هاي حيدر است
ني که دختر، مادر پيغمبر(ص) است

روضه ي رضوان به زيرپاي اوست
سينه ي غم چاک از غم هاي اوست

چشم عين الله گريان امشب است
بعد از اين ام ابيها زينب است

گفت حيدراي تمام جان من
طفل و بازويت بلاگردان من

قامتم را اي وجودت قائمه
کلّمينی کلّمینی فاطمه

فاطمه چشمان خود را باز کرد
با نگه روی علی را ناز کرد

دست حیدر را گرفت آن نازنین
گفت ای مولا، امیرالمومنین

هرچه گویی من اطاعت می کنم
غم مخور، خود با تو بیعت می کنم

فاطمه گردد بلاگردان تو
هستی زهرا فدای جان تو

گرچه می دانی تو نیّت های من
یاعلی بشنو وصیت های من

غسل ده، من را به زیر پیرهن
صبر کن در بستن بند کفن

ای امیرالمومنینم، بوتراب
جای من شب پیش طفلانم بخواب

جان فدایت ای پناه عالمین
جان تو،جان حسن،جان حسین

یاعلی پیش حسینم وقت خواب
جای زهرا کاسه ای بگذار آب

چادری پنهان درون خانه کن
جای من موهای زینب شانه کن

جان زهرایت علی جان، جای من
بوسه بر چشمان عباسم بزن

یاعلی شب بر سر قبرم بمان
هل اَتی، بر کوثرت، یاسین بخوان

گفت و گفت و دیدگان برهم گذاشت
هل اَتی را غرق درماتم گذاشت

چاره ساز عالمی بیچاره شد
کوثر و دخان، ز قرآن پاره شد

یاس گلگون علی چون جان سپرد
نی که زهرا، بل علی افتاد و مرد

شاپرک هاییم وخاکسترشدیم
وای مردم، وای بی مادرشدیم

جای سیلی تا ابد بر روی ماست
تا قیامت میخ در پهلوی ماست

رد خون سینه ات برجاده است
خاک چادر مهر هر سجاده است

آه مادرکودکانت خسته اند
چشم بردست کبودت بسته اند

ای که عجل گفتی و مرگت رسید
عجلی گو تا فرج آید پدید
 
آخرین ویرایش:

آقا سید

مدیر بازنشسته
بی‌حرمتی
در میانِ کوچه‌ها دشمنی از سر گرفت
شعله‌ی این دشمنی دامنِ حیدر گرفت
حرفِ هیزم می‌زدند دشمنانِ ذوالفقار
آتش این دشمنی ناگهان بر در گرفت
آمدش تا پشتِ در فاتح قلبِ علی
او سراغ از لحظه‌ی مرگِ پیغمبر گرفت
بر سؤالش ضربه‌ی خشم دشمن شد جواب
کِشتی آلِ نبی ناگهان لنگر گرفت
دست زهرا چون علی تا که با هم بسته شد
بین آن دیوار و در بر زمین بستر گرفت
مردمان بی‌وفا شاهد این ماجرا
وای از وقتی که دل، دامنِ دلبر گرفت
دستِ دل گر خسته بود، پهلویش بشکسته بود
از برای یاری‌اش قوّتی دیگر گرفت
دشمن و ضرب و غلاف، فاطمه گرم طواف
ضربه‌ای زد قدرت از بازوی کوثر گرفت
عشق زهرا را عدو تا به مسجد می‌کشید
فاطمه مشغول شد، حاجت از داور گرفت
لرزه بر عرش آمد و آسمان غرش نمود
حول و حوش فاطمه عالمی محور گرفت
هر قنوت فاطمه مملو از نفرین که شد
شافع عالم علی، دستِ آن یاور گرفت
فطرس از این غصه‌ها شد غمینِ فاطمه
زیرِ پلکان دیدمش اشکِ چشمِ تر گرفت
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
یا علی رفتم بقیع اما چه سود هر چه گشتم فاطمه آنجا نبود
یا علی قبر پرستویت کجاست آن گل صد برگ خوشبویت کجاست

هر چه باشد من نمک پرورده ام دل به مهر فاطمه خوش کرده ام
حج من بی فاطمه بی حاصل است فاطمه حلال صد ها مشکل است

من طواف سنگ کردم دل کجاست راه پیمودم بس منزل کجاست... :gol::gol:
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
یاس
یاس یعنی بوی دل، بوی بهشت
یاس یعنی فاطمه، حیدر سرشت
یاس یعنی کمترین عمرِ جهان
یاس یعنی مادرِ صاحب زمان
یاس یعنی کوچه و آه و شرر
یک گل و یک غنچه با هم پشتِ در
یاس یعنی قوّتِ دستِ علی
هستِ او پیوسته با هستِ علی
یاس یعنی خانه داری نوجوان
مادری افتاده حال و نیمه جان
یاس یعنی شانه بر موی حجاب
ناله در بیداری و در وقت خواب
یاس یعنی حیدر و غسل و کفن
اشکِ چشمِ زینب و آه حسن
یاس یعنی یا حسینِ زیرِ لب
بوسه بر زیر گلویی نیمه شب
یاس یعنی مهدی و وقتِ ظهور
انتقام از غاصبین پر غرور
یاس یعنی انتقام از عاملین
سیلی محکم به روی قاتلین
یاس یعنی ما مدینه می‌رویم
با امیرِ بی‌قرینه می‌رویم
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
حجم سرد کوچه ها​

باز باران ! باز باران بی صدا
می چکد در حجم سرد کوچه ها​
کوچه های بی تفاوت از عبور
کوچه های خالی از سنگ صبور​
کوچه های سرد و ساکت خالی اند
مسکن نامردم پوشالی اند​
کوچه ها احساس را گم کرده اند
چینه هایش یاس را گم کرده اند​
کوچه ی بی یاس یعنی انجماد
بر خزان کیشان، هماره انقیاد​
کوچه ها فریاد را نشنیده اند
قصه ی بیداد را نشنیده اند​
ساکنان با دیو و دد خو کرده اند
فتنه های خفته را رو کرده اند​
کوچه ها ! ققنوس آتش زادتان
شد خلاص از شعله ی بیدادتان​
این شما و شهر و این شهر شما
شهر خالی از خدا بهر شما​
ای شمایان ، ای شمایان دروغ!
این شما و ناخدایان دروغ !​
شهر خالی از صدا ، مال شما
خوان الوان ریا ، مال شما​
ای اهالی فریبستان هیچ
گمرهان سیب سیبستان هیچ​
رفت خورشید و نشد پروایتان
با چه روشن می شود فردایتان​
تا شما مشتاق از این تیره شبید
نا شناس حرمت ام اب اید​
لیلة القدر از کف ایام رفت
مطلع الفجر از کف ایام رفت​
موکنان مویه کنان گل می برند
یاس را از پیش بلبل می برند​
منخسف شد چون عذار ماه ماه
بعد از این خورشید می موید به چاه​
بعد از این خورشید می ماند غریب
می تراود از لبش امن یجیب​
لانه خالی از کبوتر شد دریغ!
خالی از عشق پیمبر شد دریغ!​
بعد تو شعری که در چشم تر است
چادر خاکی و مسمار در است​
مثنوی ای مثنوی ! فریاد کن !
بغض صدها ساله را آزاد کن !​
یاد کن از شعر زهرا ای نسیم
انّ مولانا علیٌ مستقیم​
 ​
باز باران ! باز باران بی صدا
می چکد در حجم سرد کوچه ها ... :gol::gol:
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بین نخلستانها
آسمان غرق به خون
خانه حیدر کرار چه دلگیر شده
علی آن شیر خدا پیر شده
محو زیبایی مادر شده است
چشمهایش همه خون
و دلش یاد شقایق دارد
چشمهایش را بست
یاد آن روز افتاد
یاد آن سینه و مسمار و در سوخته ای
که به عشق زهرا
پدر دین خدا
باز می کرد و به خنده می گفت:
دختر رعنایم
عشق من زهرایم...
و دگر تاب نیاورد و گریست
قصه غصه دل کرد آغاز:
میروی از بر من؟
ای دل و دلبر من
یاور غم هایم
بی تو من تنهایم
عمر من زهرایم
تو همه عشقی و امید منی
و من امروز زپا افتادم
و دلم سخت شکست
ای گا یاس نبی
تو گل یاسمنی
تو نگفتی که علی
بی تو تنها چه کند؟
عشق در سینه ی من سوخته است
من به تو محتاجم
گرمی عشق و محبت هایت
مرحم زخم دل غمگین است
من ندارم دیگر
طاقت انکه ببینم سروی
قامتش همچو کمان خم شده است
مادر گلهایم
همسرم زهرایم
تو بیا باز چو ماه تابان
همه وقت و همه جا
بر من و خانه من عشق بتاب
چاه هم تاب ندارد دیگر
تا سخن از تو آن آتش پهلوی به خون آغشته
از تنگ علی گوش کند ...
فاطمه با همه ی درد به مولا خندید
گفت : ای یاور من
ای فدای رخ ماهت زهرا
پدرم منتظر است
وقت رفتن شده است
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
اِبْتَدَعَ الْاَشْياءَ لا مِنْ شَيْ‏ءٍ كانَ قَبْلَها، وَ اَنْشَأَها بِلاَ احْتِذاءِ اَمْثِلَةٍ اِمْتَثَلَها، كَوَّنَها بِقُدْرَتِهِ، وَ ذَرَأَها بِمَشِيَّتِهِ، مِنْ غَيْرِ حاجَةٍ مِنْهُ اِلى تَكْوينِها، وَ لا فائِدَةٍ لَهُ في تَصْويرِها، اِلاَّ تَثْبيتاً لِحِكْمَتِهِ، وَ تَنْبيهاً عَلي طاعَتِهِ، وَ اِظْهاراً لِقُدْرَتِهِ، وَ تَعَبُّداً لِبَرِيَّتِهِ، وَ اِعْزازاً لِدَعْوَتِهِ.
قولها عليهاالسلام في وصف القرآن
بِهِ تُنالُ حُجَجُ اللَّهِ المُنَوَّرَةُ، وَ عَزائِمُهُ الْمُفَسَّرَةُ، وَ مَحارِمُهُ الْمُحَذَّرَةُ، وَ بَيِّناتُهُ الْجالِيَةُ، وَ بَراهينُهُ الْكافِيَةُ، وَ فَضائِلُهُ الْمَنْدُوبَةُ، وَ رُخَصُهُ الْمَوْهُوبَةُ، وَ شَرائِعُهُ الْمَكْتُوبَةُ.

سخن آن حضرت در توصيف خداوند

موجودات را خلق نمود بدون آنكه از ماده‏اى موجود شود، و آنان را بدون هيچ مشابهى پديد آورد، با قدرتش آنها را خلق و با مشيتّش ايجاد نمود، بدون آنكه در ايجاد آن و پديد آوردنشان نيازى داشته، و در تصويرگرى آنها فائده‏اى برايش وجود داشته باشد، جز تثبيت حكمتش و آگاهى بر طاعتش و اظهار قدرت خود، و شناسائى راه عبوديّت، و گرامى‏داشت دعوتش.
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
قلب ثلاثله های پیمبر کباب شد
آخر دعای مادشان مستجاب شد
شمعی که بود روشن از او خانه علی
آخر کنار حجره در بسته آب شد
امشب ستارگان همه فریاد میزنند
کز داغ ماه خون جگر آفتاب شد
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
مهریه زلال تو بانو اگر نبود
این باغ های معرفت آب روان نداشت
دیدند 11 چمن از دامنت شکفت
یعنی که باغ نسل محمد خزان نداشت
آنجا که قدر تو چو شب قدر شد نهان
دیگر شگفت نیست که قبرت نشان نداشت
 

N. fotros

عضو جدید
کاربر ممتاز
غریبونه می خونه حیدر از غم های تو
توی دستاش میگیره سردی دستای تو
غریبونه میخوای سفر کنی از خونه
حال منو خدا میدونه
شب غمم چه بی سامونه
تو داغ توپاره شد رشته صبر حیدر
بدون تو فاطمه خونه شد قبر حیدر
ببین زهرا چراغ خونمون خاموشه
حسن کنار تو بیهوشه
حسین رخت عزا می پوشه
غریبونه میخوای سفر کنی از خونه
حال منو خدا میدونه
هنوزم از یاد تو زخم دل کاری شده
روی شونم از تابوت خونابه جاری شده
تو رفتی و نگاه غنچه هات بی رنگه
دلم برا نگاهت تنگه
مگه دله علی از سنگه
غریبونه میخوای سفر کنی از خونه
حال منو خدا میدونه
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
ذوالفقار
فاطمه یعنی نبی را مادری
فاطمه یعنی گلِ پیغمبری
فاطمه یعنی مددکارِ علی
همسرِ شیرِ خدا یارِ علی
فاطمه یعنی غمت، یابن الحسن
سوز و آه و ماتمت، یابن الحسن
فاطمه یعنی صدای ناله‌ات
مادرِ مظلومِ هجده‌ ساله‌ات
فاطمه یعنی علی را بی‌قرار
اولین تیغ از دو تیغ ذوالفقار
فاطمه یعنی جمالِ نیلی‌اش
زد عدو در بین کوچه‌ سیلی‌اش
فاطمه یعنی که پهلویش شکست
در میان کوچه یک باره نشست
فاطمه یعنی علی دادم برس
فضه‌ افتادم به فریادم برس
فاطمه یعنی کبودی بر بدن
مانده زخمِ میخ در بر روی تن
فاطمه یعنی همه گریان او
جان فطرس دم به دم قربان او
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
تا كه نامت بر زبان آمد، زبان آتش گرفت
سوختم، چندان كه مغز استخوان آتش گرفت
 
حيدر آمد، خاك همچون باد، گرم گريه شد

خواست تا غُسلت دهد، آب روان آتش گرفت
 
هان! چه ميپرسي چه پيش آمد، زمين را آب بُرد

بادبان كشتي پيغمبران آتش گرفت
 
يك طرف ماه مرا ابر سياه فتنه كُشت

يك طرف از درد غربت، كهكشان آتش گرفت
 
رفت سمت آسمان، روحت، زمين از شرم سوخت
در زمين، جسم تو گُم شد، آسمان آتش گرفت
 

*** s.mahdi ***

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
آه آه ای همرهان، آهسته‌تر
می‌برید اسرار را، سر بسته‌تر

این تنِ آزرده باشد جان من

جان فدایش، او شده قربان من

همرهان، این لیله‌ی قدر من است

من هلال از داغ و این بدر من است

اشک من زین گل، شده گلفام‌تر

هستی‌ام را می‌برید، آرام‌تر

وسعت اشکم به چشم ابر نیست

چاره‌ای غیر از نماز صبر نیست

چشم من از چرخ، پُر کوکب‌ترست

بعد از امشب روزم از شب، شب‌ترست

زین گل من باغ رضوان نفحه داشت

مصحف من بود و هجده صفحه داشت

مرهمی خرج دل چاکم کنید

همرهان، همراه او خاکم کنید
 

آقا سید

مدیر بازنشسته
ای زدست و سینه و بازوی تو حیدر خجل

هم غلاف تیغ ، هم مسمار در ، هم در خجل

با غروب آفتاب طلعت نورانیت

گشته ام سر تا قدم از روی پیغمبر خجل

هم صدف بشکست ، هم دردانه ات از دست رفت

سوختم بهر صدف ، گردیدم از گوهر خجل

همسمرم را پیش چشم دخترم زینب زدند

مردم از بس گشتم از آن نازنین دختر خجل

گاه گاهی مرد خجلت میکشد از همسرش

مثل من ، هرگز نگردد مردی از همسر خجل

همسرم با چادر خاکی به خانه بازگشت

از حسن گردیده ام تا دامن محشر خجل

خواست زینب را بغل گیرد ولی ممکن نشد

مادر از دختر خجل شد ، دختر از مادر خجل

باغ را آتش زدند و مثل من هرگز نشد

باغبان از غنچه و از لاله ی پرپر خجل

بانگ یا فضه خزینی تا به گوش خود شنید

از کنیز خویش هم ، شد فاتح خبیر خجل

نظم "میثم" شعله زد بر جان اولاد علی

تا لب کوثر بود از ساقی کوثر خجل
 
بالا