حتما شمام با این وانتیا که تو کوچه ها و خیابونا می چرخند و وسایل دست دوم ما رو می خرند برخورد داشتید خیلی از این افراد -آدمای زحمت کشی هستند که صب تا شب دنبال نون حلال بدون ساندیس واسه زن و بچه شون هستند فقط تعداد انگشت شماری از افراد هستند که در لباس این زحمت کشان به شغل شریف و بسیار خطیر جاسوسی و خبر چینی مشغولند
(بخصوص این روزا که ملت به پارچه مخمل خیلی علاقه پیدا کردن
)
از اون طرف حتما بااین گداهایی که در لباس مداح اهل بیت تو کوچه خیابونا می گردن و با خوندن جمعه سوره سی ( سوره جمعه و دعای ابوالفضل و اینا ) واسه خودشون تراول جم می کنن( زحمت می کشن خیلی
) آشنا شدید
امروز نزدیک ظهر یه ماجرای جالبی تو محله ما اتفاق افتاد ماجرا از این قرار بود که در آن واحد یهویی از یه طرف یکی از این وانتی های محترم تو محله پیداش شد و از طرف دیگه گداو مداح اهل بیت
گدا بدون بلندگو بود ولی انصافا صدای خیلی رسایی داشت و با همون رسایی داشت دعا و ورد می خوند اما درست طرف مقابلش وانتیه بلندگوی خیلی قویی داشت و هی لیست اقلامی رو که می خرید رو اعلام میکرد
نتیجه این شده بود که هیشکی صدای گدا رو بخوبی نمی شنید در نتیجه هیشکی از خونه اش بیرون نمی اومد تا بهش پول بده .....همین طور که داشتم این منظره رو تماشا می کردم یهویی دیدم این گدا مستقیما رفت سراغ وانتیه و ..........
بله خوب که دقت کردم دیدم داره باهاش دعوا می کنه
قضیه از این قرار بود که گدا داشت به مرد وانتیه اعتراض می کرد واسه صدای بلند بلندگوش و اینکه باعث میشه کاسبیش درش تخته بشه .
اما چیزی که این وسط برام جالب بود این بود که اون گدا برگشت به اون وانتی گفت ملت هر روز که به تو احتیاج ندارن هی دم به ساعت میری میای درحالی که به من هر لحظه احتیاج دارن
خیلی دلم می خواست برم جلو ازش بپرسم ملت به چه چیز تو احتیاج دارن که خب وانتیه حرف دل منو تله پاتی کرد و ازش پرسید
جواب گدا می دونید چی بود
من با دعا کردن و اسم ابوالفضل و حسین رو آوردن حاجت اونارو برآورده می کنم


بازم جالبش می دونید چی بود این بود که درست روز قبلش یعنی دیروز یه گدای خیلی پیری اومده بود و در خونه ها رو می زد تا بهش پول بدن اما هیشکی عین خیالش نبود اما برا این یارو که اتفاقا هم جوون بود وهم سالم هی پول می ریختن
این جا بود که دوباره این شعر محمدتقی بهار یادم افتادکه :
تا ملت چیزند رندان چیز سواری می کنند

(بخصوص این روزا که ملت به پارچه مخمل خیلی علاقه پیدا کردن

از اون طرف حتما بااین گداهایی که در لباس مداح اهل بیت تو کوچه خیابونا می گردن و با خوندن جمعه سوره سی ( سوره جمعه و دعای ابوالفضل و اینا ) واسه خودشون تراول جم می کنن( زحمت می کشن خیلی

امروز نزدیک ظهر یه ماجرای جالبی تو محله ما اتفاق افتاد ماجرا از این قرار بود که در آن واحد یهویی از یه طرف یکی از این وانتی های محترم تو محله پیداش شد و از طرف دیگه گداو مداح اهل بیت
گدا بدون بلندگو بود ولی انصافا صدای خیلی رسایی داشت و با همون رسایی داشت دعا و ورد می خوند اما درست طرف مقابلش وانتیه بلندگوی خیلی قویی داشت و هی لیست اقلامی رو که می خرید رو اعلام میکرد
نتیجه این شده بود که هیشکی صدای گدا رو بخوبی نمی شنید در نتیجه هیشکی از خونه اش بیرون نمی اومد تا بهش پول بده .....همین طور که داشتم این منظره رو تماشا می کردم یهویی دیدم این گدا مستقیما رفت سراغ وانتیه و ..........
بله خوب که دقت کردم دیدم داره باهاش دعوا می کنه
قضیه از این قرار بود که گدا داشت به مرد وانتیه اعتراض می کرد واسه صدای بلند بلندگوش و اینکه باعث میشه کاسبیش درش تخته بشه .

اما چیزی که این وسط برام جالب بود این بود که اون گدا برگشت به اون وانتی گفت ملت هر روز که به تو احتیاج ندارن هی دم به ساعت میری میای درحالی که به من هر لحظه احتیاج دارن

خیلی دلم می خواست برم جلو ازش بپرسم ملت به چه چیز تو احتیاج دارن که خب وانتیه حرف دل منو تله پاتی کرد و ازش پرسید
جواب گدا می دونید چی بود
من با دعا کردن و اسم ابوالفضل و حسین رو آوردن حاجت اونارو برآورده می کنم



بازم جالبش می دونید چی بود این بود که درست روز قبلش یعنی دیروز یه گدای خیلی پیری اومده بود و در خونه ها رو می زد تا بهش پول بدن اما هیشکی عین خیالش نبود اما برا این یارو که اتفاقا هم جوون بود وهم سالم هی پول می ریختن
این جا بود که دوباره این شعر محمدتقی بهار یادم افتادکه :
تا ملت چیزند رندان چیز سواری می کنند

