نقاب

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای بازیگر گریه نکن ماهممون مثل همیم
صبح ها که از خواب پامیشیم نقاب به صورت می زنیم
یکی معلم می شه و یکی می شه خونه بدوش
یکی ترانه ساز می شه یکی می شه غزل فروش
کنه نقاب زندگی تا شب رو صورتای ماست
گریه های پشت نقاب مثل همیشه بی صداست
هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو میله قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
کاش که می شد تو زندگی ما خودمون باشیم و بس
تنها برای یک نقاب حتی برای یک نفس
تا کی به جای خودما نقابمون حرف بزنه
تا کی سکوت رو رج زدن نقش همایش غمه
هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از حیله خواب
نقش یک دریچه رو میله قفس بکش
برای یک بار که شده جای خودت نفس بکش
می خوام همین ترانه رو تو صحنه فریاد بزنم
نقابم و پاره کنم جای خودم داد بزنم


 
آخرین ویرایش:

maryam-d

عضو جدید
کاربر ممتاز
همه ی ما روی صورتامون ماسک می زنیم. ولی زن ها چندتا ماسک

روی هم می زنن. اونا می خوان تظاهر کنن که خوشبختن ولی دلشون

از غصه می خواد بترکه.

اشکای شبونه ی اونا رو هیچ کس نمی بینه؛ تو دلشون پره از حرف

نگفته ، ولی کسی گوش نمی کنه؛ روح اونا پرپر می شه، ولی برای

کسی مهم نیست، چون زنها رو اسیر کردن.

درواقع اونا اسیر بندی هستن که ما بهش می گیم هنجار.

هنجاری که با بلند شدن صدای زن می شه ناهنجار و وای به روزی که

این اتفاق بیفته.

خلاصه اینکه دنیای ما یه بالماسکه ی حسابیه؛ بالماسکه ای که بعد از

یک شب تموم نمی شه و ما تا آخر عمر اون ماسک ها رو روی

صورتمون نگه می داریم.
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
باز منو بردی جلو اینه تا خودمو ببینم؟
راست میگی من همونم که تو شعر شما گفته.
لعنت بر من که چنین ام.
امید که بتونم خودم باشم.
یعنی میشه؟؟؟؟؟؟


هر کسی هستی یکدفعه قد بکش از پشت نقاب
از رو نوشته حرف نزن رها شو از حیله خواب
 

MOON.LIGHT

عضو جدید
کاربر ممتاز
پشت این نقاب خنده
پشت این نگاه شاد
چهره خموش مرد دیگری است
مرددیگری که سالهای سال
در سکوت و انزوای محض
بی امید بی امید بی امید زیسته
مرد دیگری که پشت این نقاب خنده
هر زمان به هر بهانه
با تمام قلب خود گریسته
مرد دیگری نشسته پشت این نگاه شاد
مرد دیگری که روی شانه های خسته اش
کوهی از شکنجه های نارواست
مرد خسته ای که دیدیگان او
قصه گوی غصه های بی صداست
پشت این نقاب خنده
بانگ تازیانه می رسد به گوش
صبر صبر صبر صبر
وز شیارهای سرخ
خون تازه می چکد همیشه
روی گونه های این تکیده خموش
مرد دیگیر نشسته پشت این نقاب خنده
با نگاه غوطه ور میان اشک
با دل فشرده در میان مشت
خنجری شکسته در میان سینه
خنجری نشسته در میان پشت
کاش می شد این نگاه غوطه ور میان اشک را
بر جهان دیگری نثار کرد
کاش می شد این دل فشرده
بی بهاتر از تمام سکه های قلب را
زیر آسمان دیگری قمار کرد
کاش می شد از میان این ستارگان کور
سوی کهکشان دیگری فرار کرد
با که گویم این سخن که درد دیگری است
از مصاف خود گریختن
وینهمه شرنگ گونه گونه را
مثل آب خوش به کام خویش ریختن
ای کرانه های جاودانه ناپدید
این شکسته صبور را
در کجا پناه می دهید ؟
ای شما که دل به گفته های من سپرده اید
مرد دیگری است
این که با شما به گفتگوست
مرد دیگری که شعرهای من
بازتاب ناله های نارسای اوست...

فریدون مشیری
 
Similar threads
Thread starter عنوان تالار پاسخ ها تاریخ
spow نقاب......... گفتگوی آزاد 10

Similar threads

بالا