خون
تاریخ را هر کسی به صورتی تصویر می کند. یکی ارابه ای بی مهار که مسیر خود را تاخت می تازد، دیگری زنی آبستن که حوادث را یک به یک می زاید، و آن یکی نمایشی تک پرده که پایانی ندارد. اما هر روایتی که از تاریخ داشته باشیم، بازیگرانی را خواهیم یافت که گویا در هر عصر و زمان نقش خود را بر زندگی ما تصویر می کنند. قهرمانان تاریخ گروهی از این بازیگران اند؛ اسپارتاکوس ها یا ابوذرهای تاریخ.
اما پاره ای از این بازیگران نام و نشان ندارند. اصلاً مادری ندارند. خون یکی از همین بازیگرهاست. بازیگری که چون خود را بر روی صحنه روان می کند، قطره قطره اش همچون سیلی بی مهار از پسِ هر قدرتی بر می آید. چه اربابان مغروری را تاریخ با دو چشم خود دیده است که در قطره قطره خونهایی که ریختند غرق شدند. هیچ سلاحی در تاریخ اینچنین برّنده گردن گردن کشان را نشکسته است.
کسانی که بادۀ قدرت مستشان کرده است چه جای عبرت آموزی از تاریخ پیدا می کنند که خون نداها و سهراب ها، دیر یا زود بساط آنها را برخواهد چید. خون تا در رگ است ساعت سرخ تن را ثانیه ثانیه جلو می برد، اما همینکه روان شد، ساعتِ حکمرانی آنها – هر کجا باشد- می ایستد و وقتشان سر می آید؛ لبخند مظحکشان خشک می شود و دست قدرتمندشان ناتوان.
شاید خدا در برابر ظلم سکوت کند، اما خون نه.
__________________