قطره‌های چکیده از قلم من (سروده‌هاي اعضاي تالار)

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
تا به خودم ،از خودم اگه نيم
ميكشد اين درد مرا،من كيم


گاه به دل سوز عطش دارمي
گاه به سر شوق خطر دارمي


گاه شوم شوق زپرواز او
گاه زنم دل به درياي او

گاه شوم دست نوازشگري
گاه روم در پي رامشگري


گاه به زلف خودمم، دست كشم
گاه بروي دلمم،خط كشم


گاه روم سوي خدا مدعي
گاه چه كنم كاسه من هست تهي

گاه به فلك دور زنم چرخ را
گاه به كلك دور زنم بلخ را





............................................

...........................................والي


پاينده باشيد
 
آخرین ویرایش:

گلابتون

مدیر بازنشسته
خدایا غم در این دنیا گران است
گران و در دل ما بیکران است
م و دردی که کشته مردمان را ( اينجا كلمه درست چي بوده؟)
غم و دردی که سوزد آشیان را
.
.
.
منم چون دیگران درگیر دردم
بسان برگ پاییزی زردم
غمم بی مهری دنیای دون است
دلم در راه این غم سرنگون است...

متشكرم آماتور عزيز كارتون عاليه..از كلامي روان و زيبا برخوردار هستيد...اميدوارم در اين جستار حضور شما رو بيشتر ببينم.:w27:

تا به خودم از خودم اگه نيم

تاكه خود از خودم نيم
ميكشد اين درد مرا،من ( دگر ) كيم

اينجوري ميشه

تاكه خود از خودم نيم
ميكشد اين درد مرا ،دگر كيم



گاه به دل سوز عطش دارمي
گاه به سر شوق خطر دارمي


گاه شوم شوق زپرواز او
گاه زنم دل به(اينجا يه چيزي كم داره ) درياي او

گاه شوم دست نوازشگري
گاه روم در پي رامشگري


گاه به زلف خودمم، دست كشم
گاه بروي دلمم،خط كشم


گاه روم سوي خدا مدعي
گاه چه كنم كاسه من( ام ) هست تهي

گاه به فلك دور زنم چرخ را
گاه به كلك دور زنم بلخ را





............................................

...........................................والي


پاينده باشيد

متشكرم اكسير جان...واقعا قدرت كلام و رواني كلامتون تاثير گذار و زيباست...فقط اگه اجازه اساعه ادب بديد...يكي دوجاي شعرتون سكته داره كه خدمتتون عرض ميكنم.
البته اگر اشتباه نكنم.
ببخشيد اگه زيادي و ناآگاهانه توي شعرتون دست بردم.
:redface:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
من دلم میخواهد خانه ای(؛) داشته باشم
پر( ز )دوست
میزنم برگ گلی بر در آن (،)باقلم سبز بهار
مینویسم خانه ی دوستی ما اینجا( است )ست
تاکه سهراب نپرسد دیگر
خانه ی دوست کجاست:gol::gol::gol::heart:

سلام مهنازجون...از نوگرايي و سادگي قلمتون حظ بردم...واقعا كارتون عاليه...
فقط اگه اجازه بديد هاشوري هم به شعر زيباي شما بزنم.البته با عرض شرمندگي.
:redface::gol:
لازم به توضيح است :
شايد از نظر دوستان علامتها و مكثها در متون فارسي چيز خاصي نباشد...اما همين سكوتها و مكثها و كششها به قوام و انسجام كلام ما قدرت بيشتري ميدهد و خواننده را با حس و حال شاعر همراه و همدل مينمايد.
:gol:
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
خداوندا اگر درياي غم باشم
به پيش موج عشق تو چه كم باشم
خداوندا اگر بيتاب و دلگيرم
دليلش اين جداي هاي جانگيرم ...
اينو همين الان گفتم

آماتور عزيزم...كارتون در صنعت بداهه گويي واقعا عاليه...دست مريزاد عزيز
فقط اگر در مفهوم رساني خط آخر شعر زيباتون كمي كار كنيد واقعا دلچسب خواهد شد :redface::gol:
..
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی ؟
گفت : آفتاب
بی اعتنا طناب را آماده کردم
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی ؟
گفت : ماه
بی اعتنا طناب را آماده کردم
پشت پنجره ام را کوبیدند
گفتم که هستید ؟
گفتند همه ی ستارگان دنیا
بی اعتنا طناب را آماده کردم
پشت پنجره ام را کوبید
گفتم که هستی ؟
گفت : یک ( لازم نيست) پرنده آزادی
من پنجره را با اشتیاق باز کردم


پیراهنی ز رنگ به تن کرده
با قلب خون فشان
این لاله های شهری
از گودهای جنوب شهر
می ایند
این لاله های شهری
از نان و از رهایی
حرف می زنند ( ميگويند ..بهتر نيست؟)
این لاله های شهری ایا
در توپخانه
در جاده قدیم شمیران
در اوین
پژمرده می شوند ؟
نه
این لاله های شهری می گویند
باید مواظب هم باشیم
نام مرامپرس
بگذار از تو من
زیاد ندانم
پیراهنی ز رنگ به تن کرده
با قلب خون فشان
این لاله های شهری
از گودهای جنوب شهر
می آمدند


ای شادی
آزادی
ای شادی آزادی
روزی که تو بازایی
با این دل غم پرورد
من با تو چه خواهم کرد ؟

تولز عزيز اونقدر روان و زيبا و شكيل نوشته بوديد كه جز تحسين و آرزوي قوام قلمتان چيزي براي گفتن ندارم...دست مريزاد عزيز...احسنت.:w27:
فقط چون اشعارتون جنبه سياسي داره...خصوصا آخري ...بايد حس اختناقي رو كه خواستيد بيان كنيد روشن كنيد...خصوصا از اين قسمت:
این لاله های شهری می گویند
باید مواظب هم باشیم
نام مرامپرس
بگذار از تو من
زیاد ندانم

در نظم يا نثر نويسي اشعار سياسي حق كلام از اوليت خاصي برخوردار است...:gol:
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
انجا که عقل به دنبال توجیه منطقی برای درد میگردد ان دردی که همچون خزنده ای سمی از پیکر سوزان ملتهب به بالا میخزد و تن خسته ای که به مانند کرم زخم خورده به خود میتابد و مغز از هم پاشیده ای که ارزوی مرگ دارد یاد تو همچو پرستاری مهربان خاطراتم را نوازش میدهد و مرا در هزیان تب به دنبال پرتو نسیم نفس های خنکت تا سحرگاه مبهوت میکند و این صبح عافیت است که رقص کنان در پی لبخندت همچو نوش بر جانم مینشیند و عقل میگوید سرابی بیش نیست.
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
انجا که عقل به دنبال توجیه منطقی برای درد میگردد ان دردی که همچون خزنده ای سمی از پیکر سوزان ملتهب به بالا میخزد و تن خسته ای که به مانند کرم زخم خورده به خود میتابد و مغز از هم پاشیده ای که ارزوی مرگ دارد یاد تو همچو پرستاری مهربان خاطراتم را نوازش میدهد و مرا در هزیان تب به دنبال پرتو نسیم نفس های خنکت تا سحرگاه مبهوت میکند و این صبح عافیت است که رقص کنان در پی لبخندت همچو نوش بر جانم مینشیند و عقل میگوید سرابی بیش نیست.

مازيار جان ممنون از حضورتون
اينقدر از متن زيباتون لذت بردم كه فقط ميتونم بگم واقعا معركه بود.
اميدوارم بيشتر اينجا ببينمتون عزيز:redface::gol::heart:
 

agin

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
یکی از سروده های خودم رو میذارم ؛ برای خداوند ...کسیکه بیشتر از همه دوستش دارم :

به نامت شعر می دوزم دوباره
از اینجا : " دست من " تا آن ستاره
چقدر اینجا هوا پیش تو خوب است
دلم از جای پایت پاره پاره...:heart:
 

دزيره

عضو جدید
اگرنظرتون رو در مورد اين شعر كه گفتم بگيد خوشحالم ميكنيد
امشب به سوگ رفتنت
صدبار گريان مي شوم
آيينه تابنده ام
امشب پريشان مي شوم
امشب به سوگ عشق تو
ديوانه چون مجنون شوم
امشب تو اي دلدار من
بنگر كه ويران مي شوم
امشب به احساسي عجيب
تصديق عشقت ميكنم
امشب به سان خائنان
رسواي وجدان مي شوم
ديري ست عشقت در دلم
كي در دلت جا مي شوم
اي دلبر جانانه ام
كي بر تو مهمان مي شوم:heart::heart::heart::heart::heart:
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
ديوانتم ،ديوانه اي
مستانه شو،جانانه اي

در چرخ بازي فلك
رندانه شو، يارانه اي

شوق است ، فرياد دلت
پيمانه شو ، مستانه اي

در كوي رندان عمل
دردانه شو، پروانه اي

اكسير چو در بند زمان
آئينه شو ، كاشانه اي

ساقي خوش سيماي ما
زنگاره شو ، ديوانه اي
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
دوستان عزيز شما هم ميتونيد نظرتون رو در مورد اشعار ديگر دوستان اينجا بفرماييد...فكر ميكنم همه از نظرات همديگه مطلع باشيم در پيشبرد اهدافمون كوشاتر خواهيم بود .
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
متشكرم اكسير جان...واقعا قدرت كلام و رواني كلامتون تاثير گذار و زيباست...فقط اگه اجازه اساعه ادب بديد...يكي دوجاي شعرتون سكته داره كه خدمتتون عرض ميكنم.
البته اگر اشتباه نكنم.
ببخشيد اگه زيادي و ناآگاهانه توي شعرتون دست بردم. :redface:[/quote]

دوست گرامي و خوش ذوق قبل از هر چيز تشكر ميكنم از اينكه وقت گذاشتيد و بازنگري فرموديد اما يك نكته كه قابل ذكره و انهم ريتم اين شعر ميباشه كه با تغييرات شما مقداري

اهنگ ان ناموزون ميشود و معناي كلامي در كل شعر تغيير پيدا ميكند

به هر حال من از شما بازهم متشكرم به خاطر نظرتون كه قطع و يقين ميتواند كار ساز باشه

و به اميد نظرات خوب شما در شعرهاي بعدي


پايدار باشيد.......................... سياوش بهار
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
اينم يه نوشته ي ديگه ولي اگه نظر نديد ميرم ديگم نمياما........
در ميان حجم خالي سكوت تو
صداي پر طنين يك سلام
هنوز هم
شنيده ميشود!

و قطره قطره خون لحظه ها
به روي دفتر سياه شب
چكيده ميشود!

به ساعتم نگاه ميكنم
يكي دو ساعت دگر سحر زراه ميرسد
دوباره غنچه ي نگاه تو
دميده ميشود!

وه...ببين چه زود سالهاي عمرمان گذشت
تا به هم زني دوچشم
باز
موي تو سپيد و پشت ما
خميده ميشود!

وتمام غصه ها و دردها و رنجها
مثل خار در دل اسير من
خليده ميشود!

باز آمدي
صدا صداي توست
من پر از ترنه ام ولي
با صداي گرم يك سلام تو
بازهم خطي از سكوت بر لبم
كشيده ميشود!


سلام دوست من
اول از هرچیز تبر یک میگم برای شعر قشنگ تون
اهل نقد نیستم اما احساس کردم این قسمت شعر یه کم سنگین
وه...ببين چه زود سالهاي عمرمان گذشت
تا به هم زني دوچشم
باز
موي تو سپيد و پشت ما
خميده ميشود!

جسارت منو ببخشیید
 

essyh2003

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
تو زا به خاک می سپارم همچو باغبانی که گلی میکارد تا جوانه زند وان دانه صد ها گل بر میافشاند تناز و عطر فشان که گلستان کند شوره زار نبودنت را
میدانم که عطر وجودت با هر نسیم نوازش میدهد شاخ بید سر جوی را که به زلف تو ماند انهنگام که پریشان از تقدیر سر به زیر تحمل میکردی خشکی زمانه را و چه میلرزاند فریاد سکوتت که هیچگاه شکایتی نکرد و چه خندانی در ماورای ابعاد که نور تو روشنی بخش مرداب تاریک ابعاد هزار توی سیاه چاله من است
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
عشق يعني تا ته عرش رفتن

عشق يعني عاشقي ،غش رفتن


عشق هم سياهه ،هم سفيده ،هم ابي

عشق هم پر ، هم وسط، هم خالي

عشق يعني انتهاي انتها

عشق يعني دوري دورها

عشق بال يك پروانه نيست

عشق دفتري از خانه نيست

عشق يعني قطره قطره اب شدن

عشق تا فلك رفتندو هر چه ناب شدن

عشق يعني سياهي بر داشتن

عشق يعني سفيدي انگاشتن

اما اخر عشق جالب است

انكه اكثر گويند ،در حالب است

وقتي عشق عاشق را ربود

سجده هاي را از برايش وا گشود

انوقت چهره عاشق ديدنيست

كلهم ان طناز بويدنيست
 

گلابتون

مدیر بازنشسته
مانده ام در پس ديوار بلند كوچه تنهاي دلم...
چه كسي مي آيد نفسي تازه كند
از منه خسته و درمانده ز عشق
كاش ميتوانستم روح خود را بياويزم بر تن اين تاك بلند
يا كه پرواز كنم با پر هر شب پره از روزن اين گنبد سخت
كاش هرگز ديواري نبود كوچه و بن و بن بستي نبود
كاش كه من نبود ...ياكه... آنكه تو و عشق تو نبود
و ميماندم راضي و خشنود در همين پيله تنهايي خويش
و نميدانستم و نميفهميدم هرگز
كه عشق هست
هوا هست
نفسي تازه پس اين پنجره هست
كه تو هستي
كه تو هستي

و بازهم
بازهم ..پياپي...
ميكشم پنجه به اين ديوار ستبر
 

eksir

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهريار هستم و عالم همه بر سر گيرم

شهر به شهر و يار به يار همه در بر گيرم

چو كنم تاج به سر همه عالم گيرم

چو زنم دست به تخت همه جانم گيرم

............................................

...........................................
 

amator-2

عضو جدید
کس ز حال دل ما آگه نیست
که در آن سوز و تب عشق نهان می باشد
همه از گریه پرخون دلم بی خبرند
که ز بد عهدی این دور و زمان می باشد...
 

engineer saba

عضو جدید
کاربر ممتاز
بدون عنوان

بدون عنوان

آتش به جانم می زند این شعله های پرشرر
جان سوزد و شیون کند بر ناله های بی اثر
پروانه شمع رخت پر می زند در خاطرم
محبوس دل گشتم ولی پنهان نمودم ظاهرم
آن دم که بربودی دلم شاید نمی شد باورم
کز عشق دوری ها کنم ناگه ببینم عاشقم
حالا تو ای زیبا جبین ای ماه روی نازنین
عهدی که من کردم وفا ضایع مکن ازروی کین:gol:

 

amator-2

عضو جدید
مرا ره نیست پایانی
.
.
مرا در این بیابان نیست
جز حیرانی،پشیمانی
.
.
.
در این تاریک بی پهنا
برایم نیست آیا هیچ سامانی؟؟!!!!!!!
 

دزيره

عضو جدید
اسمشو چي بذارم؟

اسمشو چي بذارم؟

نگاهت ميزند خنجر
براين چشمان ديوانه
ترا بيگانه ميبيند
در اين دنياي بيگانه
نگاهت واژه ميسازد
وميسوزد دل تنگم
خدا داند در اين دنيا
كه خواهد بود همرنگم
در اين ويرانه تقدير
درين بازيچه احساس
بگو آخر در اين دنيا
چه بايد كرد باننگم
دگر از عشق عشاقان
نخواهم گفت من هرگز
كسي ديگر نميداند
كه من چون قطره بيرنگم
تراويرانگري كافي ست
دمي ارام وجاري باش
بدان تا لحظه ديدار
براي يار دلتنگم
ترا وهمي زاحساسم
فرا بگرفته واي واي
چگونه ميتوان فهماند
به چشمانت كه دلتنگم
تو مي خوهي بخشكاني
دمادم ريشه من را
رها كن دست تقديرم
كه من خالي زنيرنگم
ميان اين دغلكاران
نشستي باز آسوده
نگاهي بر نگاهم كن
كه چون ايينه يك رنگم
زبانت نيش خواهد زد
براين جان نهيف من
ولي هرگز نميداني
كه من مانند يك سنگم
سخنهاي ترا هر كس
چو بشنيد از نفس افتاد
كسي هرگز نمي گويد
نفسهايم چرا تنگند
 

amator-2

عضو جدید
.
.
.
عشق من کاش عاشق بودی،
تا که می دانستی ،
دل من از غم هجران تو سرگردان است،
از تب عشق به تو، روح و تنم سوزان است
و ...
صدای نفسم لرزان است...
 

arashpak

عضو جدید
کاربر ممتاز
نگاهت ميزند خنجر
براين چشمان ديوانه
ترا بيگانه ميبيند
در اين دنياي بيگانه
نگاهت واژه ميسازد
وميسوزد دل تنگم
خدا داند در اين دنيا
كه خواهد بود همرنگم
در اين ويرانه تقدير
درين بازيچه احساس
بگو آخر در اين دنيا
چه بايد كرد باننگم
دگر از عشق عشاقان
نخواهم گفت من هرگز
كسي ديگر نميداند
كه من چون قطره بيرنگم
تراويرانگري كافي ست
دمي ارام وجاري باش
بدان تا لحظه ديدار
براي يار دلتنگم
ترا وهمي زاحساسم
فرا بگرفته واي واي
چگونه ميتوان فهماند
به چشمانت كه دلتنگم
تو مي خوهي بخشكاني
دمادم ريشه من را
رها كن دست تقديرم
كه من خالي زنيرنگم
ميان اين دغلكاران
نشستي باز آسوده
نگاهي بر نگاهم كن
كه چون ايينه يك رنگم
زبانت نيش خواهد زد
براين جان نهيف من
ولي هرگز نميداني
كه من مانند يك سنگم
سخنهاي ترا هر كس
چو بشنيد از نفس افتاد
كسي هرگز نمي گويد
نفسهايم چرا تنگند


خیلی زیبا بودچند بار خوندم
 

amator-2

عضو جدید
اینو الان گفتم.اما حسش نیست که ادامه بدم.
چه کسی هست در این دشت سکوت،
که بشناسد
دل تنهای مرا!!
نفسم بند آمد
زانکه اینسان همه ی لحظه ی من،
پر شد از تنهایی!
 

ماتینا

کاربر بیش فعال
شعار ناشناخته (ماتینا

شعار ناشناخته (ماتینا

در زیر نور مهتاب
به قشنگی شب تاب
چه کسی را !؟
تامل می کنم که هنوز او را ندیدم
تپش ساعت
ضربان قلب
که
به تندی قلب گنجشکی می تپد
و مرا
به گوشواره ی نجمه بالا می برد
با نخستین حرو ف چین الفبا
با تو من نشسته بودم
روی ایوان
که ،
دو سی بند انگشت
به هم عشق هدیه دادند
آخر
کاغذ سفیدم مثل شب تاریک شد
اما،
نفهمیدم برای که.............
خواب چشمم را پر میکند
موذن می خواند
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
در زیر نور مهتاب
به قشنگی شب تاب
چه کسی را !؟
تامل می کنم که هنوز او را ندیدم
تپش ساعت
ضربان قلب
که
به تندی قلب گنجشکی می تپد
و مرا
به گوشواره ی نجمه بالا می برد
با نخستین حرو ف چین الفبا
با تو من نشسته بودم
روی ایوان
که ،
دو سی بند انگشت
به هم عشق هدیه دادند
آخر
کاغذ سفیدم مثل شب تاریک شد
اما،
نفهمیدم برای که.............
خواب چشمم را پر میکند
موذن می خواند
شعر زیبایی بود ممنون
بااجازه تون من فونت شعر شما رو تعغییر دادم چون خیلی کوچک بود منم که چشمم ضعیفه
 

amator-2

عضو جدید
....
بعد هر حادثه با خود گویم،
بار دیگر
زندگی با دل من می خندد!
بار دیگر آید،
باز هم..
زندگی با دل من می جنگد...
 
بالا