گفتگو با خدا(::: مناجات نامه :::)

afsaneh_k

عضو جدید
خدايا اگر بگرييم تامژه هايمان بريزد و ناله زنيم تاصدايمان به خاموشي گرايد و آنقدر در محضرت بايستيم تا قدم هايمان خشك شود و ركوع كنيم تا مفصل هايمان از هم گشوده شود و سجده كنيم تاحدقه هاي چشم هايمان خارج شود و در طول زندگي غذايمان از خاك زمين گردد و تو را ياد كنيم تازبانمان به لکنت افتد شايستگي بخشايش يك گناه از گناهانمان را نداريم....
 

afsaneh_k

عضو جدید


پیر طریقت گوید: این دوستی و محبت تعلق به خاك ندارد بلكه تعلق به نظر ازلی دارد. اگر علت محبت خاك بودی در جهان خاك بسیار است كه نه جای محبت است،لكن قرعه از قدرت خود بزد ما برآمدیم و فالی از حكمت بیاورد، و آن ما بودیم، پس خداوند به حكم ازل به تو نگرد نه به حكم حال.


الها تو در ازل ما را برگرفتی و كس نگفت كه بردار. اكنون كه برگرفتی بمگذار و در سایه لطف خود می دار...
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ثنا و حمد بی‌پایان خدا را
که صنعش در وجود آورد ما را

الها قادرا پروردگارا
کریما منعما آمرزگارا

چه باشد پادشاه پادشاهان
اگر رحمت کنی مشتی گدا را

خداوندا تو ایمان و شهادت
عطا دادی به فضل خویش ما را

وز انعامت همیدون چشم داریم
که دیگر باز نستانی عطا را

از احسان خداوندی عجب نیست
اگر خط درکشی جرم و خطا را

خداوندا بدان تشریف عزت
که دادی انبیا و اولیا را

بدان مردان میدان عبادت
که بشکستند شیطان و هوا را

به حق پارسایان کز در خویش
نیندازی من ناپارسا را

مسلمانان ز صدق آمین بگویید
که آمین تقویت باشد دعا را

خدایا هیچ درمانی و دفعی
ندانستیم شیطان و قضا را

چو از بی دولتی دور اوفتادیم
به نزدیکان حضرت بخش ما را

خدایا گر تو سعدی را برانی
شفیع آرد روان مصطفی را

محمد سید سادات عالم
چراغ و چشم جمله انبیا را
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
خدایا فضل کن گنج قناعت
چو بخشیدی و دادی ملک ایمان
گرم روزی نماید تا بمیرم
به از نان خوردن از دست لیمان
سعدی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
خدایا!
اگر بتوانم

ماه و ستارگان را

روي برگهاي سوزني کاج بدوزم

اگر عاشق تر از

همه شمعهاي جهان بسوزم

اگر از قطره هاي نجيب خونم

صدها رودخانه خروشان بسازم

اگر زيباتر باشم از

هرچه بود و نبود

اما تو

مرا دوست نداشته باشي

چه سود؟؟؟؟؟:gol::gol::gol:
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
قسمتی از الهی نامه عطار
..............
ز من بر من بسی آمد تباهی
الهی نَجِّنی منّی الهی
مرا بِرهان ز من گر می رهانی
که هر چیزی که می‬خواهی توانی
مرا با خود مدار و بیخودم دار
ز خود سیر آمدم این خود کم انگار
بحق آنکه میدانی که چونم
که بیرون آر ازین غرقابِّ خونم
مرا بیخود بخود گردان گرفتار
میاور با خودم هرگز دگر بار
..........
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
الهی همه تو،ما هیچ.سخن این است برخود مپیچ.
الهی گفتی کریمم، امید بدان تمام است تا کرم تو در میان است، ناامیدی حرام است.

الهی مکش این چراغ افروخته را و مسوز این دل سوخته را.
الهی اگر امانت را نه امینم، امانت را می نهادی دانستی چنینم.
الهی تا از مهر تو اثر آمد همه مهرها به سر آمد.
الهی من کیم که ترا خواهم؟چون از قیمت خویش آگاهم.دل و دوست یافتن پادشاهی است.بی دل و دوست زیست گمراهی است.
قصه دوستی دانی که چرا دراز است؟زیرا که دوست بی نیاز است.

"خواجه عبدالله انصاری"
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تو امّید منی درگاه و بیگاه
کنون از کردَها استغفرالله

تو امّید منی در عین طاعت
مرا بخشا ز نور خود سعادت

تو امّید منی اندر قیامت
ندارم گرچه جز درد وندامت

تو امّید منی اندر صراطم
بفضل خویتشن بخشی نجاتم

تو امّید منی در پای میزان
بلطف خویش بخشی جرم و عصیان
 

afsaneh_k

عضو جدید
هرچی مهربونتر باشی بيشتر بهت ظلم ميکنن
هر چی صادق تر باشی بيشتر بهت دروغ ميگن
هر چی دلسوزتر باشی بيشتر سرت کلاه ميذارن
هر چی قلبتو آسونتر در اختيار بذاری راحت تر لهش ميکنن
هر چی آرومتر باشی فکر ميکنن آدم ضعيفی هستی
هر چی بيشتر به فکر ديگران باشی بيشتر حقتو ميخورن
خدایا پس چیکار کنم ؟
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
تعالی الله یکی بی‬مثل و مانند
که خوانندت خداوندان خداوند
توئی اول توئی آخر تعالی
توئی باطن توئی ظاهر تعالی
هزاران قرن عقل پیر در تاخت
کمالت ذرّۀ زین راه نشناخت
بسی کردت طلب اما ندیدت
فتاد اندر پی گفت و شنیدت
تو نوری در تمام آفرینش
بتو بینا حقیقت عین بینش
عجب پیدائی و پنهان بمانده
درون جانی و بی جان بمانده
همه جانها زتو پیداست ای دوست
توئی مغز و حقیقت جملگی پوست
تو مغزی در درون جان جمله
ازان پیدائی و پنهان جمله
ازان مغزی که دایم در درونی
صفات خود در آنجا رهنمونی
ندیدت هیچکس ظاهر در اینجا
از آنی اوّل و آخر در اینجا
 

afsaneh_k

عضو جدید
از مقالات خواجه عبدالله انصاری

از مقالات خواجه عبدالله انصاری

از مقالات خواجه عبدالله انصاری


بدانكه، هر كه ده خصلت شعار خود سازد در دنیا و آخرت كار خود سازد:

1. با حق به صدق، با خلق به انصاف، با نفس به قهر، 2. با بزرگان به خدمت، با خُردان به شفقت، با درویشان به سخاوت،‌با دوستان به نصیحت،‌با دشمنان به حلم، با جاهلان به خاموشی، با عالمان به تواضع.

خواجه عالم3. را پرسیدند كه چه فرمایی در حق دنیا؟ حضرت فرمودند كه:
چه گویم در حق چیزی كه به محنت به دست آرند و به دنیا نگاه دارند و به حسرت بگذارند.


4.دنیـــا همـه تلــخ است بســان زهــره
کسی است كه در جگر نشاند دهره

5. هر كس كه گرفت از وی امروز نصیب
فــردا ز قبـــول حـــق نـــدارد بهـــــره

بدان ای عزیز كه رنج مردم در سه چیز است:


6. از وقت پیش می خواهند و از قسمت، بیش
می خواهند وآنِ دیگران را از خویش می خواهند.


چون رزق تو از دیگران جداست پس این همه بیهوده چراست؟ مُهر از كیسه بردار و به زبان بگذار و مهر از دنیا بردار و بر ایمان نه. وای بر كسانی كه روز، مست غرورند وشب، در خواب سرورند.
7. نمی دانند كه از خدای دورند و فردا از اصحاب قبورند.

عمرم به غـم دنیی دون می گـــذرد
هر لحظه زدیده سیل خون می گذرد
شب خفته و روز مست و تا چاشت خمار
اوقــات شریــف بین كه چــون می گــذرد

8.در طفلی پستی، در جوانی مستی و در پیری سستی، پس خدای را كی پرستی؟ بدانكه آنانكه ـ خدای تعالی را شناسند به غیر از آن بپرداختند امروز از خدای نترسی فردا بترسی.

9.قولی به سر زبان خــود در پستی
صدخانه پر از بتان یكی نشكستی
گویی كه به یك قول شهادت ز ستم
فـردات كند خمــار، كامشب مستی


10.ای درویش، اگر بیایی در باز است و اگر نیایی بی نیاز است. دنیا را دوست می داری مده تا بمانداگر دشمن می داری بخور تا نماند.


ای درویش بر سه چیز اعتماد نكن بر دل و بر وقت و بر عمر.
دل، زنگ پذیر است و وقت را تغییر است و عمر در تقصیر است.
دی رفت و باز نیاید فردا را اعتماد نشاید، وقت را عنیمت دان كه دیر بپاید....
 
آخرین ویرایش:
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
حکایت حضرت شعیب از الهی نامه عطار

شُعَیب از شوقِ حق ده سال بگریست
ازان پس چشم پوشیده همی زیست

خدا بیناش کرد از بعدِ آن باز
که شد ده سالِ دیگر خون فشان باز

دگر ره تیره شد دو چشمِ گریانش
دگر ره چشم روزی کرد یزدانش

دگر ره سالِ دیگر زار بگریست
دگر ره نیز نتوانست نگریست

چو نابینا شد و گریان بیفتاد
خداوند جهان وَحیَش فرستاد

که گر از بیمِ دوزخ خون فشانی
ترا آزاد کردم جاودانی

وگر بهر بهشتی زار گریان
ترا بخشم بهشت و حور و رضوان

شعیب آنگه زبان بگشاد حالی
که ای حکم تو حکم لایزالی

من از شوق تو می‬گریم چنین زار
که من بس فارغم ازنور و از نار

نه یکدم از بهشتم یاد آید
نه از دوزخ مرا فریاد آید

مرا قرب تو باید جاودانی
بگفتم دردِ خود دیگر تو دانی

خطاب آمد ز اوج آشنائی
که چون گریان برای شوق مائی

کنون خوش می‬گری و می‬گری زار
که کارت سخت دشوارست دشوار

پس آنگه گفت ای دانندۀ راز
مده بینائی من بعد ازین باز

که تا وقتی که آن دیدار نبوَد
مرا با دیدنی خود کار نبوَد

عزیزا چون نه این دیدار داری
بسی بگری که عمری کار داری

که چندانی که در دل رشک بیشست
بچشم عاشقان در اشک بیشت
 

afsaneh_k

عضو جدید
بار خدايا
به تو پناه مى‏برم از به خود باليدن توانگران و خوار داشتن ‏درويشان و بد رفتارى با زيردستان و ناسپاسى در حق كسى كه به ما نيكى‏كرده است . . .
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
الهی! کمال الهی تو راست
جمال جهان پادشاهی تو راست

جمال تو از وسع بینش، برون
کمال از حد آفرینش، برون

بلندی و پستی نخوانم تو را
مقید به اینها ندانم تو را

نه تنها بلندی و پستی تویی،
که هستی‌ده و هست و هستی تویی

چو بیرونی از عقل و وهم و قیاس،
تو را چون شناسم من ناشناس؟

ز آغاز این نامه تا ختم کار
گر آرد یکی نامجو در شمار

همه دفتر فضل و انعام توست
مفصل شده‌ی نسخه‌ی نام توست

نگویم که نامت هزار و یکی است
که با آن هزاران هزار اندکی است

تویی کز تو کس را نباشد گزیر
در افتادگی‌ها تویی دستگیر

ندارم ز کس دستگیری هوس
ز دست تو می‌آید این کار و بس!

عبث را درین کارگه راه نیست
ولی هر سر از هر سر آگاه نیست

به ما اختیاری که دادی به کار
ندادی در آن اختیار، اختیار!

چو سررشته‌ی کار در دست توست
کننده، به هر کار پابست توست

سزد گر ز حیرت برآریم دم
چو مختار باشیم و مجبور هم

یکی جوی جامی! دو جویی مکن!
به میدان وحدت دوگویی مکن!

یکی اصل جمعیت و زندگی‌ست
دویی تخم مرگ و پراکندگی‌ست
 

afsaneh_k

عضو جدید
روزی مجنون از میان سجاده مرد نماز گزاری عبور کرد
مرد گفت :
هی !!! مگر نمی بینی با معشوق خود راز و نیاز می کنم ؟
مجنون گفت :
من که عاشق لیلی هستم تو را ندیدم،
تو که عاشق خدای لیلی هستی چگونه مرا دیدی ؟!!!!
 

afsaneh_k

عضو جدید
چو عاشق می شدم گفتم ربودم گوهر مقصود
ندانستــم که این دریا چـه موج خون فشان دارد
 
  • Like
واکنش ها: floe

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
الهی غنچه‌ی امید بگشای!
گلی از روضه‌ی جاوید بنمای

بخندان از لب آن غنچه باغم!
وزین گل عطرپرور کن دماغم!

درین محنت‌سرای بی مواسا
به نعمت‌های خویش‌ام کن شناسا!

ضمیرم را سپاس اندیشه گردان!
زبانم را ستایش‌پیشه گردان!

ز تقویم خرد بهروزی‌ام بخش!
بر اقلیم سخن فیروزی‌ام بخش!

دلی دادی ز گوهر گنج بر گنج
ز گنج دل زبان را کن گهر سنج!

گشادی نافه‌ی طبع مرا ناف
معطر کن ز مشکم قاف تا قاف!

ز شعرم خامه را شکرزبان کن!
ز عطرم نامه را عنبرفشان کن!

سخن را خود سرانجامی نمانده‌ست
وز آن نامه بجز نامی نمانده‌ست

درین خم‌خانه‌ی شیرین‌فسانه
نمی‌یابم نوایی ز آن ترانه

حریفان باده‌ها خوردند و رفتند
تهی‌خم‌ها رها کردند و رفتند

نبینم پخته‌ی این بزم، خامی
که باشد بر کف‌اش ز آن باده، جامی

بیا ساقی رها کن شرمساری!
ز صاف و درد پیش آر آنچه داری!
 

afsaneh_k

عضو جدید
آموخته ام که وقتی نا امید می شوم خدا با تمام عظمتش ناراحت می شود و عاشقانه انتظار می کشد تا بار دیگر به رحمت او امیدوار شوم...
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
.......................
توئی رزّاق هر پیدا و پنهان
توئی خلّاق هر دانا و نادان
وَمَا مِن دابّةٍ منشورِ شاهیست
اَلَم تَعلَم نفاد پادشاهیت
توبودی و نبُد جنّات و نیران
توبودی و نبود ایوان و کیوان
تو بودی ونبود افلاک و کَونَین
تو بودی و نبود این قاب قوسین
توئی باقی و فانی هرچه هستند
بتقدیرت نه بالا بل که پستند
توئی خلاق هر بالا و پستی
توئی پیدا و پنهان هرچه هستی
توئی گیرنده و میرنده مائیم
توئی سلطان و ما مشتی گدائیم
گنه کاریم اما مستمندیم
مسلمانیم ازان ره شهر بندیم
جهان زندان سرای مؤمنانست
ولی مال و منال مؤمن آنست
اگر فضلت قرین حال گردد
خرابم جمله جا و مال گردد
چه باشد بنده مقرون انابت
کند طاعت کند دعوت اجابت
اگر بابنده عدل وداد ورزد
عبادتهای صد ساله چه ارزد
خداوندا توئی حامی و حاضر
بحال بندگان خویش ناظر
..........................
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
سپاس می گوییم خداوند مهر و ماه را
برای تمام نعمتهایی که به ما ارزانی داشت ,
برای تمام روزهای آفتابی و برای تمام روزهای غمگین ابری و بارانی,
برای غروبهای آرام و شبهای تاریک و طولانی,
برای تمام چیزهایی که به ما قرض داد و باز پس گرفت,
برای تمام لبخند های محبت بار و دستهای یاری رسان
برای همه ی آن عشق و محبت و چیزهای شگفت انگیزی که دریافت کردیم
برای تمام گلها و ستارگان
برای تداوم حیات , برای سر پناهی که در اختیارمان نهاد
برای غذایمان و بر آورده کردن تمام نیازهایمان
برای سلامتی و بیماری , برای غمها و شادیها
برای تمام تنهاییها, مسائل و مشکلات, تردیدها و اشکها ,
چرا که همه ی اینها برای نزدیکتر شدن به او یاریمان کردند
:gol:
پروردگارا از تو می خواهم آنقدر به من ایمان عطا کنی
تا در هر آنچه بر سر راهم قرار می دهی تو را ببینم و خواستت را.
آنقدر امید و شجاعت تا نومید نشوم
و عشق و محبت , هر روز بیشتر از روز قبل نسبت به خودت و آنان که اطرافم هستند.
پروردگارا به من قلبی فرمانبردار, گوشی شنوا, ذهنی هوشیار, و دستانی ساعی عنایت فرما تا بتوانم تسلیم رضایت گردم و آنچه را که برای رسیدن به کمال برایم خواسته ای بپذیرم
خدایا بر تمام عزیزانم برکت و بهروزی عطا کن
و صلح و دوستی و آرامش بر قلوب انسانها حاکم گردان.
امیدوارم بتوانیم سبزترین خاطراتمان را مرور کنیم
و بودنهایمان را با آنهایی که دوستشان داشته ایم,
و زیر شمشادهای باغچه مان چاله ای بکنیم و
در آن به خاک بسپاریم تلخی های گذشته را.


 

afsaneh_k

عضو جدید
بزرگ ترین مشکل ما آدما اینه که قدر نعمت هامونو نمی دونیم، کارمون شده کفران نعمت.وقتی که ازمون گرفت تازه میشینیم و تو سرمون می زنیم...
 

afsaneh_k

عضو جدید
خدایا به داده و نداده و گرفته ات شکر


که داده ات نعمت است
و
نداده ات حکمت است
و
گرفته ات امتحان...
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد

ای پروردگار من ! از آنچه بر سرم آمده ، دلتنگ و بی طاقتم ، و جانم از آن اندوه که نصیب من گردیده ، آکنده است و این در حالی است که تنها تو میتوانی آن اندوه را از میان برداری ،و آنچه را بدان گرفتار آمده ام دور کنی . پس با من چنین کن ، اگر چه شایسته آن نباشم ، ای صاحب عرش بزرگ .
آمین یا رب العالمین.
 

floe

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
یا رب از دل مشرق نور هدایت کن مرا
از فروغ عشق، خورشید قیامت کن مرا

تا به کی گرد خجالت زنده در خاکم کند؟
شسته رو چون گوهر از باران رحمت کن مرا

خانه‌آرایی نمی‌آید ز من همچون حباب
موج بی‌پروای دریای حقیقت کن مرا

استخوانم سرمه شد از کوچه گردیهای حرص
خانه دار گوشه‌ی چشم قناعت کن مرا

چند باشد شمع من بازیچه‌ی دست فنا؟
زنده‌ی جاوید از دست حمایت کن مرا

خشک بر جا مانده‌ام چون گوهر از افسردگی
آتشین رفتار چون اشک ندامت کن مرا

گرچه در صحبت همان در گوشه‌ی تنهاییم
از فراموشان امن آباد عزلت کن مرا

از خیالت در دل شبها اگر غافل شوم
تا قیامت سنگسار از خواب غفلت کن مرا

در خرابیهاست، چون چشم بتان، تعمیر من
مرحمت فرما، ز ویرانی عمارت کن مرا

از فضولیهای خود صائب خجالت می‌کشم
من که باشم تا کنم تلقین که رحمت کن مرا؟
 

afsaneh_k

عضو جدید
خدایا
تو هم چون من سر کویت هزارها داری
ولی بــدان که گـــدایت فقط تــو را دارد...
 
بالا