قطعه ای از یک کتاب که هنوز به چاپ رسیده...

وضعیت
موضوع بسته شده است.

بي تاب

عضو جدید
توبه
به نام تو،به نام تو که قلم را ز مرکب غنی و دل راز کلمات اسمانی لبریزکردی و تاب دادی به دستانم که قلم بگیرند و نام تو را به لب .
الهی عفو کن این دل ساده ام را ،که به تزیین دنیا دل خوش شده و نه به انچه تو دل خوشی برایم.
الهی امشب به امید توبه به درگاه تو امدم نه ز ان روی که شایستگی بخشش تو را دارم،نه مرا شایستگی بخشش تو به یقین نیست ،اما نیک میدانم که تو هم میدانی مرا تاب عذاب توان نباشد.مرا روی رحمتت راهنما بوده،به درگاهت کشانده تو که رحمتت وسیع و عشقت اتشین است به پای بشر خاکی.
بارالها تو تنها عاشقی هستی که انتظار مرا میکشی ،گرچه بارها در عهدی که با تو بسته بودم پیمان شکنی کردم.
وای بر من ،ببخشایم که من در خزان،عمریست که در مانده ام .خزانی که پایانی ندارد و انگار تک فصل زندگی ام شده ،الهی ببخشایم که من چو تو را ندیدم دیدنی شدم به چشم انکه نمی باید.
الهی ترسم از توست که چرا مرا ز خود نمی ترسانی و مشرق و مغرب را به یاریم خوانده ای.
الهی ببخشایم ،می ترسم از ترسی که گناهان فراوانم به جان انداخته که نکند شایستگی رحمتت را نیابم و شایسته اتش دوزخ شوم.
دوزخی که خوانده ام از وصف ان ،از هیزم و اتشش شنیده ام بسیار .
اما باز....
 

محـسن ز

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
با سلام خدمت شما دوست عزیز از حضور شما در تالار ادبیات خرسندم لطفا قبل از هرگونه ارسال اطلاعیه تالار را مطالعه فرماید
 
وضعیت
موضوع بسته شده است.
Similar threads

Similar threads

بالا