کمی تأمل...خدا..

rahaaaaa

عضو جدید
[FONT=&quot]دزدى به خانه احمد خضرویه رفت و بسیار بگشت ، اما چیزى نیافت كه قابل دزدى باشد [/FONT][FONT=&quot]. [/FONT][FONT=&quot]خواست كه نومید بازگردد كه ناگهان احمد، او را صدا زد و گفت :اى جوان [/FONT][FONT=&quot]![/FONT][FONT=&quot]سطل را بردار و از چاه ، آب بكش و وضو بساز و به نماز مشغول شو تا اگر چیزى از راه رسید، به تو بدهم ؛ مباد كه تو از این خانه با دستان خالى بیرون روى !دزد جوان ، آبى از چاه بیرون در آورد، وضو ساخت و نماز خواند[/FONT][FONT=&quot].
[/FONT][FONT=&quot]روز شد . كسى در خانه احمد را زد . داخل آمد و 150 دینار نزد شیخ گذاشت و گفت این هدیه ، به جناب شیخ است . احمد رو به دزد كرد و گفت[/FONT][FONT=&quot] : [/FONT][FONT=&quot]دینارها را بردار و برو؛ این پاداش یك شبى است كه در آن نماز خواندى[/FONT][FONT=&quot] . [/FONT][FONT=&quot]حال دزد، دگرگون شد و لرزه بر اعضایش افتاد. گریان به شیخ نزدیك تر شد و گفت : تاكنون به راه خطا مى رفتم . یك شب را براى خدا گذراندم و نماز خواندم ، خداوند مرا این چنین اكرام كرد و بى نیاز ساخت . مرا بپذیر تا نزد تو باشم و راه صواب را بیاموزم . كیسه زر را برگرداند و از مریدان شیخ احمد گشت..[/FONT][FONT=&quot] [/FONT]
 

دختر شاه پریون

عضو جدید
کاربر ممتاز
دزدی حول و حوش سال نود به خانه شیخی رفت
بسیار چیزی یافت که قابل باشد...عینک ریبون اصل و ساعت مارک دارو .....خرده ریزه های میز آرایشش بود
ناگهان آژیر خانه شیخول به صدا در آمد
صدای ضبط شده ای (مبادا شیخ از خواب ناز بپرد) گفت مردک 150 هزار تومان بزار تو گنجه گورتو گم کن
مرد به گریه درآمد : تا کنون به راه خطا نرفته بودم یک شب یه غلطی کردم .....
مرا بپذیر تا راه و رسم ن.کر غلامی را بیاموزم
بجای 150 تومن از نوکران شیخ گشت...
 

Similar threads

بالا