zemestoon
عضو جدید
فرصتی نمانده...
پاهایم خسته است
باید رفت!
از اینجا خواهم رفت!
نمیدانم چگونه این چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند
شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه ی ذهن کابوس زده ام دفن میکنم
و با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال میشوم
و از جاده ی پر از ابهام و تردید میگذرم
گامهای لرزانم سکوت شب را میشکنند
و من در برهوت تنهایی خویش به شمارش گامهایم میپردازم ...
پاهایم خسته است
باید رفت!
از اینجا خواهم رفت!
نمیدانم چگونه این چراها در مقابل دیدگانم ریلی به امتداد تمام زندگی ساخته اند
شبانه آرزوهایم را در ژرف ترین نقطه ی ذهن کابوس زده ام دفن میکنم
و با بقچه ی خاکستری خاطراتم راهی شهر رویایی خیال میشوم
و از جاده ی پر از ابهام و تردید میگذرم
گامهای لرزانم سکوت شب را میشکنند
و من در برهوت تنهایی خویش به شمارش گامهایم میپردازم ...