مشاعرۀ سنّتی

[sage007]

ما جامه نمازی به سر خم کردیم

با خاک خرابات تیمم کردیم

شاید که در این صومعه ها در یابیم

آن علم که در مدرسه ها گم کردیم

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

 

[Silence92]

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گویند که از دار فنا رفت

 

[رجایی اشکان]

دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس

کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا

آبرویی هم اگر هست بخر، جمع مکن

ترسم آسیب ببیند بدنت، دورِ خودت...

 

[sage007]

رازداری کن و از من گله در جمع مکن

باز بازیچه مشو، بارِ سفر جمع مکن

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی		سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

 

[Silence92]

نوح تویی روح تویی فاتح و مفتوح تویی		سینه مشروح تویی بر در اسرار مرا

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته هاهست ولی محرم اسرار کجاست

 

[رجایی اشکان]

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند
نکته هاهست ولی محرم اسرار کجاست

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

 

[sage007]

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

نی دل خوش و نی خرد فراهم

دیوانه و دیو هر دو با هم

 

[رجایی اشکان]

نی دل خوش و نی خرد فراهم

دیوانه و دیو هر دو با هم

ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک

 

[Silence92]

تا برآمد نفسم، جمعِ هوادارت سوخت

روبروی منِ دیوانه، نفر جمع مکن

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

 

[Silence92]

نی دل خوش و نی خرد فراهم

دیوانه و دیو هر دو با هم

مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

 

[رجایی اشکان]

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

در میان بازوان تو
عطر و خنده و ترانه می کند شنا

 

[sage007]

مرید پیر مغانم زمن مرنج ای شیخ

چرا که وعده تو کردی و او به جا آورد

دارم دل خسته درد پرورد

درمان دلم تویی برین درد

 

[Silence92]

ماهی همیشه تشنه ام
ای زلال تابناک
یک نفس اگر مرا به حال خود رها کنی
ماهی تو جان سپرده روی خاک

کبوترم لانه ی من بام توست
کجا روم مرغ دلم رام توست

 

[Silence92]

دارم دل خسته درد پرورد

درمان دلم تویی برین درد

دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود زغم های جهان گشت فراموش

 

[Silence92]

در میان بازوان تو
عطر و خنده و ترانه می کند شنا

آن که دائم هوس سوختن ما میکرد

کاش می آمد و از دور تماشا می کرد

 

[رجایی اشکان]

کبوترم لانه ی من بام توست
کجا روم مرغ دلم رام توست

تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است

 

[Silence92]

تو صاحب درد بودی ناله سر کن
خبر از درد بیدردی نداری
بنال ای دل که رنجت شادمانی است
بمیر ای دل که مرگت زندگانی است

تا زبند زلف او قصد رهایی می کنم
می دهد بر زلف مشکین پیچ و تاب دیگری

 

[sage007]

دیوانه دلی خفته در این خلوت خاموش
او زاده ی غم بود زغم های جهان گشت فراموش

شراب و عاشقی چونشد به هم یار		معاذ الله به رسوایی کشد کار

 

[Silence92]

شراب و عاشقی چونشد به هم یار		معاذ الله به رسوایی کشد کار

راز دل با یار محرم هم نباید باز گفت
روزی آن محرم اگر بیگانه شد تکلیف چیست؟

 

[رجایی اشکان]

راز دل با یار محرم هم نباید باز گفت
روزی آن محرم اگر بیگانه شد تکلیف چیست؟

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

 

[taher.khan]

تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلاکیم چون آفتاب از پاکیم

میل من سوی وصال و قصد و سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست....

 

[*zahedan]

میل من سوی وصال و قصد و سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست....

تازه سخني ز درد من مي گويي
وز عشق ، نشان ما شدن مي جويي
ديريست ، پي عشق جهان مي گردم
اي داد که بر چشم نمانده سويي .....

​

 

[sage007]

تازه سخني ز درد من مي گويي
وز عشق ، نشان ما شدن مي جويي
ديريست ، پي عشق جهان مي گردم
اي داد که بر چشم نمانده سويي .....

​

یک دست جام باده و یک دست جعد یار

رقصی چنین میانه میدانم آرزوست

 

[غمین]

تو را با غیر می بینم ؛صدایم در نمی آید
دلم می سوزد و کاری ز دستم برنمی آید

 

[غمین]

میل من سوی وصال و قصد و سوی فراق
ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست....

تا چند عمر در هوس و آرزو رود
کاش این نفس که برآمد فرو رود

 

[sage007]

تا چند عمر در هوس و آرزو رود
کاش این نفس که برآمد فرو رود

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

 

[غمین]

دی شیخ با چراغ همی‌گشت گرد شهر

کز دیو و دد ملولم و انسانم آرزوست

تنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم

 

[رجایی اشکان]

تنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم

مگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

 

[sage007]

تنی آلوده درد و لبریز غم دارم
ز اسباب پریشانی تو را ای عشق کم دارم

مرا کی روی آن باشد که در کوی تو ره یابم

که از تنگی که هست آن ره نفس هم برنمی‌تابد

 

[sage007]

مگر خدا به دل اندازدش که من
زین آه و ناله راه به جایی نمی برم
جز ناله های تلخ نریزد ز ساز من
از حال دل اگر سخنی بر لب آورم

مست تمام آمده است بر در من نیم شب

آن بت خورشید روی و آن مه یاقوت لب