من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تو را برای وفای تو دوست میدارم ................. وگرنه دلبر پیمان شکن فراوان است
من آن نیم که دهم نقد دل به هر شوخی
در خزانه به مهر تو و نشانه توست
تورا گرچه درمال افزایش است .. به اندازه دانشت ارزش است
توسنی کردم ندانستم همی......... کز کشیدن تنگ تر گردد کمند
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد
جز غم که هزار آفرین بر غم باد
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس....... که چنان زو شده ام بی سرو سامان که مپرس
ساقیا آمدن عید مبارک بادت
وآن مواعید که دادی نرود از یادت
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را ... تا قیامت شکر گویم طالع پیروز راتا به فراق خو کنم صبر من و قرار کو؟
وعده وصل اگر دهد طاقت انتظار کو؟
وه که گر من باز بینم روی یار خویش را ... تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
از خدا خواهیم توفیق ادب
بی ادب محروم ماند از لطف رب
تا تو نگاه می کنی کار من آه کردن است
ای به فدای چشم تو این چه نگاه کردن است؟!
یا رب این نوگل خندان که سپردی به منش
می سپارم به تو از چشم حسود چمنش
هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد
چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را
اگرپوسیده گردد استخوانم ... نگردد مهرت ازجانم فراموش
(حافظ)
شاه شمشاد قدان خسرو شیرین دهنان/ که بمژگان شکند قلب همه صف شکنان
مست بگذشت و نظر بر من درویش انداخت/ گفت ای چشم و چراغ همه شیرین سخنان
نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار ................. چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم
من مست و تو دیوانه ما را که برد خانه//من چند تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
همه قبیله ی من عالمان دین بودند............... مرا معلم عشق تو شاعری آموخت
ترا چنانکه تویی هر نظر کجا بیند/ بقدر دانش خود هر کسی کند ادراکتا تو هستی و غزل هست دلم تنها نیست................................... محرمی چون تو هنوزم به چنین دنیا نیست
از تو تا ما سخن عشق همان است كه رفت...................................كه در این وصف زبان دگری گویا نیست
دوش دیدم که ملایک در میخانه زدند................. گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدندکنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد
حافظ
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش/ بیچاره ندانست که یارش سفری بوددوش دیدم که ملایک در میخانه زدند................. گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند
دل گفت فروکش کنم این شهر ببویش/ بیچاره ندانست که یارش سفری بود
تا زبند زلف او قصد رهایی می کنمدلخوشم با غزلی تازه همینم کافی ست ....................تو مرا باز رساندی به یقینم کافیست
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |