شیشهٔ می دور از آن لب*های می*گون می*گریست
تا دل خود را دمی خالی کند خون می*گریست
دوش بر سوز دل من گریه*ها می*کرد شمع
چشم من آن گریه را می*دید و افزون می*گریست
تو پرده پيش گرفتي وز اشتياق جمالت
ز پرده ها بدر افتد رازهاي نهاني
شیشهٔ می دور از آن لب*های می*گون می*گریست
تا دل خود را دمی خالی کند خون می*گریست
دوش بر سوز دل من گریه*ها می*کرد شمع
چشم من آن گریه را می*دید و افزون می*گریست
تو پرده پيش گرفتي وز اشتياق جمالت
ز پرده ها بدر افتد رازهاي نهاني
یاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
آن نه شب بود در ایام لیلی هر صباحیاد باد آن که چو میشد سرت از باده گران
دوش منت کش آن بار گران بود مرا
دردا که عمر در شب هجران گذشت و منآن پريشاني شبهاي دراز و غم دل
همه در سايه ي گيسوي نگار آخر شد
دردا که عمر در شب هجران گذشت و من
آگه نیم هنوز که روز وصال چیست؟
چون حل نمی شود به سخن مشکلات عشق
در حیرتم که فایدهٔ قیل و قال چیست؟
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود |
در دوستی ملاحظهٔ مرگ و زیست نیست
تا مگر همچو صبا باز به کوی تو رسم
حاصلم دوش بجز ناله شبگیر نبود
تا خبر دارم از او بی خبر از خویشتنمدر دوستی ملاحظهٔ مرگ و زیست نیست
دشمن به از کسی، که نمی*رد برای دوست
حاشا! که غیر دوست کند جا به چشم من
دیدن نمی*توان دگری را به جای دوست
تویی آن گوهر پاکیزه در عالم قدسنیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچارهتر است
تویی آن گوهر پاکیزه در عالم قدس
ذکر خیر تو بود حاصل تسبیح ملک
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد حافظ |
کنم هر شب دعایی کز دلم بیرون رود مهرش
ولی آهسته می گویم الهی بی اثر باشد
حافظ
دردم از یاراست و درمان نیزهم
دل فدای او شد و جان نیزهم
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم |
مرا عهدیست با جانان که تا جان در بدن دارم
هواداران کویش را چو جان خویشتن دارم
ما بدین در نه چی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثهاینجا به پناه آمده ایم
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم |
ما و مجنون همسفر بودیم در دشت جنون او به مقصد ها رسید و ما هنوز آواره ایم
میسوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای من شد یارب بلا بگردان
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد |
دلا با ما مورز این کینه داری
نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد حسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد
دلا با ما مورز این کینه داری
که حق صحبت دیرینه داری
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد |
یاد باد آنکه زما وقت سفر یاد نکرد
به وداعی دل غمدیده ما شاد نکرد
دل و دینم دل و دینم ببردست
بر و دوشش بر و دوشش بر و دوش
شراب ناب میخواهم که مرد افکن بود زورش که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش |
شراب ناب میخواهم که مرد افکن بود زورش
که تا یکدم بیاسایم زدنیا و شر و شورش
شمع هر جمع مشو ور نه بسوزی مارا
یاد هرقوم مکن تا نروی از یادم
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد |
مرا مهر سيه چشمان ز سر بيرون نخواهد شد
قضای آسمان است اين و ديگرگون نخواهد شد
ممنون شب خوش![]()
تویی حیات من و من ز فرقتت بیمارنقاش غزل تا که به چشمان تو پرداخت
دیوانه شد از طرز نگاهت قلم انداخت
ترسم این قوم که بر دردکشان میخندند
بر سر کوی خرابات کنند ایمان را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | |
![]() |
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |