تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخوریارب تو مرا به روی لیلی
هر لحظه بده زیاده میلی
از عمر من آنچه هست بر جای
بستان و به عمر لیلی افزای
یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور
کلبه ی احزان شود روزی گلستان غم مخور
راحت ز جان خسته چه می جویی؟
طاقت ز مرغ بسته چه می خواهی؟
یارب کجاست محرم رازی که یک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چها شنید
دل زودباورم را به کرشمه ای ربودی
چو نیاز ما فزون شد تو به ناز خود فزودی
یار مفروش به دنیا که بسی سود نکرد
آن که یوسف به زر ناصره بفروخته بود
در سینه ی سوزانم مستوری و مهجوری
در دیده ی بیدارم پیدایی و پنهانی
یاران چو به اتفاق دیدار کنید
باید که ز دوست یاد بسیار کنید
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند
در میخانه ببستند خدایا مپسند
که در خانه ی تزویر و ریا بگشایند
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
دانی که چیست دولت دیدار یار دیدن
در کوی او گدایی بر خسروی گزیدن
در بهای بوسه ای جانی طلبنقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
نقد صوفی نه همه صافی و بی غش باشد
ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد
دزد غارتگر دل باشد و دارم سر آنک
شکوه بر شه برم از دزدی و غارتگریش
در بهای بوسه ای جانی طلب
میکنند این دلستانان الغیاث
شربتی از لب لعلش نچشیدیم و برفت
روی مه پیکر او سیر ندیدیم و برفت
ثمینم دختر زیبای منی
دخترم نو گل من در چمنی
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانمتا نو گل من نام جدایی نبرد
با بوسه دهان تنگ او دوخته ام
من آن نگین سلیمان به هیچ نستانم
که گاه گاه بر او دست اهرمن باشد
دور از تو فتاده ام به حالی که مپرس
رحمی رحمی به حال زارم رحمی
دور از تو فتاده ام به حالی که مپرس
رحمی رحمی به حال زارم رحمی
یعقوب وار وا اسفها همی زنم
دیدار خوب یوسف کنعانم آرزوست
یا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بازی چرخ یکی زین همه باری بکند
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم
وندر این کار دل خویش به دریا فکنم
دانی که به پایت ز چه آسیب رسدمی خواستم که میرمش اندر قدم چو شمع
او خود گذر به ما چو نسیم سحر نکرد
ماییم که در پای تو چون خاک رهیم
مدهوش و ز دست رفته از یک نگهیم
من از جان بنده سلطان اویسم
اگرچه یادش از چاکر نباشد
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |