تا بال گشودم پرم از شعله غم سو خت
پروانه همان به که به پرواز نیاید
دل آسمانی خود را به ماهی ها هدیه می دهم
و مهرم را به تو می سپارم ...
تا بال گشودم پرم از شعله غم سو خت
پروانه همان به که به پرواز نیاید
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود//که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم
دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی//تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم
مرا بر ململ چشمت بیاویز
که من قندیل معبدهای دردم
مرا به صورت شاهد نظر حلال بود//که هرچه مینگرم شاهدست در نظرم
دو چشم در سر هر کس نهادهاند ولی//تو نقش بینی و من نقشبند مینگرم
من افتاده ام تا بلند شدن رابیاموزمما چشمه نوریم, بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم, نمردیم و نمیریم
ما چشمه نوریم, بتابیم و بخندیم
ما زنده عشقیم, نمردیم و نمیریم
دستم را بگیرمن گر سگکی زان تو باشم چه شود؟//خاری ز گلستان تو باشم چه شود؟
شیران جهان روبه درگاه تواند//گر من سگ دربان تو باشم چه شود؟
خدا وکیلی این همه شعر باقافیه و موزون داریم!
چیه هی شعر نو!اصن اسم شعر میشه روش گذاشت؟(البت به غیر از شعر نیمایی)
شعر نو املایی بی فعلیست که تنها تراوشات ذهنی نویسنده اش را در قالب احساسات بیان می کند!
دستم را بگیر
و مرا به دور دست هایی ببر که
در دسترس هیچ دستی نباشم
مگر دست اندیشه مایی ای گل؟
که زلفش به عجز و تمنا گرفتی
من برای باغبـــــ ــان شدن هر شبــــــــ ــ ـ ثانیه ای سکوتـــــــ ــ ـ می کنم...يادمان باشد اگرشاخه گلي را چيديم ، وقت پرپر شدنش سوز و نوايي نکنيم ، پر پروانه شکستن هنر انسان نيست ، گر شکستيم ز غفلت،من و مايي نکنيم ، يادمان باشد سر سجاده عشق ، جز براي دل محبوب دعايي نکنيم ، يادمان باشد اگرخاطرمان تنها شد ، طلب عشق ز هر بي سر و پايي نکنيم
موج عشق تو اگر شعله به دلها بكشدمن برای باغبـــــ ــان شدن هر شبــــــــ ــ ـ ثانیه ای سکوتـــــــ ــ ـ می کنم...
موج عشق تو اگر شعله به دلها بكشد
رود را از جگر كوه به دريا بكشد
گيسوان تو شبيهاست به شب اما نهشب كه اينقدر نبايد به درازا بكشد
دیدنت واجب ........... بوسیدنت مستحب........ سکوتت مکروهياد باد آن صحبت شبها كه با نوشين لبان
بحث سر عشق و ذكر حلقه ي عشاق بود
درین محنت سرا این است ماتم
که ما ره می بنگذارند با هم
من تنها هستم ... اما تنها من نیستممشت خاکی چیست؟ تا راه مرا بندد رهی؟
گرد از گردون برآرد همت مردانه ام
من تنها هستم ... اما تنها من نیستم
يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسمما را چو گردباد, ز راحت نصیب نیست
راحت کجا و خاطر ناآرمیده یی
يكي هست تو قلبم كه هر شب واسه اون مي نويسم
اون خوابه
نمیخوام
بدونه
واسه اونه که قلب من اینهمه بیتابه
یه کاغذ
یه خودکار
دوباره شده همدم این دل دیونه
یه نامه
که خیسه
پر از اشک و باز کسی اون و نمیخونه
همراه خود نسیم صبا می برد مرا
یارب چو بوی گل به کجا می برد مرا؟
آسمان بار امانت نتوانست کشید/قرعه ی کار به نام من دیوانه زدند
در کف توست ناوک خون ریز
قسمت ماست دیده خونبار
نه من ز بي عملي در جهان ملولم و بسرنج است بار خاطر و زاری است کار دل
این است از جفای فلک، کار و بار من
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |