یقه را آنقدر تنگ بافته ایداني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
که بغض هایم را نمی توانم...
فرو بدهم.....
یقه را آنقدر تنگ بافته ایداني كه چرا سر نهان با تو نگويم
طوطي صفتي طاقت اسرار نداري
یقه را آنقدر تنگ بافته ای
که بغض هایم را نمی توانم...
فرو بدهم.....
مسکین خرکی ارزوی دم کرد / نایافته دم دو گوش گم کرد.
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم......در میان لاله و گل آشیانی داشتمدلا تا كي در اين زندان فريب اين و ان بيني
دمي زين چاه ظلماني برون شو تا جهان بيني
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم......در میان لاله و گل آشیانی داشتم
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند......آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنندمرا در منزل جانان چو امن عيش چون هر دم
جرس فرياد ميدارد كه بربنديد محمل ها
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند......آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند
ديدي اي دل كه غم يار دگر بار چه كرد
چون بشد دلبر و با يار وفادار چه كرد
دور از کنار مادر و یاران مهربان......زال زمانه کشت به نامهربانیم
همه خوشدل آنکه مطرب بزند به تار چنگی......من از آن خوشم که چنگی بزند به تار موییمن مست و تو ديوانه ما را كه برد خانه
صد بار تو را گفتم كم خور دو سه پيمانه
یكی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كیست ؟
تمنای وصالت نیست عشق من مگیر از من...به دردت خو گرفتم نیستم در بند درمانتیكی می پرسد : اندوه تو از چیست ؟
سبب ساز سكوت مبهمت كیست ؟
در انتظار تو چشمم سپید گشت و غمی نیست.....اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهتتن اگر بیمار شد بر سر میاریدم طبیب
ای عزیزان کار تن سهل است ،فکر دل کنید
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
تا آمدی اندر برم شد کفر و ایمان چاکرم
ای دیدن تو دین من وی روی تو ایمان من
نه عمر خضر بماند و نه ملک اسکندر......نزاع بر سر دنیا و عقبی مکن درویش
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد......که روز محنت و غم رو به کوتهی آوردشاه شمشاد قدان خسرو شيرين دهنان
كه به مژگان شكند قلب همه صف شكنان
نسیم باد صبا دوشم آگهی آورد......که روز محنت و غم رو به کوتهی آورد
یک شب کمند گیسوی ابریشمین بتاب.....ای ماه اگر ز چاه به در می کشانیمدائم گل اين بستان شاداب نميماند
درياب ضعيفان را در وقت توانايي
یک شب کمند گیسوی ابریشمین بتاب.....ای ماه اگر ز چاه به در می کشانیم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن......بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیمما ز ياران چشم ياري داشتيم
خود غلط بود انچه ميپنداشتيم
من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده ام لیکن......بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم
يادم باشد حرفے نزنم که به کسے بربخوردماييم و نواي بي نوايي
بسم الله اگر حريف مايي
هرچه گشتیم در این شهر نبود اهل دلی..... که بداند غم تنهایی و دلتنگی ما را
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |