دل دیوانه از آن شد که نصیحت شنود *** مگرش هم ز سر زلف تو زنجیر کنمداستان غم هجران تو گفتم با شمع
آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
تير اه ما ز گردو ن بگذرد حافظ خموش....رحم كن بر جان خود پرهيز كن از تير مامشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
اسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است....بادوستان مروت با دشمنان مدارااز سوز محبت چه خبر اهل هوس را
کاین آتش عشق است نسوزد همه کس را
ای آنکه غم عشقت نیستاسايش دو گيتي تفسير اين دو حرف است....بادوستان مروت با دشمنان مدارا
دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل
پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
ماهم آمد به در خانه و من خانه نبودملب باز مگیر یک زمان از لب جام .................................. تا بستانی کام جهان از لب جام
در جام جهان چو تلخ و شیرین به هم است................... این از لب یار خواه و آن از لب جام
من از ان حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم....كه عشق از پرده عصمت برون ارد زليخا راماهم آمد به در خانه و من خانه نبودم
خانه گویی به سرم ریخت چو این قصه شنودم
از صدای سخن عشق ندیدم خوشترمن از ان حسن روز افزون كه يوسف داشت دانستم....كه عشق از پرده عصمت برون ارد زليخا را
در اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است....صراحي مي ناب و سفينه غزل استاز صدای سخن عشق ندیدم خوشتر
یادگاری که درین گنبد دوار بماند...
تشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه...........هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانیدر اين زمانه رفيقي كه خالي از خلل است....صراحي مي ناب و سفينه غزل است
یارب آن شمع دل افروز ز کاشانه ی کسیتتشبیه دهانت نتوان کرد به غنچه...........هرگز نبود غنچه بدین تنگ دهانی
تنت به ناز طبيبان نيازمند مباد....وجود نازكت ازرده گزند مبادیارب آن شمع دل افروز ز کاشانه ی کسیت
جان ما سوخت بپرسید که جانانه ی کیست
دلا تا کی درین زندان فریب این و ان بینی..........یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینیتنت به ناز طبيبان نيازمند مباد....وجود نازكت ازرده گزند مباد
دلا تا کی درین زندان فریب این و ان بینی..........یکی زین چاه ظلمانی برون شو تا جهان بینی
دوش گیسوی تورا ریخته دیدم بر دوش...........خاطر آشفته ام امشب ز پریشانی دوشیا وفا یا خبر وصل تو یا مرگ رقیب
بود آیا که فلک زین دوسه کاری بکند
شهریارا دم رفتن همه را حرف اینست/که دگر باره نزایاد و نمیراد ای کاشدوش گیسوی تورا ریخته دیدم بر دوش...........خاطر آشفته ام امشب ز پریشانی دوش
شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر...........این سفر راه قیامت می روی تنها چراشهریارا دم رفتن همه را حرف اینست/که دگر باره نزایاد و نمیراد ای کاش
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟شهریارا بی حبیب خود نمی کردی سفر...........این سفر راه قیامت می روی تنها چرا
دو نصیحت کنمت و بشنو صد گنج ببرآنان که خاک را به نظر کیمیا کنند/آیا بود که گوشه چشمی به ما کنند؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |