شوق مي آمد دست در گردن حس مي انداختتو ای مجنون زر! با من میامیز
که بیزارم ز دزدان درم کیش
تو و تشویش زر در عمر ننگین
من و خواب گوارا در شب خویش
و من با تو سخن می گویم
نامت را به من بگو
دستت را به من بده
حرفت را به من بگو
قلبت را به من بده
من ریشه های تو را دریافته ام
با لبانت برای همه لب ها سخن گفته ام
و دست هایت با دستان من آشناست
در خلوت روشن با تو گریسته ام
در اين جا چار زندان استما رابه دعا کاش نسازند فراموش
رندان سحر خیز کهصاحب نفسانند
ماییم و غم عاشقی و رنگ پریده
با اختر اشکی که به رخساره دویده
هميشه جرم از آن من است اين خوب است
من از گناه نكرده بله پشيمانم
دريا شده ست خواهر و من هم برادرشمی خور که ز دل کثرت و قلت ببرد
و اندیشه هفتاد و دو ملت ببرد
يا به زوال مي روم يا به كمال مي رسم
يكسره كن كار مرا بگو كه عاشقم بگو
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
اولین مسابقۀ "مشاعرۀ سنتی دور همی" با جایزه | مشاعره | 109 | ||
مشاعرۀ شاعران | مشاعره | 11 |