تو را ز حال پریشان ما چه غم داردمپندار از لب شیرین عبارت
که کامی حاصل آید بی مرارت
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
تو را که هر چه مرادست میرود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد
دگر به هر چه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی شود ما را
ای روی تو آرام دل خلق جهانی
بی روی تو شاید که نبینند جهان را
تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم/فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاستامشب به راستی شب ما روز روشن است
عید وصال دوست علی رغم دشمن است
این تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدست/ یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدستتا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا
سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
تو را ز حال پریشان ما چه غم دارداین تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدست/ یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدست
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت/ تا چو خورشید نبینند به هر بام و درتتو را ز حال پریشان ما چه غم دارد
اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
تو را که هر چه مرادست میرود از پیش
ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد
دوست دارم که بپوشی رخ همچون قمرت/ تا چو خورشید نبینند به هر بام و درت
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام/ کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاستاگر مراد تو ای دوست بی مرادی ماست
مراد خویش دگرباره من نخواهم خواست
تیغ برآر از نیام زهر برافکن به جام/ کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
تو را چه غم که یکی از غمت به جان آید ............. که دوستان تو چندانکه می کُشی بیش اند
آن را که غمی چون غم ما نست چه داند .......... کز شوق تواَش دیده چه شب ها گذرانددوست میدارم من این نالیدن دلسوز را
تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
آن را که غمی چون غم ما نست چه داند .......... کز شوق تواَش دیده چه شب ها گذراند
امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را/ یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام رادگر به هرچه تو گویی مخالفت نکنم
که بی تو عیش میسر نمی شود مارا
اندرون با تو چنان انس گرفتست مراامشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را/ یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفتاندرون با تو چنان انس گرفتست مرا
که ملالم زهمه خلق جهان می آید
دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
بنده را بر خط فرمان خداوند امور/ سر تسلیم نهادن ز سرافرازی بهتو را حکایت ما مختصر به گوش اید
که حال تشنه نمیدانی ای گل سیراب
بنده را بر خط فرمان خداوند امور/ سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز/ کوته نکنم ز دامنت دست نیازهیچ مصلح به کوی عشق نرفت
که نه دنیا و اخرت درباخت
تا سر نکنم در سرت ای مایهٔ ناز/ کوته نکنم ز دامنت دست نیاز
هرچند که راهم به تو دورست و دراز/ در راه بمیرم و نگردم ز تو باز
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا
که ملالم زهمه خلق جهان می آید
دعای ضعیفان امیدوار /ز بازوی مردی به آید به کار
روزی گرت غمی برسد تنگدل مباش
روشکر کن مبادا که بد بدتر شود
![]()
دیری است که سعدی به دل از عشق تو می گفت .......... کاین بت نه عجب باشد اگر من بپرستم
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
![]() |
مشاعره با اشعار شاهنامه | مشاعره | 18 | |
S | مشاعره با اشعار بداهه ... | مشاعره | 151 | |
![]() |
مشاعره با نام کاربر قبلی | مشاعره | 2082 | |
P | مشاعره کودک ۷ ساله ایرانی - رها حسین پور معتمد | مشاعره | 0 | |
![]() |
مشاعره با اشعار فروغ فرخ زاد | مشاعره | 443 |