DAVOODKHATAR
عضو جدید
سخن آغاز
قال عليّ (ع) :
«اءنّ الله جَميلٌ يُحِبُّ الجَمالَ»
«خداوند زيباست و زيبايي را دوستميدارد.»
اگر هنر را ترسيم زيباي واقعيتها بدانيم، چه كسي زيباتر از علي(ع) بهترسيم تابلوي حيات و روح بشر و چهرة جامعه پرداخته است؟
اگر هنرمند را، صاحب بياني نافذ و پيامي رسا بدانيم، كدام هنرمند چونعلي(ع) شرارة سخنش را تا ژرفاي دل و جان و انديشة مخاطب نفوذ ميدهدو او را مشتعل ميسازد؟
اگر هنر را بهكارگيري عناصر ارتباطي در القاي مفاهيم بدانيم، كدام بيانرساتر از سخن و كلام علي(ع) در اين زمينهاست؟
اگر هنر را شناخت زيبايي و آفرينش زيبايي و جمال بدانيم، كدام ديده،زيباشناستر از نگاه علي(ع) و كدام قدرت، پرتوانتر از جمال آفرينيِ فرزندابوطالب؟
آنچه در اين اينجا ميخوانيد، نگاهي گذرا به مقولة هنر و مفهوم زيباشناسي از ديد امام عليبن ابيطالب(ع) و در سخنان آن پيشواي جاودانهاست. باشد كه ژرف نگران و محققان را به كاوشي عميقتر و جدّيتر در اينموضوع برانگيزد و گوشهاي از معارف دين را بنماياند.
هنر گفتاري و نوشتاري
از مهمترين شاخههاي هنر، كه در آن واژه و تعبير، براي بيان زيبا و نافذ وماندگار مقصود و انتقال پيام و انديشه به مخاطب به كار گرفته ميشود، فنّخطابه و هنر نگارش است. قلم و بيان، دو ابزار مهمّ در تأثيرگذاري بر ديگرانبه شمار ميرود، آن هم نه هر نوشته و سخني، بلكه نوشتههاي برخوردار ازجلوههاي ادب و هنر و گفتههاي سرشار از عناصر تأثيرگذار و جذّاب وماندگار.
آنچه در ادبيات و علم معاني و بيان به آن «فصاحت» و «بلاغت» گفتهميشود و در علم بديع، به صناعات ادبي اطلاق ميشود، چه در گفتار و چه درنوشتههاي حضرت علي(ع) وجود دارد. علاوه بر آنكه آن حضرت نسبت بهجاذبههاي سخن، حرف و نظر دارد، خودش نيز در بهكارگيري آن عناصر،سرآمد همگان است و امير بيان و پيشواي بلاغت شمرده ميشود.
دربارة زيبايي سخن، چنين معياري ميدهد:
احسنُ الكلامِ مازانَهُ حُسنُ النِظام وَ فَهِمَهُ الخاصّ و العام. زيباترين وبهترين سخن آن است كه نظام نيكو آن را آراسته باشد و خواص وعموم مردم آن را بفهمند.
اين تعبير و معيار، در بردارندة همة ملاكهاي هنرمندي در ارائة يككلام زيبا و سخن جاودانه و دلنشين است. آراستگي كلام به «حسن نظام»، همةعلم بلاغت و فصاحت و خطابه را در برميگيرد.
وي همچنين ميفرمايد:
آفة الكلامِ الاطالة. آفت سخن، طول دادن است.
. مردم از سخنان نغز، كوتاه وپر معني استقبال ميكنند و اينگونه كلمات، در حافظهها ميماند و بهضربالمثل تبديل ميشود.
حضرت علي(ع) در اين زمينه نيز هنري بيبديل دارد، بخشِ سوّمنهجالبلاغه، «كلمات قصار» است.سخنان كوتاه و گويا و پرمعناي او شهرتيبسزا يافته است. در مجموعة ديگري از سخنان وي كه به نام «غررالحكم»معروف است، هزاران كلمة قصار ميبينيم كه در عين اختصار، دريايي ازمفاهيم بلند را در خود جا داده است.
«ابن ابيالحديد» نيز در جلد بيستم شرح خود بر نهجالبلاغه، افزون بركلمات قصاري كه در نهجالبلاغه آمده است، تعداد 998 سخن كوتاه ديگرآورده كه به آن امام بلاغت نسبت داده شده است.
كم گوي و گزيدهگوي، چون دُرتا از كم تو جهان شود پُر
براستي كه كلمات قصار علي بن ابيطالب، چه در جاذبههاي لفظي وتعبيري و چه از جهت غناي محتوايي، بسي ارجمند و جاودانه است.
گزيدههايي از خطبهها، نامهها و كلمات قصار آن حضرت را كه سيّد رضيگرد آورده است، نام «نهجالبلاغه» بر آن نهاده است و راستي كه شيوه و روشبلاغت و شيوايي گفتار و نوشتار را بايد از علي(ع) آموخت و اين كتابجاودانه، تابلوي زيبايي از كلمات ماندگار آن پيشواي بلاغت و سخنورياست.
به گفتة مورّخان، خطبههاي زيباي آن حضرت، حتّي سالها پيش از آنكهسيد رضي نهجالبلاغه را گرد آورد، مورد توجّه مردم بوده و صدها خطبة او رااز حفظ داشتند و عدّهاي از سخنوران مشهور عرب گفتهاند كه فصاحت وسخنوري خويش را مديون صد خطبه از سخنان اميرالمؤمنيناند كه در حافظهداشتهاند.
جالب است بدانيد كه «ابنابي الحديد» كه از ادباي عرب و از مشهورترينشارحان نهجالبلاغه است، دربارة يكي از خطبههاي امام علي(ع) كه دربارةمرگ و عوالم پس از آن و عبرتآموزي از درگذشتگان است، چنيناعتراف ميكند:
سوگند به كسي كه همة امتها به او سوگند ميخورند، من اين خطبه رادر مدّت پنجاه سال تا كنون بيش از هزار بار خواندهام. هيچ بار آن رانخواندم مگر آنكه در من خشيت و خوف و پندي ايجاد كرد و در دلمتأثير نهاد و مرا به لرزه آورد. هيچ بار در آن تأمل نكردم مگر آنكه به يادمردگان از خويشاوندان و نزديكان و دوستانم افتادم و چنين تصوّركردم كه آن را كه حضرت به توصيف حالش پرداخته، خود من هستم.در اين زمينه بسيار از خطبا و فصحا داد سخن دادهاند و من آنها رامكرّر خواندهام، ولي هيچكدام، تأثير كلام اميرالمؤمنين را بر مننداشته است ....
ميبينيم كه حضرت علي(ع) در هنر سخنوري و خطابه نيز سرآمد است واگر به او «بزرگترين خطيب تاريخ» لقب دادهاند، گزاف نيست. و اگر او را«خداوند سخن در منبر و خداوند قلم در نهجالبلاغه» شمردهاند، توصيفيبجاست. كيست كه سخنان آن پيشوا را بخواند و بشنود و مسحور جاذبههايكلامي و شيفتة گوهرهاي درخشان نهفته در گنجينة كلمات مولا نشود؟!
ابن ابي الحديد، ميگويد:
معاويه كه علي(ع) را بنيانگذار فصاحت براي قريش دانسته است،راست ميگويد. اگر همة فصحاي عرب در مجلسي گرد آيند و اينخطبه (اشاره به خطبة 216 كه پيشتر از آن ياد شد) بر آنان تلاوتشود، همه در برابر آن به سجده خواهند افتاد، همان گونه كه شاعران درمقابل مصرعي از شعر «عديّ بن رقاع» به سجده افتادند، و وقتي علّترا از آنان پرسيدند، گفتند: همان گونه كه شما جاي سجدة واجب درقرآن را ميشناسيد، ما هم مواضع سجود در شعر را ميشناسيم!
آنگاه در اشاره به جامعيت و چند بعدي بودن كلام علي و شخصيتعلي(ع) ميافزايد:
من همواره در شگفتم از مردي كه به هنگامة نبرد، خطابهاي ميخواندكه طبع حماسي آن با سرشت شيران و پلنگان متناسب است و در همانحال، وقتي زبان به موعظه ميگشايد، سخني ميگويد بهسان سرشتراهبان تارك دنيا كه هرگز نه گوشتي خورده و نه خوني ريختهاند. گاهيدر چهرة بسطام بن قيس و عُتيبه بن حارث و عامربن طفيل آشكارميشود، گاهي در صورت سقراط، فيلسوف يوناني، گاهي يوحنّا وگاهي در سيماي الهي مسيح بن مريم!
قال عليّ (ع) :
«اءنّ الله جَميلٌ يُحِبُّ الجَمالَ»
«خداوند زيباست و زيبايي را دوستميدارد.»
اگر هنر را ترسيم زيباي واقعيتها بدانيم، چه كسي زيباتر از علي(ع) بهترسيم تابلوي حيات و روح بشر و چهرة جامعه پرداخته است؟
اگر هنرمند را، صاحب بياني نافذ و پيامي رسا بدانيم، كدام هنرمند چونعلي(ع) شرارة سخنش را تا ژرفاي دل و جان و انديشة مخاطب نفوذ ميدهدو او را مشتعل ميسازد؟
اگر هنر را بهكارگيري عناصر ارتباطي در القاي مفاهيم بدانيم، كدام بيانرساتر از سخن و كلام علي(ع) در اين زمينهاست؟
اگر هنر را شناخت زيبايي و آفرينش زيبايي و جمال بدانيم، كدام ديده،زيباشناستر از نگاه علي(ع) و كدام قدرت، پرتوانتر از جمال آفرينيِ فرزندابوطالب؟
آنچه در اين اينجا ميخوانيد، نگاهي گذرا به مقولة هنر و مفهوم زيباشناسي از ديد امام عليبن ابيطالب(ع) و در سخنان آن پيشواي جاودانهاست. باشد كه ژرف نگران و محققان را به كاوشي عميقتر و جدّيتر در اينموضوع برانگيزد و گوشهاي از معارف دين را بنماياند.
هنر گفتاري و نوشتاري
از مهمترين شاخههاي هنر، كه در آن واژه و تعبير، براي بيان زيبا و نافذ وماندگار مقصود و انتقال پيام و انديشه به مخاطب به كار گرفته ميشود، فنّخطابه و هنر نگارش است. قلم و بيان، دو ابزار مهمّ در تأثيرگذاري بر ديگرانبه شمار ميرود، آن هم نه هر نوشته و سخني، بلكه نوشتههاي برخوردار ازجلوههاي ادب و هنر و گفتههاي سرشار از عناصر تأثيرگذار و جذّاب وماندگار.
آنچه در ادبيات و علم معاني و بيان به آن «فصاحت» و «بلاغت» گفتهميشود و در علم بديع، به صناعات ادبي اطلاق ميشود، چه در گفتار و چه درنوشتههاي حضرت علي(ع) وجود دارد. علاوه بر آنكه آن حضرت نسبت بهجاذبههاي سخن، حرف و نظر دارد، خودش نيز در بهكارگيري آن عناصر،سرآمد همگان است و امير بيان و پيشواي بلاغت شمرده ميشود.
دربارة زيبايي سخن، چنين معياري ميدهد:
احسنُ الكلامِ مازانَهُ حُسنُ النِظام وَ فَهِمَهُ الخاصّ و العام. زيباترين وبهترين سخن آن است كه نظام نيكو آن را آراسته باشد و خواص وعموم مردم آن را بفهمند.
اين تعبير و معيار، در بردارندة همة ملاكهاي هنرمندي در ارائة يككلام زيبا و سخن جاودانه و دلنشين است. آراستگي كلام به «حسن نظام»، همةعلم بلاغت و فصاحت و خطابه را در برميگيرد.
وي همچنين ميفرمايد:
آفة الكلامِ الاطالة. آفت سخن، طول دادن است.
. مردم از سخنان نغز، كوتاه وپر معني استقبال ميكنند و اينگونه كلمات، در حافظهها ميماند و بهضربالمثل تبديل ميشود.
حضرت علي(ع) در اين زمينه نيز هنري بيبديل دارد، بخشِ سوّمنهجالبلاغه، «كلمات قصار» است.سخنان كوتاه و گويا و پرمعناي او شهرتيبسزا يافته است. در مجموعة ديگري از سخنان وي كه به نام «غررالحكم»معروف است، هزاران كلمة قصار ميبينيم كه در عين اختصار، دريايي ازمفاهيم بلند را در خود جا داده است.
«ابن ابيالحديد» نيز در جلد بيستم شرح خود بر نهجالبلاغه، افزون بركلمات قصاري كه در نهجالبلاغه آمده است، تعداد 998 سخن كوتاه ديگرآورده كه به آن امام بلاغت نسبت داده شده است.
كم گوي و گزيدهگوي، چون دُرتا از كم تو جهان شود پُر
براستي كه كلمات قصار علي بن ابيطالب، چه در جاذبههاي لفظي وتعبيري و چه از جهت غناي محتوايي، بسي ارجمند و جاودانه است.
گزيدههايي از خطبهها، نامهها و كلمات قصار آن حضرت را كه سيّد رضيگرد آورده است، نام «نهجالبلاغه» بر آن نهاده است و راستي كه شيوه و روشبلاغت و شيوايي گفتار و نوشتار را بايد از علي(ع) آموخت و اين كتابجاودانه، تابلوي زيبايي از كلمات ماندگار آن پيشواي بلاغت و سخنورياست.
به گفتة مورّخان، خطبههاي زيباي آن حضرت، حتّي سالها پيش از آنكهسيد رضي نهجالبلاغه را گرد آورد، مورد توجّه مردم بوده و صدها خطبة او رااز حفظ داشتند و عدّهاي از سخنوران مشهور عرب گفتهاند كه فصاحت وسخنوري خويش را مديون صد خطبه از سخنان اميرالمؤمنيناند كه در حافظهداشتهاند.
جالب است بدانيد كه «ابنابي الحديد» كه از ادباي عرب و از مشهورترينشارحان نهجالبلاغه است، دربارة يكي از خطبههاي امام علي(ع) كه دربارةمرگ و عوالم پس از آن و عبرتآموزي از درگذشتگان است، چنيناعتراف ميكند:
سوگند به كسي كه همة امتها به او سوگند ميخورند، من اين خطبه رادر مدّت پنجاه سال تا كنون بيش از هزار بار خواندهام. هيچ بار آن رانخواندم مگر آنكه در من خشيت و خوف و پندي ايجاد كرد و در دلمتأثير نهاد و مرا به لرزه آورد. هيچ بار در آن تأمل نكردم مگر آنكه به يادمردگان از خويشاوندان و نزديكان و دوستانم افتادم و چنين تصوّركردم كه آن را كه حضرت به توصيف حالش پرداخته، خود من هستم.در اين زمينه بسيار از خطبا و فصحا داد سخن دادهاند و من آنها رامكرّر خواندهام، ولي هيچكدام، تأثير كلام اميرالمؤمنين را بر مننداشته است ....
ميبينيم كه حضرت علي(ع) در هنر سخنوري و خطابه نيز سرآمد است واگر به او «بزرگترين خطيب تاريخ» لقب دادهاند، گزاف نيست. و اگر او را«خداوند سخن در منبر و خداوند قلم در نهجالبلاغه» شمردهاند، توصيفيبجاست. كيست كه سخنان آن پيشوا را بخواند و بشنود و مسحور جاذبههايكلامي و شيفتة گوهرهاي درخشان نهفته در گنجينة كلمات مولا نشود؟!
ابن ابي الحديد، ميگويد:
معاويه كه علي(ع) را بنيانگذار فصاحت براي قريش دانسته است،راست ميگويد. اگر همة فصحاي عرب در مجلسي گرد آيند و اينخطبه (اشاره به خطبة 216 كه پيشتر از آن ياد شد) بر آنان تلاوتشود، همه در برابر آن به سجده خواهند افتاد، همان گونه كه شاعران درمقابل مصرعي از شعر «عديّ بن رقاع» به سجده افتادند، و وقتي علّترا از آنان پرسيدند، گفتند: همان گونه كه شما جاي سجدة واجب درقرآن را ميشناسيد، ما هم مواضع سجود در شعر را ميشناسيم!
آنگاه در اشاره به جامعيت و چند بعدي بودن كلام علي و شخصيتعلي(ع) ميافزايد:
من همواره در شگفتم از مردي كه به هنگامة نبرد، خطابهاي ميخواندكه طبع حماسي آن با سرشت شيران و پلنگان متناسب است و در همانحال، وقتي زبان به موعظه ميگشايد، سخني ميگويد بهسان سرشتراهبان تارك دنيا كه هرگز نه گوشتي خورده و نه خوني ريختهاند. گاهيدر چهرة بسطام بن قيس و عُتيبه بن حارث و عامربن طفيل آشكارميشود، گاهي در صورت سقراط، فيلسوف يوناني، گاهي يوحنّا وگاهي در سيماي الهي مسيح بن مريم!