داشتم با تلفن حرف می زدم ... چهار راه شلوغ بود ...مغازه دار ها در خلوتی یک نیمه روز خنک بهاری جلوی مغازه هایشان گرم گفتگو بودند ...... درست جلوی یک پیچ تند ایستاده بود که دیدمش !
پیرزن خمیده و ریز نقشی بود ...
صورت رنگ پریده ای با چین های عمیق داشت ...
چشمانش غمگین و مظلوم بود ... انگار یک لایه آبی مخملی آنرا پوشانده بود .
خیلی ضعیف ... همانطور که دنیایش تیره و تار دیده میشد ... عین حقیقت زندگیش ...
مکالمه ی من رو به اتمام بود اما او هنوز ایستاده بود... به او نزدیک شدم ...
فقط کفش هایم را دید ...
خم شدم ... تا چهره ام را ببیند ...
اما نه ...باید حرف میزدم تا حواسش را به من بدهد .
- سلام مادر ... کمک نمی خواین ؟
- صدایش خیلی ضعیف و کم جان بود :
-نه مادر ... فقط این پونصد تومنی را نمی تونم بزارم توی کیف پولم ...
با یک دست عصا و کیف کوچکش را در دست گرفته بود ... اما نمی توانست زیپ کیفش را باز کند ...
این صحنه حالم را دگرگون تر کرد وقتی که باقی حرفش را شنیدم : -می ترسم گم بشه دیگه کرایه ماشین ندارم برم خونه...
پول را درکیفش گذاشتم .. یک پانصدی مچاله و چندرغازی تویش دیدم ...
پرسیدم : می خواین براتون ماشین بگیرم ؟
در واقع منظورم این بود می خواین بهتون پول بدم ...
گفت نه !
رفتم ... با هر قدم دور شدنم به خودم نهیب می زدم برگرد بهش کمی پول بده ...
مادربزرگ ! معذرت می خواهم ،بخاطر خودخواهی فرزندانت !
پیرزن خمیده و ریز نقشی بود ...
صورت رنگ پریده ای با چین های عمیق داشت ...
چشمانش غمگین و مظلوم بود ... انگار یک لایه آبی مخملی آنرا پوشانده بود .
خیلی ضعیف ... همانطور که دنیایش تیره و تار دیده میشد ... عین حقیقت زندگیش ...
مکالمه ی من رو به اتمام بود اما او هنوز ایستاده بود... به او نزدیک شدم ...
فقط کفش هایم را دید ...
خم شدم ... تا چهره ام را ببیند ...
اما نه ...باید حرف میزدم تا حواسش را به من بدهد .
- سلام مادر ... کمک نمی خواین ؟
- صدایش خیلی ضعیف و کم جان بود :
-نه مادر ... فقط این پونصد تومنی را نمی تونم بزارم توی کیف پولم ...
با یک دست عصا و کیف کوچکش را در دست گرفته بود ... اما نمی توانست زیپ کیفش را باز کند ...
این صحنه حالم را دگرگون تر کرد وقتی که باقی حرفش را شنیدم : -می ترسم گم بشه دیگه کرایه ماشین ندارم برم خونه...
پول را درکیفش گذاشتم .. یک پانصدی مچاله و چندرغازی تویش دیدم ...
پرسیدم : می خواین براتون ماشین بگیرم ؟
در واقع منظورم این بود می خواین بهتون پول بدم ...
گفت نه !
رفتم ... با هر قدم دور شدنم به خودم نهیب می زدم برگرد بهش کمی پول بده ...
مادربزرگ ! معذرت می خواهم ،بخاطر خودخواهی فرزندانت !
آخرین ویرایش: