.خودتو مشول کن بهش فکر نکن به خودت بگو میتونی فراموششون کنی.ببین گول نخوریا حتی اگه بازم اومدن سراغت تو دیگه قبولشون نکن.گذشت واسه ادمه خیانت کار نی.یکی به منم کمک کنه.
دوستم با کسی که دوستش داشتم ریختن رو هم و با هم دوست شدن.میگفتن بینشون چیزی نیست ولی ؟؟؟ که نبودم , ی چیزی بود که من رو دک کردن.با وجود اینکه جفتشون رو بخشیدم ولی هر روز بیشتر از جفتشون متنفر میشم.همش مثل ی کابوس میان تو خوابم.
کمکم کنید.
دقیقا مث منی .منم به هیچ کس اعتماد ندارم.به خاطر همین هیچ وقت هیچی به هیچ کس نمیگم....دیگه تقریبا دارم عادت میکنم...اگه رابطت با خدا خوبه به نظرم تنها کسی که میتونی باهاش حرف بزنی و مطمئن باشی که به حرفات گوش میده وبه کسی هم نمیگه فقط اونه...موفق باشی....سلام.من یه مشکل دارم.من مشکلم اعتماده که ندارم.نمیتونم اعتماد کنم.نمیدونم به کی اعتماد کنم که بتونم باهاش حرف بزنم تو نت منظورم نیا .فکر هر کس رو میکنم بعد با خودم میگم اه نه ممکنه یه روز لو بده ممکنه شیطون گولش بزنه ممکنه...اخه من خودم خیلی راز دارم.راز داری برام مهمه.واس اینکه نمیتونم اعتماد کنم نمیتنم با کسی هم درد دل کنم.اذیتم میکنه.شما راه کاری ندارین؟
به غریبه اعتماد کردن بهتره تا به آشنا.مثلا من خودم تو این باشگاه یه چیزی رو که نمیتونستم به کسی بگم به یکی از بچه های باشگاه گفتم. چون مطمئن بودم نمیبینمش که بخواد مشکل ساز شه.البته اونم یکم راهنماییم کرد...یه جمله هست میگه رازی رو که خودت نمیتونی نگه داری چطور انتظار داری دیگران اونو واست نگه دارند؟!
ولی یه چیز بگم من به این نتیجه رسیدم ادم با یه غریبه که نمیشناسش ولی قبولش داره اعتماد کنه خیلی بهتر از این که به نزدیک ترین دوستش اعتماد کنه.من که چوبشو خوردم حرف دلمو زدم بعدش پشیمون شدم مجبور شدم یه دروغایی رو سر هم کنم که دوستم اون حرفامو رازا رو چه جوری بگم.... فراموش کنه.
من خودم آدمی هستم که همه حرفاشونو به من میزنن چون ازم کاملا مطمئن هستند و تا به حال هم به هیچکس حرفاشونو نگفتم.ولی خودم به هیچ کس اعتماد ندارم.....نتیجه :اعتماد کردن به دیگران اصلن به قابل اعتماد بودن خودمون ربط نداره....یه وقت جسارت نباشه ولی به نظر من اگه ادم خودش قابل اعتماد باشه راحت میتونه به دیگران اعتماد کنه ولی وقتی اعتماد کردی معلوم نیست دیگه به اونی که اعتماد کردی راز دارت میمونه یا نه؟
اینم دیگه از اون حرفا بود ....به نظر من همین راهی که داری میری درسته...ادامه بده...برا اینکه نترکی هم همون که اول گفتم ,حرفاتو به خدا بزن .وقتی از ته دل و از رو بی کسی باهاش حرف میزنی اونوقت اون همه کست میشه و کمکت میکنه...به نظر من خودتو عوض کن
ینی سعی کن ازین به بعد به همه اعتماد کنی
.دقیقا میدونم چی میگی.اره یه بار امتحانش کردم خوب بود.میدونی زیاد بهش فکر نمیکردم.چون میخواستم طرف انسان باشه.ولی خوب ششد گفتی اینم یه راهه خیلی خوبه.ممنون.بوس بوسدقیقا مث منی .منم به هیچ کس اعتماد ندارم.به خاطر همین هیچ وقت هیچی به هیچ کس نمیگم....دیگه تقریبا دارم عادت میکنم...اگه رابطت با خدا خوبه به نظرم تنها کسی که میتونی باهاش حرف بزنی و مطمئن باشی که به حرفات گوش میده وبه کسی هم نمیگه فقط اونه...موفق باشی....
به نظرم این بهترین راهه...حتما همین راهو برو.ولی اگه میخوای انسان باشه به غریبه ای که مطمئنی هیچ وقت وارد زندگیت نمیشه که بخواد برات درد سر درست کنه بگو....دقیقا میدونم چی میگی.اره یه بار امتحانش کردم خوب بود.میدونی زیاد بهش فکر نمیکردم.چون میخواستم طرف انسان باشه.ولی خوب ششد گفتی اینم یه راهه خیلی خوبه.ممنون.بوس بوس
.اره به نظر منم غریبه باید بهتر از اشنا باشه.ممنونبه نظرم این بهترین راهه...حتما همین راهو برو.ولی اگه میخوای انسان باشه به غریبه ای که مطمئنی هیچ وقت وارد زندگیت نمیشه که بخواد برات درد سر درست کنه بگو...
.درود.خوب هستی؟اگه خواستی راهنماییت کنم بیا تو پروفمسلام بچه ها،
راستش داشتم فکر می کردم کدوم یکی از دغدغه های زندگیم رو اینجا مطرح کنم برای اینکه نظر شما رو راجع بهش بدونم. از بس که زیادن... اما هر موقع فکر می کنم می بینم ریشه همشون به این بر می گرده که از خانواده ای که دارم ، پدر و مادر و خواهر و برادرام راضی نیستم. تا حالا هم به هیچ وجه نتونستم روشون تاثیر بذارم و یک درصد به خودم نزدیکشون کنم. مشکلم باهاشون اینه که نیازهای اساسی ام مثل نیاز به محبت و توجه و نیاز به اینکه اعتماد به نفس بهم بدن توی این خانواده تامین نمی شه. خودمم می دونم که هیچی جای خانواده آدمو نمی گیره و کاری که اونا می تونند انجام بدن رو هیچ کس دیگه ای انجام نمیده. البته برای فهمیدن این قضیه من به چه اشتباهاتی افتادم و سعی کردم خلاء نبودنشون رو در چه جاهایی جبران کنم و شکست خوردم بماند... یک کلام دیگه ازشون ناامید شدم. و از طرف دیگه الان می دونم که نمی تونم جای دیگه ای دنبال رفع مشکلاتم باشم. مگر خدا... واقعا تنها به امیدش دارم زندگی می کنم. من رابطه ام با خدا خوب هست تقریبا. اما حس می کنم انتظار بیش از حد ازش دارم. منتظر شنیدن نظرات ارزشمندتون هستم.
.درود.خوب هستی؟اگه خواستی راهنماییت کنم بیا تو پروفم
زندگی ارزششو نداره که بخاطرش خودتو اذیت کنیسلام ، همیشه فکر می کردم چقدر ضعیفند کسانی که وقتی یک مشکل (یا اصطلاحا شکست)تو زندگیشون پیش می آید روحیشون را می بازند و دیگه نمی تونند خودشون را جمع و جور کنند و بکشند بالا، حدود 28 سال با این فکر رفتم و رفتم و به هر چی در بسته خوردم با جدیت بیشتری پیش رفتم، هر کس یه چیزی درباره ام می گفت فلانی خیلی صبوره، تحملش زیاده، عجب پشتکاری داره، بذار ببینیم به کجا می خواد برسه، ..... تا اینکه نفهمیدم چی شد که تو سال 82 با یه اتفاق بد نمی گم شکست طوری خوردم زمین که دیگه هر چی تلاش کردم دیگه نشد، سال اول دکتری پیراپزشکی را رها کردم و دیگه فقط دور خودم گشتم و گشتم و گشتم، هنوز باورم نمیشه که این سرگردونی ، کلافگی و بی هدفی نتیجه همان زمانه اصلا باورم نمیشه که من خودم، هدفم و انگیزه ام را گم کرده باشم ، باورم نمیشه که منم کم آوردم، خیلی مشاوره رفتم خیلی تلاش کردم همه راه حلها را از حفظم ولی کیه که همت کنه انجام بده، اصلا نمی دونم دیگه چی راضی و خوشحالم می کنه و چی از جون خودم و این زندگی و دنیا می خوام، اصلا کسی می تونه بهم کمک کنه؟
.اگه مشکلی داری بهم بگو فقط پیام خصوصی حوصله ندارم مگر درمواقع نیازای ول تو هم که همه رو راهنمائی میکنی
دست ما رو هم بگیر
.فقط خودتسلام ، همیشه فکر می کردم چقدر ضعیفند کسانی که وقتی یک مشکل (یا اصطلاحا شکست)تو زندگیشون پیش می آید روحیشون را می بازند و دیگه نمی تونند خودشون را جمع و جور کنند و بکشند بالا، حدود 28 سال با این فکر رفتم و رفتم و به هر چی در بسته خوردم با جدیت بیشتری پیش رفتم، هر کس یه چیزی درباره ام می گفت فلانی خیلی صبوره، تحملش زیاده، عجب پشتکاری داره، بذار ببینیم به کجا می خواد برسه، ..... تا اینکه نفهمیدم چی شد که تو سال 82 با یه اتفاق بد نمی گم شکست طوری خوردم زمین که دیگه هر چی تلاش کردم دیگه نشد، سال اول دکتری پیراپزشکی را رها کردم و دیگه فقط دور خودم گشتم و گشتم و گشتم، هنوز باورم نمیشه که این سرگردونی ، کلافگی و بی هدفی نتیجه همان زمانه اصلا باورم نمیشه که من خودم، هدفم و انگیزه ام را گم کرده باشم ، باورم نمیشه که منم کم آوردم، خیلی مشاوره رفتم خیلی تلاش کردم همه راه حلها را از حفظم ولی کیه که همت کنه انجام بده، اصلا نمی دونم دیگه چی راضی و خوشحالم می کنه و چی از جون خودم و این زندگی و دنیا می خوام، اصلا کسی می تونه بهم کمک کنه؟
سلام ، همیشه فکر می کردم چقدر ضعیفند کسانی که وقتی یک مشکل (یا اصطلاحا شکست)تو زندگیشون پیش می آید روحیشون را می بازند و دیگه نمی تونند خودشون را جمع و جور کنند و بکشند بالا، حدود 28 سال با این فکر رفتم و رفتم و به هر چی در بسته خوردم با جدیت بیشتری پیش رفتم، هر کس یه چیزی درباره ام می گفت فلانی خیلی صبوره، تحملش زیاده، عجب پشتکاری داره، بذار ببینیم به کجا می خواد برسه، ..... تا اینکه نفهمیدم چی شد که تو سال 82 با یه اتفاق بد نمی گم شکست طوری خوردم زمین که دیگه هر چی تلاش کردم دیگه نشد، سال اول دکتری پیراپزشکی را رها کردم و دیگه فقط دور خودم گشتم و گشتم و گشتم، هنوز باورم نمیشه که این سرگردونی ، کلافگی و بی هدفی نتیجه همان زمانه اصلا باورم نمیشه که من خودم، هدفم و انگیزه ام را گم کرده باشم ، باورم نمیشه که منم کم آوردم، خیلی مشاوره رفتم خیلی تلاش کردم همه راه حلها را از حفظم ولی کیه که همت کنه انجام بده، اصلا نمی دونم دیگه چی راضی و خوشحالم می کنه و چی از جون خودم و این زندگی و دنیا می خوام، اصلا کسی می تونه بهم کمک کنه؟
اگر افراط و تفریطی در کار نباشه ، نخیربچه ها به نظرتون حساس بودن یه بیماریه؟
.نه اخه سرکوچکترین مسائل حساسیت نشون میدم.سرکوچکترین حرف سر همه چی....که باعث ناراحتیمو افسردیگ شده خیلی به افسردگیم کمک کردهاگر افراط و تفریطی در کار نباشه ، نخیر
اگر این احساس با روش درست و در زمان و مکان مناسب ابراز بشه نخیر
.نه اخه سرکوچکترین مسائل حساسیت نشون میدم.سرکوچکترین حرف سر همه چی....که باعث ناراحتیمو افسردیگ شده خیلی به افسردگیم کمک کرده
.ارههههههههههههههههههههه.اگه یک یه چیز بد بهم بگه :واویلابهتر بود کمی بیشتر توضیح دهید
کنترل کردن احساسات به معنای نادیده گرفتن آنها نیست. به این معناست که آنها را بشناسید و در مواقع مناسب آنها را ابراز کنید، نه بدون کنترل و تصادفی.
· یادبگیرید که از انحرافات شناختی که باعث می شود همه چیز بدتر از آن چیزی که هست به نظر برسد دوری کنید. اکثر ما این را شنیده ایم که می گویند نیمه پر لیوان را ببینید. اما وقتی قدرت درکتان منحرف می شود، فقط نیمه خالی لیوان را می بینید. در زیر به چند نمونه اشاره می کنیم:
o تفکر هیچ چیز یا همه چیز. همه چیز یا خوب است یا بد و هیچ چیز بین این دو وجود ندارد. اگر شما کامل نیستید پس کاملاً شکست خورده هستید.
o تعمیم افراطی. یک اتفاق بد موجب یک سلسله اتفاقات بد می شود.
o ***** ذهنی. یک چیز منفی همه چیز را منفی می کند. خیلی وقت ها وقتی افسرده اید نیمه خالی لیوان را می بینید.
o مردود کردن جنبه مثبت. اگر کسی نظر مثبتی نسبت به شما ابراز می کند به حساب نمی آید. اما اگر کسی چیز بدی درموردتان بگوید "همیشه می دانستید".
o نتیجه گیری سریع. بااینکه هیچ واقعیت قطعی وجود ندارد که نتیجه گیری شما را تایید کند، یک تفسیر و نتیجه گیری منفی می کنید.
o خواندن ذهن. فکر می کنید که کسی به شما بی احترامی می کند و برای مطمئن شدن از آن تلاشی نمی کنید. فقط تصور می کنید که اینطور است.
o اشتباه طالع بینی. فکر می کنید که همه چیز بد پیش خواهد رفت و خودتان را قانع می کنید که این حقیقت دارد.
o بزرگسازی و کوچکسازی. تصور کنید که با یک دوربین به خودتان یا کسی دیگر نگاه می کنید. ممکن است تصور کنید که اشتباهی که انجام داده اید یا موفقیت کسی دیگر مهمتر از آن چیزی است که هست. حالا تصور کنید که دوربین را برمی گردانید و از آن سر دوربین به همان چیزها نگاه می کنید. کاری که انجام داده اید ممکن است کم اهمیت تر از آنچه که بوده جلوه کند و اشتباه کسی دیگر کم اهمیت تر از آنچه که هست به نظر برسد.
o استدلال احساسی. تصور می کنید که احساسات منفی شما منعکس کننده واقعیت امر است: "من اینطور حس می کنم پس باید واقعیت داشته باشد."
o بایدها. تلاش می کنید که به خودتان برای کاری انگیزه بدهید. باید اینکار را بکنی. حتماً اینکار را بکن و امثال آن. اینکار باعث نمی شود که علاقه ای برای انجام آن پیدا کنید فقط باعث می شود احساس گناه کنید. وقتی این بایدها را برای بقیه به کار ببرید احساس عصبانیت، دلسردی و خشم خواهید کرد.
o برچسب زدن. این یک نوع حاد از تعمیم افراطی است. وقتی که اشتباهی مرتکب می شوید به خودتان برچسب می زنید، مثل، "من یک بازنده هسنم". وقتی رفتار اشتباه فردی دیگر شما را ناراحت می کند باز یک برچسب منفی به او می چسبانید.
o به خود گرفتن. تصور می کنید که شما علت اتفاقات بد هستید درحالیکه هیچ تقصیری متوجه شما نبوده است.
هشدارها
· خیلی مهم است که بتوانید کنترل احساساتتان را به دست گیرید اما سرکوب کردن آنها یا نادیده گرفتنشان کاملاً متفاوت از این قضیه است. سرکوب کردن احساساتتان ممکن است باعث بروز اختلالات جسمی و احساسی در شما شود.
· مشکلات احساسی آنقدر پیچیده هستند که نیاز به کمک تخصصی یک روانشناس، مشاور، یا مددکار دارد.
مردمان
www.mardoman.net
دوست خوبم.ارههههههههههههههههههههه.اگه یک یه چیز بد بهم بگه :واویلا
اگه چیز خوب بگه بعضی وقتا فک میکنم بدگفته
خیلی حساسم
اگه یکی هرچی بگه میرم تو حرفشو بد و خوبش میکنم و.....
.ممنوندوست خوبم
بهتره روی خودشناسی کار کنی
شخصیتت رو بشناس و پاسخ مناسب برای نیاز هایت پیدا کن
یا حق
منم این جوریم.دیگه هیشکی تو خونه حرف نمی زنه چون من بهم بر میخوره حتی وقتی یکی داره با خواهر یا برادرم صحبت میکنه فک میکنم منظور همه حرفاش به منه..ارههههههههههههههههههههه.اگه یک یه چیز بد بهم بگه :واویلا
اگه چیز خوب بگه بعضی وقتا فک میکنم بدگفته
خیلی حساسم
اگه یکی هرچی بگه میرم تو حرفشو بد و خوبش میکنم و.....
من پسری 21 ساله هستم.دانشجوی سال دوم.از قضا به خاطر مشاهده ی مورد مناسب ،تصمیمات جدیدی در حوزه ی ازدواج گرفته ام.
ولی به خاطر رسومات رایج مثل سن و... ودلایل دیگر از قبیل در آمد و... نمی توانم خانواده ی خودم را راضی کنم،که البته تا حدودی حق دارند ولی منم نیاز هایی دارم....
در حال حاضر به فکر کار کردن افتاده ام تا بتوانم استقلال شخصیتی و مالی خودم را قوی کنم .متاسفانه تنها فکری که برای حل این مشکل به ذهنم رسید این بود که تازه اونم به دلیل مخالفت خانواده در پوششی از ابهامه.
از این ها بگذریم کی میتونه خانواده ی دختر مورد علاقمو راضی کنه که دخترشونو به یه جوون 21 ساله بدن.....وای خدای من.....
نکته ی مهم اینه که من ایشونو خیلی دوست دارم
از هرکس که فکری به ذهنش می رسه خواهش میکنم منو راهنمایی کنه ممنون
یه جورایی ارهبه نظر شما ازدواج یکی با مدرک لیسانس یا بالاتر با یه سیکل یا کمتر حماقته؟
.اگه مرتب لیسانسشو نزنه تو سر همسرش نه مشکلی ندارهبه نظر شما ازدواج یکی با مدرک لیسانس یا بالاتر با یه سیکل یا کمتر حماقته؟
Thread starter | عنوان | تالار | پاسخ ها | تاریخ |
---|---|---|---|---|
S | مشاوره تحصیلی تلفنی | تالار مشاوره | 0 | |
A | مشاوره برای تغییر شاخه در رشته فنی حرفه ای از الکترونیک به کامپیوتر یا مکانیک! | تالار مشاوره | 1 | |
سیستم مشاوره جدید در ایران | تالار مشاوره | 0 | ||
A | مشاوره کاری | تالار مشاوره | 1 | |
اساسنامه تالار مشاوره | تالار مشاوره | 2 |