شهريار

vahid_pakrou

عضو جدید
کاربر ممتاز
.
غم غريبي و غربت چو بر نمي تابم روم به شهرخود و شهريار خود باشم


فرزند آقا سيد اسماعيل موسوي معروف به حاج ميرآقا خشکنابي در سال 1325 هجري قمري (شهريور ماه 1286 هجري شمسي) در بازارچه ميرزا نصراله تبريز واقع در چاي کنار چشم به جهان گشود . در سال 1328 هجري قمري که تبريز آبستن حوادث خونين وقايع مشروطيت بود پدرش او را به روستاي قيش قورشاق و خشکناب منتقل نمود . دوره کودکي استاد در آغوش طبيعت و روستا سپري شد که منظومه حيدر بابا مولود آن خاطرات است. درسال 1331 هجري قمري پدرش او را جهت ادامه تحصيل به تبريز بازآورد و او د رنزد پدر شروع به فراگيري مقدمات ادبيات عرب نمود و در سال 1332 هجري قمري جهت تحصيل اصول جديد به مدرسه متحده وارد گرديد و در همين سال اولين شعر رسمي خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم ديني پرداخته و از فراگيري خوشنويسي نيز دريغ نمي کرد که بعد ها کتابت قرآن ، ثمره همين تجربت مي باشد . در سيزده سالگي اشعار شهريار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ مي رسد . در بهمن ماه سال 1299 شمسي براي اولين باربه تهران مسافرت کرده و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون به تحصيل مي پردازد . شهريار در تهران تخلص بهجت را نپسنديده و تخلص شهريار را پس از دو رکعت نماز و تفعل از حافظ مي گيرد.
شهريار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق رديف هاي سازي موسيقي ايراني را از او فرا مي گيرد . او همزمان با تحصيل در دارالفنون به ادامه تحصيلات علوم ديني مي پرداخت و در مسجد سپهسالار د رحوزه درس شهيد سيد حسين مدرس حاضر مي شد.
د ر سال 1303 وارد مدرسه طب مي شود واز اين پس زندگي شورانگيز و پرفراز و نسيب او آغاز مي شود . در سال 1313 و زماني که شهريار در خراسان بود پدرش حاج مير آقا خشکنابي به ديار حق مي شتابد . او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از اين پس آوازه شهرت او از مزارها فراتر مي رود . شهريار شعر فارسي و آذري را با مهارت تمام مي سرايد و در سالهاي 1329 تا 1330 اثر جاودانه خود حيدر بابايه سلام را خلق و براي هميشه به يادگار مي گذارد . منظومه حيدر بابايه سلام تنها در جماهير شوروي به 90 در صد زبانهاي موجود ترجمه و منتشر شده است.
درتير ماه 1331 مادرش دارفاني را وداع مي کند . در مرداد ماه 1332 به تبريز آمده و با يکي از منسوبين خود به نام عزيزه عميد خالقي ازدواج مي کند که حاصل اين ازدواج سه فرزند به نام هاي شهرزاد و مريم و هادي هستند . در حدود سالهاي 1346 شروع به نوشتن قرآن،به خط زيباي نسخ نموده که يک ثلث ان را به اتمام رسانده و ديوان اشعار فارسي استاد نيز چندين بار چاپ و بلافاصله ناياب شده است. در مدت اقامت درتبريز موفق به خلق اثر ارزنده سهنديه دررمانتيک ترکي مي گردد .در سال 1350 مجددا به تهران مسافرت نموده و تجليل هاي متعددي از شهريار به عمل مي آيد . ولي در سال 1354 داغ ديگرياز فوت همسر به دلش مي نشيند و د رسال 1357 شهريار با حرکت توفنده ا زانقلاب اسلامي همصدا شده و با اعتقاد راسخ و قلبي مالامال از عشق به امام خميني (ره) دهه آخر عمر خود را سپري مي کند . درارديبهشت ماه سال 1363 تجليل باشکوهي از استاد در تبريز به عمل آمد . استاد شهريار به لحاظ اشتهار در سرودن اشعار کم نظير درمدح امير مومنان و ائمه اطهار عليه السلام به شاعر اهل بيت (ع) شهرت يافته . او پس از يک دوره بيماري در 27 شهريورماه سال 1367 دار فاني را وداع و د رمقبره الشعرا به خاک سپرده شد.

 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار

شهریار





محمد حسين شهريار(1367-1285) در دوران جواني آن هنگام كه دانشجوي پزشكي بود، عاشقي شوريده حال مي شود.

امشب اي ماه به درد دل من تسكينی
آخر اي ماه تو همدرد من مسكيني

كاهش جان تو من دارم و من ميدانم
كه تو از دوري خورشيد چه ها می بینی

تو هم اي باديه پيماي محبت چون من
سر راحت ننهادي به سر باليني

همه در چشمه ي مهتاب غم از دل شويند
امشب اي مه تو هم از طالع من غمگینی

ني محزون مگر از تربت فرهاد دميد
كه كند شكوه ز هجران لب شيرينی؟
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز



اما ناكامی در عشق او را چنين از زندگی وا میدارد و در ناكامی این ایام چنین می سراید:

از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوی تو لیكن عقب سر نگران

ما گذشتیم و گذشت آنچه تو با ما كردی
تو بمان و دگران، وای به حال دگران

می روم تا كه به صاحب نظري باز رسم
محرم ما نبود ديده ي كوته نظران

دل چون آيينه ي اهل صفا مي شكنند
كه ز خود بي خبرند اين ز خدا بي خبران
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز



و پس از سالها انتظار وقتي يار ديرين خود را مي بيند، چنين مي گويد:

يار و همسر نگرفتم كه گرو بود سرم
تو شدي مادر و من با همه پیری پسرم

تو جگر گوشه هم از شير بريدي و هنوز
من بيچاره همان عاشق خونين جگرم

من كه با عشق نراندم به جواني هوسي
هوس عشق و جواني است به پيرانه سرم

پدرت گوهر خود تا به زر و سيم فروخت
پدر عشق بسوزد كه درآمد پدرم

عشق و آزادگی و حسن و جوانی و هنر
عجبا هیچ نیرزید كه بی سیم و زرم

سيزده را همه عالم به در امروز از شهر
من خود آن سيزدهم كز همه عالم به درم

تا به ديوار و درش تازه كنم عهد قديم
گاهی از كوچه ی معشوقه ی خود می گذرم
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز



و در روزگار پیری خطاب به او چنين می گوید:

آمدي جانم به قربانت ولي حالا چرا
بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا

نوشدارویی و بعد از مرگ سهراب آمدی
سنگدل این زودتر می خواستی حالا چرا

نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان ناز كن با ما چرا

شور فرهادم به پرسش سر به زير افكنده بود
اي لب شيرين جواب تلخ سر بالا چرا

اي شب هجران كه يك دم در تو چشم من نخفت
اين قدر با بخت خواب آلود من لالا چرا

آسمان چون جمع مشتاقان پريشان ميكند
در شگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا
 

يامين

عضو جدید
کاربر ممتاز

شهريار ِ شعر فارسي سرانجام در غزلي از روزگاران گذشته چنين ياد ميكند:

پيرم و گاهي دلم ياد جواني مي كند
بلبل شوقم هنوزم نغمه خواني مي كند

همتم تا م‍ی رود ساز غزل گيرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی مي كند

ما به داغ عشق بازيها نشستيم و هنوز
چشم پروين همچنان چشمك پراني مي كند

سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگاني مي كند







 

aynaz

عضو جدید
در وصل هم ز عشق تو اي گل در آتشم
عاشق نمي‌شوي که ببيني چه مي‌کشم
ديشب سرم به بالش ناز وصال و باز
صبحست و سيل اشک به خون شسته بالشم
پروانه را شکايتي از جور شمع نيست
عمريست در هواي تو ميسوزم و خوشم
خلقم به روي زرد بخندند و باک نيست
شاهد شو اي شرار محبت که بي‌غشم
باور مکن که طعنه‌ي طوفان روزگار
جز در هواي زلف تو دارد مشوشم
سروي شدم به دولت آزادگي که سر
با کس فرو نياورد اين طبع سرکشم
دارم چو شمع سر غمش بر سر زبان
لب ميگزد چو غنچه‌ي خندان که خامشم
هر شب چو ماهتاب به بالين من بتاب
اي آفتاب دلکش و ماه پري‌وشم
لب بر لبم بنه بنوازش دمي چوني
تا بشنوي نواي غزلهاي دلکشم
ساز صبا به ناله شبي گفت شهريار
اين کار تست من همه جور تو مي‌کشم
 

اشکان فروتن

مدیر بازنشسته
علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را
که به ماسوا فکندی همه سایه‌ی هما را

دل اگر خداشناسی همه در رخ علی بین
به علی شناختم به خدا قسم خدا را

به خدا که در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علی گرفته باشد سر چشمه‌ی بقا را

مگر ای سحاب رحمت تو بباری ارنه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوا را

برو ای گدای مسکین در خانه‌ی علی زن
که نگین پادشاهی دهد از کرم گدا را

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من
چو اسیر تست اکنون به اسیر کن مدارا

بجز از علی که آرد پسری ابوالعجائب
که علم کند به عالم شهدای کربلا را

چو به دوست عهد بندد ز میان پاکبازان
چو علی که میتواند که بسر برد وفا را

نه خدا توانمش خواند نه بشر توانمش گفت
متحیرم چه نامم شه ملک لافتی را

بدو چشم خون فشانم هله ای نسیم رحمت
که ز کوی او غباری به من آر توتیا را

به امید آن که شاید برسد به خاک پایت
چه پیامها سپردم همه سوز دل صبا را

چو تویی قضای گردان به دعای مستمندان
که ز جان ما بگردان ره آفت قضا را

چه زنم چونای هر دم ز نوای شوق او دم
که لسان غیب خوشتر بنوازد این نوا را

«همه شب در این امیدم که نسیم صبحگاهی
به پیام آشنائی بنوازد آشنا را»

ز نوای مرغ یا حق بشنو که در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهریارا

شهریار

 

enteha

عضو جدید
کاربر ممتاز
استاد شهریار (محمد حسین بهجت تبریزی)

استاد شهریار (محمد حسین بهجت تبریزی)


فرزند آقا سید اسماعیل موسوی معروف به حاج میر آقا خشکنابی در سال 1325 هجری قمری (شهریور ماه 1286 هجری شمسی) در بازارچه میرزا نصرالله تبریزی واقع در چای‌کنار چشم به جهان گشود. در سال 1328 هجری قمری که تبریز آبستن حوادث خونین وقایع مشروطیت بود پدرش او را به روستای قیش‌قورشان و خشکناب منتقل نمود. دوره کودکی استاد در آغوش طبیعت و روستا سپری شد که منظومه حیدربابا مولود آن خاطراتست. در سال 1331 هجری قمری پدرش او را برای ادامه تحصیل به تبریز باز آورد و او را در نزد پدر شروع به فراگیری مقدمات ادبیات عرب نموده و در سال 1332 هجری قمری جهت تحصیل اصول جدید به مدرسه متحده وارد گردید و در همین سال اولین شعر رسمی خود را سرود و سپس به آموختن زبان فرانسه و علوم دینی نیز پرداخته و از فراگیری خوشنویسی نیز دریغ نمی‌کرد که بعدها کتابت قرآن، ثمره همین تجربه می‌‌باشد.
در سیزده سالگی اشعار شهریار با تخلص بهجت در مجله ادب به چاپ می‌‌رسید. در بهمن ماه 1299 خورشیدی برای اولین بار به تهران مسافرت کرده، و در سال 1300 توسط لقمان الملک جراح در دارالفنون به تحصیل می‌‌پردازد. شهریار در تهران تخلص بهجت را نپسندیده و تخلص شهریار را پس از دو رکعت نماز و تفأل از حافظ می‌گیرد.
غم غریبی و غربت چو بر نمی‌تابم روم به شهر خود و شهریار خود باشم
شهریار از بدو ورود به تهران با استاد ابوالحسن صبا آشنا شده و نواختن سه تار و مشق ردیف‌های سازی موسیقی ایرانی را از او فرا می‌گیرد. او همزمان با تحصیل در دارالفنون به ادامه تحصیلات علوم دینی می‌‌پرداخت و در مسجد سپهسالار در حوزه درس سید حسن مدرس حاضر می‌‌شد.
درسال 1303 وارد مدرسه طب می‌شود واز این پس زندگی شور انگیز و پرفراز و نشیب او آغاز می‌شود. در سال 1313 و زمانی که شهریار در خراسان بود پدرش حاج میرآقا خشکنابی فوت می‌کند. او سپس در سال 1314 به تهران بازگشته و از این پس آوازه شهرت او از مرزها فراتر می‌رود. شهریار شعر فارسی و ترکی آذربایجانی را با مهارت تمام می‌‌سراید و در سال‌های 1329 تا 1330 اثر مشهور خود حیدر بابایه سلام را می‌سراید. گفته می‌شود گه منظومه "حیدربابا" در شوروی به 90 درصد زبان‌های جمهوری‌های آن ترجمه و منتشر شده است.
در تیر ماه 1331 مادرش درمی‌گذرد. در مرداد ماه 1332 به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به نام خانم عزیزه عمید خالقی ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج سه فرزند به نام‌های شهرزاد و مریم و هادی هستند.


در حدود سال‌های 1346 آغاز به نوشتن قرآن، به خط نسخ نموده که یک ثلث آن را به اتمام رسانده و دیوان اشعار فارسی استاد نیز چندین بار چاپ و بلافاصله نایاب شده است. در مدت اقامت در تبریز سهندیه را می‌سراید. در سال 1350 مجدداً به تهران مسافرت نموده و تجلیل‌های متعددی از شهریار به عمل می‌آید. ولی در سال 1354 داغ دیگری از فوت همسر به دلش می‌‌نشیند.
در سال 1357 شهریار با حرکت انقلاب همصدا شد. در اردیبهشت ماه سال 1363 تجلیل باشکوهی از استاد در تبریز به عمل آمد. شهریار به لحاظ اشتهار در سرودن اشعار کم نظیر در مدح امیر مومنان و ائمه اطهار به شاعر اهل بیت شهرت یافته است.
شهریار در سالهای آخر عمر در تهران اقامت داشت. دوست داشت به شیراز برود و در آرامگاه حافظ باشد ولی بعد از این فکر منصرف شد و به تبریز رفت. او آخرین روزهای عمرش در بیمارستان مهر تهران بستری شد و در 27 شهریور ماه 1367 در همان بیمارستان او پس از یک دوره بیماری درگذشت و بنا بر وصیتش او را در مقبرةالشعرا به خاک تبریز سپردند.




دانلود كتاب حيدر بابا با ترجمه
 
آخرین ویرایش:

ie student

عضو جدید
کاربر ممتاز
ای غنچه ی خندان چرا،خون در دل ما می کنی؟

خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی؟

ای شمع رقصان با نسیم،آتش مزن پروانه را

با دوست هم رحمی،چو با دشمن مدارا می کنی

آه سحرگاه تو را،ای شمع،مشتاقم به جان

آری بیا،آری بیا،گر آه خود،با ناله سودا میکنی

ای غم بگو از دست تو،آخر کجا باید شدن؟

در گوشه ی میخانه هم،ما را تو پیدا می کنی

ما شهریارا،بلبلان دیدیم در طرف چمن

نورافکن و شیرین سخن،اما تو غوغا می کنی!


ممنون دوست عزیز:gol:
 

djalix

عضو جدید
کاربر ممتاز
نامه استاد شهريار به انيشتين

نامه استاد شهريار به انيشتين

انيشتين يك سلام ناشناس، البته مي بخشي

. . .

اجازه ده كه با دست لطيف خويش بنوازم

به نرمي، چين پيشاني افكار بلندت را

. . .

انيشتين آفرين بر تو، انيشتين ناز شست تو

نشان دادي كه جرم و جسم چيزي جز انرژي نيست

. . .

انيشتين صدهزار احسن، وليكن صدهزار افسوس

حريف از كشف و الهام تو دارد بمب مي سازد

انيشتين اژدهاي جنگ

جهنم كام وحشتناك خود را باز خواهد كرد

دگر پيمانه عمر جهان لبريز خواهد شد

دگر عشق و محبت از طبيعت قهر خواهد كرد

. . .

انيشتين بغض دارم در گلو، دستم به دامانت

نبوغ خود به كار التيام زخم انسان كن

سر اين ناجوانمردان سنگين دل به راه آور

نژاد و كيش و مليت يكي كن، اي بزرگ استاد

زمين يك پايتخت امپراتوري وجدان كن ...

به اين وحشي تمدن گوشزد كن حرمت ما را

پا فراتر نه

انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن

کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را


. . .

خدا را نيز پيدا كن

متن کامل شعر:
انشتن[انیشتین] یک سلام ناشناس البته می بخشی ،
دوان در سایه روشن های یک مهتاب خلیایی
نسیم شرق می آید، شکنج طرّه ها افشان
فشرده زیر بازو شاخه های نرگش[نرگس] و مریم
از آن هایی که در سعیدیه شیراز می رویند
زچین و موج دریاها و پیچ و تاب جنگل ها
دوان می آید و صبح سحر خواهد به سر کوبید
در خلوت سرای قصر سلطان ریاضی را.
درون کاخ استغنا، فراز تخت اندیشه
سر از زانوی استغراق خود بردار
به این مهمان که بی هنگام و ناخوانده است، دربگشا
اجازت ده که با دست لطیف خویش بنوازد،
به نرمی چین پیشانی افکار بلندت را
به آن ابریشم اندیشه هایت شانه خواهد زد.
نبوغ شعر مشرق نیز با آیین درویشی
به کف جام شرابی از سبوی حافظ و خیام
به دنبال نسیم از در رسیده می زند زانو
که بوسد دست پیر حکمت دانای مغرب را
انشتن آفرین بر تو ،
خلاء با سرعت نوری که داری ، در نوردیدی
زمان در جاودان پی شد، مکان در لامکان طی شد
حیات جاودان کز درک بیرون بود پیدا شد
بهشت روح علوی هم که دین می کفت،[می گفت] جز این نیست
تو با هم آشتی دادی جهان دین و دانش را
انشتن ناز شست تو!
نشان دادی که جرم و جسم چیزی جز انرژی نیست
اتم تا می شکافد جزو جمع عالم بالاست
به چشم موشکاف اها[اهل] عرفان و تصوّف نیز
جهان ما حباب روی چین آب را ماند
من ناخوانده دفتر هم که طفل مکتب عشقم،
جهان جسم ، موجی از جهان روح می دانم
اصالت نیست در مادّه.
انشتن صد هزار احسن و لیکن صد هزار افسوس
حریف از کشف و الهام تو دارد بمب میسازد
انشتن اژدهای جنگ ....!
جهنم کام وحشتناک خود را باز خواهد کرد
دگر پیمانه عمر جهان لبریز خواهد شد
دگر عشق و محبت از طبیعت قهر خواهد کرد
چه می گویم؟
مگر مهرو وفا محکوم اضمحلال خواهد بود؟
مگر آه سحرخیزان سوی گردون نخواهد شد؟
مگر یک مادر از دل «وای فرزندم» نخواهد گفت؟
انشتن بغض دارم در گلو دستم به دامانت
نبوغ خود به کام التیام زخم انسان کن
سر این ناجوانمردان سنگین دل به راه آور
نژاد و کیش و ملّیت یکی کن ای بزرگ استاد
زمین، یک پایتخت امپراطوریّ وجدان کن
تفوق در جهان قائل مشو جز علم و تقوا را
انشتن نامی از ایران ویران هم شنیدستی؟
حکیما، محترم می دار مهد ابن سینا را
به این وحشی تمدّن گوشزد کن حرمت ما را.
انشتن پا فراتر نه جهان عقل هم طی کن
کنار هم ببین موسی و عیسی و محمّد را
کلید عشق را بردار و حلّ این معمّا کن
و گر شد از زبان علم این قفل کهن واکن.
انشتن بازهم بالا
خدا را نیز پیداکن.

در سالهای 1325 و 1326 شمسی بار دیگر خطر بمب اتم زبانزد مردم جهان شد. بشریت نگران از پیامدهای این اسلحه مرگبار، آرامش موقت خود را از دست دادند. اگر یکی دیگراز دولت های متخاصم از این اسلحه استفاده بکند، فاتحه دنیا خوانده خواهد شد. هیچ ذی روحی در روی زمین باقی نخواهد ماند. قرن ها طول خواهد کشید تا حیوانی تک سلولی به وجود آید و قرن ها زمان لازم خواهد بود تا زمین به حالت اولیه برگردد. این ها صحبت های روزمره مردم جهان بود.در چنین فضایی چه کسی قادر بود از این فاجعه عظیم جلوگیری کند. اکثریت مردم دست به دعا بودند. عده ای می گفتند که خداوند در قرآن خبر داده است که کوه ها مثل پنبه تافته خواهد شد. آیا این مردم می توانستند افکار و حرف دلشان را انیشتینی که در محاصره جهان خواران بود، برسانند؟ پس چه باید کرد؟ چگونه می توان این نابغه علم را متوجه اوضاع وخیم و شرایط روحی نامساعد بشر نمود؟

در سال 1326 شمسی جمعی از اساتید و دانشجویان تهران ، دست به دامن استاد شهریار می شوند ، موضوع را کاملاً شرح می دهند، نگرانی و وحشت مردم جهان را با او در میان می گذارند و یادآوری می کنند که تنها شهریار ، نابغه شعر و ادب مشرق زمین می تواند، انیشتین آن نابغه ریاضی و فیزیک مغرب زمین را متاثر بکند.
خود استاد شهریار می فرمودند:
«
چنان منقلب شدم که گویی بمب اتم کره زمین را به کلی نابود کرد و پودر آن در فضای بیکران پخش شد. از جسم خاکی رهیدم . در عالمی اعلا به درگاه خداوند متوسّل شدم : خدایا کمکم کن. پروردگارا، قدرتی می خواهم که دل آن سلطان ریاضی را نرم کنم. اکنون که من مامور این امر مهم شده ام ، شرمنده ام مگردان
آری، شهریار ادب شرق، توفیق الهی را کسب می کند و همان شب ، شعر « پیام به انشتین» آفریده می شود. این شعر به قدری روان و منسجم و صمیمی و موثر، خلق می شود که گمان نمی رفت هیچ سنگدلی را یارای مقاومت در برابرش باشد.

بلافاصله این شعر به زبان های انگلیسی ، آلمانی ، فرانسه و روسی ترجمه می گردد. عده ای به سرپرستی دخترش خانم ]مریم یا شهرزاد[بهجت مامور می شوندکه شعر را به انیشتین برسانند. از مدیر دفترش در اقامتگاهش وقت می گیرند، روز موعود فرا میرسد. ترجمه فصیح انگلیسی شعر را در اقامتگاه انیشتین، برایش می خوانند. آنچنانکه حاضران نقل کرده اند آن بزرگمرد عالم دانش ، دو بار از جای خود برمی خیزد. دو دستش را بر صورتش می نهد و می فشارد. قطرات اشک بر شیشه عینکش نمایان می شود. با چهره ای اندوهگین یکباره ، با صدایی بلند فریاد می زند:« به دادم برسید » بعد سکوت می کند و صورتش را در میان دو دستش می گیرد و غرق در بحر تفکر می گردد. سکوت غم انگیزی فضای اقامتگاهش را پر می کند.دقایقی بعد ، می خواهد که شعر بار دیگر خوانده شود. این بار پس از شنیدن آن به خارج از اتاقش می رود و با وضعیتی مغموم در باغ مخصوص اش قدم می زند....
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
خلوتی داریم و حالی با خیال خویشتن
گر گذاردمان فلک حالی به حال خویشتن
ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست
عالمی داریم در کنج ملال خویشتن
سایه‌ی دولت همه ارزانی نودولتان
من سری آسوده خواهم زیر بال خویشتن
بر کمال نقص و در نقص کمال خویش بین
گر به نقص دیگران دیدی کمال خویشتن
کاسه گو آب حرامت کن به مخموران سبیل
سفره پنهان می‌کند نان حلال خویشتن
شمع بزم افروز را از خویشتن سوزی چه باک
او جمال جمع جوید در زوال خویشتن
خاطرم از ماجرای عمر بی‌حاصل گرفت
پیش بینی کو کز او پرسم مل خویشتن
آسمان گو از هلال ابرو چه می‌تابی که ما
رخ نتابیم از مه ابر و هلال خویشتن
همچو عمرم بی وفا بگذشت ما هم سالها
عمر گو برچین بساط ماه و سال خویشتن
شاعران مدحت سرای شهریارانند لیک
شهریار ما غزل‌خوان غزال خویشتن.
 

canopus

مدیر بازنشسته
کاربر ممتاز
بیداد رفت لاله ى بر باد رفته را
یا رب خزان چه بود بهار شکفته را
هر لاله اى که از دل این خاکدان دمید
نو کرد داغ ماتم یاران رفته را
جز در صفاى اشک دلم وا نمی شود
باران به دامن است هواى گرفته را
واى اى مه دو هفته چه جاى محاق بود
آخر محاق نیست که ماه دو هفته را
برخیز لاله بند گلوبند خود بتاب
آورده ام به دیده گهرهاى سفته را
اى کاش ناله هاى چو من بلبلى حزین
بیدار کردى آن گل در خاک خفته را
گر سوزد استخوان جوانان شگفت نیست
تب موم سازد آهن و پولاد تفته را
یارب چها به سینه ى این خاکدان در است
کس نیست واقف اینهمه راز نهفته را
راه عدم نرفت کس از رهروان خاک
چون رفت خواهى اینهمه راه نرفته را
لب دوخت هر کرا که بدو راز گفت دهر
تا باز نشنود ز کس این راز گفته را
لعلى نسفت کلک در افشان شهریار
در رشته چون کشم در و لعل نسفته را
 

p_sh

عضو جدید
حيدر بابايه سلام
حيدر بابا ايلديريملار شاخاندا
سئللر،سولار،شاققيلديوب اخاندا
قيزلاراوناصف باغلييوب باخاندا
سلام السون شوكتوزه،ائلوزه
منيم دا بير اديم گلسين ديلوزه


حيدر بابا كهليك لرون اوچاندا
كول ديبيندن دوشان قالخوب،قاچاندا
باخچالارون چيكلوئب،اچاندا
بيزدن ده بير مومكون اولسا ياد ائله
اچيلميان اوركلري شاد ائله
...
حيدر بابا،دونيا يالان دونيادي
سليماننان،نوحدان قالان دونيادي
هر كيمسيه هرنه وئريب،اليبدي
افلاطوننان بير قوري اد قاليبدي
...

 

k.memar

عضو جدید
شهریار شاعر نامدار آذربایجانی

شهریار شاعر نامدار آذربایجانی

چند بیت از بیتهای زیبای شهریار رو واستون مینویسم . تقدیم به همه ی ترک زبانان عزیز کشورمون.امیدوارم شما هم بیتهای دیگه ای از شهریار برامون بنویسید
حیدر بابا، ایلدیریملار شاخاندا :gol: سیلار،سولار،شاققلدییوب آخاندا :gol: قیزلار اونا صف باغلیوب باخاندا:gol: سلام اولسون شوکتوزه،انلوزه!:gol: منیم دا بیر آدم گلسین دیلوزه:heart: حیدر بابا،کهلیک لرون اوچاندا:gol: کول دیبینن دوشان قالخوب ،قاچاندا:gol: باخچالارون چیچکلنوب ،آچاندا :gol:بیزدن ده بیر مومکون اولسا یاد انله:gol: آچلمیان اورکلر شاد انله:heart: بایرام ییلی چارداخلاری بیخاندا :gol:نوروز گولی،قارچیچکی، چیخاندا:gol: آغ بلوتلار کوینکلرین سیخاندا :gol:بیزذن ده بیر یاد انلییه ن ساغ اولسون:gol: دردلریمیز قوی دیکلسین داغ اولسون:heart: حیدر بابا، گون دالووی داغلاسین! :gol:اوزون گولسون ، بولاخلارون اغلاسین! :gol:اوشاخلارون بیر دسته گول باغلاسین!:gol: یل گلنده، ور گتر سین بویانا:gol: بلکه منم یاتمش بختم اویانا ...
ساغ اولسون تبریز-
 

Goonay

عضو جدید
مهم***قشنگ***يك شعر بسيار زيبا از شهريار***قشنگ***مهم

مهم***قشنگ***يك شعر بسيار زيبا از شهريار***قشنگ***مهم

تو اي بيمار ناداني چه هزيان و هذر گفتي
به رشتی کله ماهی خور به طوسی کله خرگفتی
قمی را بد شمردی اصفهانی را بتر گفتی
جوانمردان آذربایجان را ترک خر گفتی
تو را آتش زدند و خود بر آن آتش زدی دامن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو اهل پایتختی باید اهل معرفت باشی
به فکر آبرو و افتخار مملکت باشی
چرا بیچاره مشدی و بی تربیت باشی
به نقص من چه خندی خود سراپا منقصت باشی
مرا این بس که میدانم تمیز دوست از دشمن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

گمان کردم که با من همدل و همدین و همدردی
به مردی با تو پیوستم ندانستم که نامردی
چه گویم بر سرم با ناجوانمردی چه آوردی
اگر میخواستی عیب زبان هم رفع میکردی
ولی ما را ندانستی به خود هم کیش و هم میهن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

به شهریور مه پارین که طیارات با تعجیل
فرو میریخت چون طیر ابابیلم به سر سجیل
چه گویم ای همه ساز تو بی قانون و هردمبیل
تو را یک شب نشد ساز و نوا در رادیو تعطیل
ترا تنبور و تنبک بر فلک میشد مرا شیون
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

بدستم تا سلاحی بود راه دشمنان بستم
عدو را تا که ننشاندم به جای از پای ننشستم
به کام دشمنان آخر گرفتی تیغ از دستم
چنان پیوند بگسستی که پیوستن نیارستم
کنون تنها علی مانده است و حوضش چشم ما روشن!
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو استاد دغل سنگ محک بر سکه ما زد
ترا تنها پذیرفت و مرا از امتحان وا زد
سپس در چشم تو تهران به جای مملکت جا زد
چو تهران نیز تنها دید با جمعی به تنها زد
تو این درس خیانت را روان بودی و من کودن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چو خواهد دشمنی بنیاد قومی را براندازد
نخست آن جمع را از هم پریشان و جدا سازد
چو تنها کرد هریک را به تنهایی بدو تازد
چنان اندازدش از پا که دیگر سر نیفرازد
تو بودی آنکه دشمن را ندانستی فریب و فن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

چرا با دوستدارانت عناد و کین و لج باشد
چرا بیچاره آذربایجان عضو فلج باشد
مگر پنداشتی ایران ز تهران تا کرج باشد
هنوز از ماست ایران را اگر روزی فرج باشد
تو گل را خار میبینی و گلشن را همه گلخن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

تو را تا ترک آذربایجان بود و خراسان بود
کجا بارت بدین سنگینی و کارت بدینسان بود
چه شد کرد و لر و یاغی کزو هر مشکل آسان بود
کجا شد ایل قشقایی کزو دشمن هراسان بود
کنون ای پهلوان پنبه چونی نه تیر ماند و نی جوشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا من

کنون گندم نه از سمنان فراز آید نه از زنجان
نه ماهی و برنج از رشت و نی چایی ز لاهیجان
از این قحط و غلا مشکل توانی وارهاندن جان
مگر در قصه ها خوانی حدیث زیره و کرمان
دگر انبانه از گندم تهی شد دیزی از بنشن
الا تهرانیا انصاف میکن خر تویی یا
 

automata

عضو جدید
سن یاریمین قاصیدی سن:gol: ایلن سنه چای دمیشم:gol: خیالیمی گوندریپدی:gol: بس کی من آخ وای دمیشم:gol: آخ گجه لر یاتمامیشام:gol: من سنه لای لای دمیشم:gol: سان یاتالی من گوزومه:gol: اولدوزلاری سای دمیشم:gol: هر کس سنه اولدوز دیه:gol: اوزوم سنه آی دمیشم:gol: سنه سورا حیاته من :gol: شیرین دسه زای دمیشم:gol:
روح آنمرحوم شاد باد
 

araz_heidari

عضو جدید
کاربر ممتاز
سن یاریمین قاصیدی سن:gol: ایلن سنه چای دمیشم:gol: خیالیمی گوندریپدی:gol: بس کی من آخ وای دمیشم:gol: آخ گجه لر یاتمامیشام:gol: من سنه لای لای دمیشم:gol: سان یاتالی من گوزومه:gol: اولدوزلاری سای دمیشم:gol: هر کس سنه اولدوز دیه:gol: اوزوم سنه آی دمیشم:gol: سنه سورا حیاته من :gol: شیرین دسه زای دمیشم:gol:
روح آنمرحوم شاد باد
با اجازه من فارسی می نویسم چون اشعار فارسی استاد هم مثل اشعار ترکیشون جالب و دلچسبه
:gol::gol::gol:
پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می کند
بلبل شوقم هوای نغمه خوانی می کند
همتم تا می رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند
بلبلی در سینه می نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گلفشانی می کند
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز
چشم پروین هم چنان چشمک پرانی می کند
نای ما خاموش اما ای زهره ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می کند
گر زمین دود هوا گردد همانا آسمون
با همین نخوت که دارد آسمانی می کند
سالها شد رفته دمسازم زدست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می کند
بی ثمر هرساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران میرسد با من خزانی می کند
طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می کند با ما نهانی می کند
می رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگای می کند
شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نا مهربانی می کند

روحش شاد:gol::gol::gol:
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
بر سر خاک ایرج

بر سر خاک ایرج

ایرجا سر بدرآور که امیر آمده است
چه امیری که به عشق تو اسیر آمده است

چون فرستاده سیمرغ به سهراب دلیر
نوشداروست ولی حیف که دیر آمده است

گوئی از چشم نظرباز تو بی پروانیست
چون غزالی به سر کشته شیر آمده است

خیز غوغای بهارست که پروانه شویم
غنچه شوخ پر از شکر و شیر آمده است

روح من نیز به دنبال تو گیرد پرواز
دگر از صحبت این دلشده سیر آمده است

سر برآور ز دل خاک و ببین نسل جوان
که مریدانه به پابوسی پیر آمده است

دیر اگر آمده شیر آمده عذرش بپذیر
که دل از چشم سیه عذرپذیر آمده است

گنه از دور زمان است که از چنبر او
آدمی را نه گریز و نه گزیر آمده است

گوش کن ناله این نی که چو لالای نسیم
اشک ریزان به نوای بم و زیر آمده است

طبع من بلبل گلزار صفا بود و صفی
که چو مرغان بهشتی به صفیر آمده است

مکتب عشق به شاگرد قدیمت بسپار
شهریاری که درین شیوه شهیر آمده است
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
غوغا می کنی

غوغا می کنی

سوز و ساز


باز کن نغمه جانسوزی از آن ساز امشب
تا کنی عقده اشک از دل من باز امشب

ساز در دست تو سوز دل من می گوید
من هم از دست تو دارم گله چون ساز امشب

مرغ دل در قفس سینه من می نالد
بلبل ساز ترا دیده هم آواز امشب

زیر هر پرده ساز تو هزاران راز است
بیم آنست که از پرده فتد راز امشب

گرد شمع رخت ای شوخ من سوخته جان
پر چو پروانه کنم باز به پرواز امشب

گلبن نازی و در پای تو با دست نیاز
می کنم دامن مقصود پر از ناز امشب

کرد شوق چمن وصل تو ای مایه ناز
بلبل طبع مرا قافیه پرداز امشب

شهریار آمده با کوکبه گوهر اشک
به گدائی تو ای شاهد طناز امشب
 
آخرین ویرایش:

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در راه زندگانی

در راه زندگانی

جوانی شمع ره کردم که جویم زندگانی را
نجستم زندگانی را و گم کردم جوانی را

کنون با بار پیری آرزومندم که برگردم

به دنبال جوانی کوره راه زندگانی را

به یاد یار دیرین کاروان گم کرده رامانم

که شب در خواب بیند همرهان کاروانی را

بهاری بود و ما را هم شبابی و شکر خوابی
چه غفلت داشتیم ای گل شبیخون جوانی را

چه بیداری تلخی بود از خواب خوش مستی

که در کامم به زهرآلود شهد شادمانی را

سخن با من نمی گوئی الا ای همزبان دل

خدایا با که گویم شکوه بی همزبانی را

نسیم زلف جانان کو که چون برگ خزان دیده

به پای سرو خود دارم هوای جانفشانی را

به چشم آسمانی گردشی داری بلای جان

خدایا بر مگردان این بلای آسمانی را

نمیری شهریار از شعر شیرین روان گفتن

که از آب بقا جوئید عمر جاودانی را
 

daryanian

عضو جدید
کاربر ممتاز
شعر استاد شهریار(عاشقانه)

شعر استاد شهریار(عاشقانه)

امشب از دولت می، دفع ملالی کردیم

این هم از عمر شبی بود که حالی کردیم



ما کجا و شب میخانه؟ خدایا چه عجب!

کز گرفتاری ایام مجالی کردیم



تیر از غمزه ساقی، سپر از جام شراب

با کماندار فلک جنگ وجدالی کردیم



غم به روئین تنی جام می انداخت سپر

غم مگو عربده با رستم زالی کردیم



باری از تلخی ایام به شور و مستی

شکوه از شاهد شیرین خط و خالی کردیم



روزه هجر شکستیم و هلال ابروئی

منظر افروز شب عید وصالی کردیم



بر گل عارض از آن زلف طلایی فامش

یاد پروانه زرین پر و بالی کردیم



مکتب عشق بماناد و سیه حجره غم

که در او بود اگر کسب کمالی کردیم



چشم بودیم چو مه شب همه شب تا چون صبح

سینه آئینه خورشید جمالی کردیم



عشق اگر عمر نه پیوست به زلف ساقی

غالب آنست که خوابی و خیالی کردیم



شهریارا غزلم خوانده غزالی وحشی

بد نشد با غزلی صید غزالی کردیم​
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
سالگرد شهریار بزرگ

سالگرد شهریار بزرگ

باز بیست و هفتم شهریور دیگری آمد

امروز سالگرد فوت ناراحت کننده استاد شهریار است


خواهشی از شما دوستان دارم
اینکه حتی شده یه بیت از ابیات این شاعر عزیز در این روزها به او تقدیم کنیم باشد که روح سفرکرده اش از ما خشنود گردد و به او بگوییم که همیشه برای ما جاودانه است و جاودان خواهد ماند .


امیدوارم دوستان در این روز همراهی کنن

انشاالله
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
پاشو ای مست که دنیا همه دیوانه تست

همه آفاق پر از نعره مستانه تست

در دکان همه باده فروشان تخته است

آن که باز است همیشه در میخانه تست

دست مشاطه طبع تو بنازم که هنوز

زیور زلف عروسان سخن شانه تست

ای زیارتگه رندان قلندر برخیز

توشه من همه در گوشه انبانه تست

همت ای پیر که کشکول گدائی در کف

رندم و حاجتم آن همت رندانه تست

ای کلید در گنجینه اسرار ازل

عقل دیوانه گنجی که به ویرانه تست

شمع من دور تو گردم به کاخ شب وصل

هر که توفیق پری یافته پروانه تست

همه غواص ادب بودم و هر جا صدفیست

همه بازش دهن از حیرت دردانه تست

زهره گو تا دم صبح ابد افسون بدمد

چشمک نرگس مخمور به افسانه تست

ای گدای سرخوانت همه شاهان جهان

شهریار آمده دربان در خانه تست
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
زكات زندگاني

شب همه بی تو کار من شکوه به ماه کردنست

روز ستاره تا سحر تیره به آه کردنست

متن خبر که یک قلم بی تو سیاه شد جهان

حاشیه رفتنم دگر نامه سیاه کردنست

چون تو نه در مقابلی عکس تو پیش رونهیم

اینهم از آب و آینه خواهش ماه کردنست

نو گل نازنین من تا تو نگاه می کنی

لطف بهار عارفان در تو نگاه کردنست

ماه عباد تست و من با لب روزه دار ازین

قول و غزل نوشتنم بیم گناه کردنست

لیک چراغ ذوق هم این همه کشته داشتن

چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردنست

غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه

سجده به کاخ کبریا خواه نخواه کردنست

از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند

این هم اگر چه شکوه شحنه به شاه کردنست

عهد تو سایه و صبا گو بشکن که راه من

رو به حریم کعبه لطف اله کردنست

گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی

پرسش حال دوستان گاه به گاه کردنست

بوسه تو به کام من کوه نورد تشنه را

کوزه آب زندگی توشه راه کردنست

خود برسان به شهریار ای که در این محیط غم

بی تو نفس کشیدنم عمر تباه کردنست
 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
ماهم که هاله ای به رخ از دود آهش است

دائم گرفته چون دل من روی ماهش است

دیگر نگاه وصف بهاری نمی کند

شرح خزان دل به زبان نگاهش است

دیدم نهان فرشته شرم و عفاف او

آورده سر به گوش من و عذرخواهش است

بگریخته است از لب لعلش شکفتگی

دائم گرفتگی است که بر روی ماهش است

افتد گذار او به من از دور و گاهگاه

خواب خوشم همین گذر گاه گاهش است

هر چند اشتباه از او نیست لیکن او

با من هنوز هم خجل از اشتباهش است

اکنون گلی است زرد ولی از وفا هنوز

هر سرخ گل که در چمن آید گیاهش است

این برگهای زرد چمن نامه های اوست

وین بادهای سرد خزان پیک راهش است

در گوشه های غم که کند خلوتی به دل

یاد من و ترانه من تکیه گاهش است

من دلبخواه خویش نجستم ولی خدا

با هر کس آن دهد که به جان دلبخواهش است

در شهر ما گناه بود عشق و شهریار

زندانی ابد به سزای گناهش است
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
شهریار و عشق به ایران

شهریار و عشق به ایران

[h=2]عشق و شعر [/h]وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ با مقدمهٔ ملک‌الشعرای بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی و ترکی آذربایجانی جزء آثار ماندگار این زبان‌هاست. منظومهٔ حیدربابایه سلام که در سال ۱۳۳۳ سروده شده‌است، از مهم‌ترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته می‌شود.
گفته می‌شود شهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود.
گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این‌که فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی مانده‌بود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود. به‌صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های بسیاری را می‌سراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری‌شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و به عیادت محمدحسین در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر می‌سراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان به‌صورت آواز درآمد.

شهریار این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ گرفت و شهریار در تلفظ اصلی شهردار و لقب حاکمان بوده است.


[h=2]شهریار و عشق به ایران[/h]


شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه تبریز خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا می‌داند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام می‌آید، هشدار می‌دهد و خطاب به آذربایجان می‌گوید:

تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو

پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس

ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان


گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ایی

صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
( دیوان - ج ۱ - ص ۳۵۲)

شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش می‌داند و می‌گوید:


این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است

گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان - ج ۱- ص ۳۶۵)

منابع :

وبگاه شخصی شهریار

زاهدی، لطف‌الله. بیوگرافی استاد شهریار. چاپ دهم، تهران و تبریز: انتشارات نگاه و زرین، ۱۳۳۷.

وزارت آموزش و پرورش. تاریخ ادبیات ایران ۲. چاپ سوم، تهران: دفتر برنامه‌ریزی و تألیف کتاب‌های درسی ایران، ۱۳۸۲.

 

oxygen07

عضو جدید
شب ها به ماه دیده تو را یاد می کنم

با مه فسانه گفتم و فریاد می کنم

شاید تو هم به ماه کنی ماه من ! نگاه

با این خیال خاطر خود شاد می کنم



 

*نيروانا*

کاربر بیش فعال
کاربر ممتاز
از کوری چشم فلک امشب قمر اینجاست

آری قمر امشب به خدا تا سحر اینجاست

آهسته به گوش فلک از بنده بگوئید

چشمت ندود این همه یک شب قمر اینجاست

آری قمر آن قمری خوشخوان طبیعت

آن نغمه سرا بلبل باغ هنر اینجاست

شمعی که به سویش من جانسوخته از شوق

پروانه صفت باز کنم بال و پر اینجاست

تنها نه من از شوق سر از پا نشناسم

یک دسته چو من عاشق بی پا و سر اینجاست

هر ناله که داری بکن ای عاشق شیدا

جائی که کند ناله عاشق اثر اینجاست

مهمان عزیزی که پی دیدن رویش

همسایه همه سرکشد از بام و در اینجاست

ساز خوش و آواز خوش و باده دلکش

آی بیخبر آخر چه نشستی خبر اینجاست

ای عاشق روی قمر ای ایرج ناکام

برخیز که باز آن بت بیداد گر اینجاست

آن زلف که چون هاله به رخسار قمر بود

بازآمده چون فتنه دور قمر اینجاست

ای کاش سحر ناید و خورشید نزاید

کامشب قمر این جا قمر این جا قمر اینجاست
 

*باران*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در دیـــــاری که در او نیست کســی یار کســــی ----- کاش یارب که نیفتد به کسی کار کسی


هــــــر کس آزار منِ زار پســـــندیــــــد ولــــــــــی ----- نپـــســـــندیــــد دلِ زار مـن آزارِ کســــی


آخــــــرش محــــنت جانــــکاه به چـــــاه انـــــدازد ----- هرکه چون ماه برافروخت شبِ تارِکسـی


سودش این بس که به هیچش بفروشند چو من ----- هر که باقیمت جان بود خریدار کســـی
 
بالا