arefe.av
عضو جدید
من معمولا خرت و پرتهایی را که می ریزم توی کیفم، زود به زود بیرون نمی آورم. اصلا یادم می رود که توی کیف چه چیزهایی را دارم. باید زمان بگذرد تا وقتی که احساس کنم کیفم زیادی سنگین شده و دیگر جا ندارد. آن وقت است که می نشینم و هرچه که توی کیف هست می ریزم بیرون. یکی یکی شان را نگاه می کنم. یادداشتهایی که دیگر حتی یادم هم نیست که به چه چیزی مربوط می شده، روزنامه ها و نشریاتی که حالا مدتها از تاریخشان گذشته، پرینتهایی که دیگر به کار نمی آیند و...
خلاصه اینکه اغلبشان دیگر به دردم نمی خورند و باید بریزمشان دور. بعضی را که احتمال می دهم لازم شود، می گذارم جایی که گم نشود و البته که احتمالا فراموششان می کنم و البته اندکی از آنها را که همچنان لازم دارم، دوباره به داخل کیف بر می گردانم. کیفم می شود سبکتر و جادارتر.
گاهی احساس می کنم که باید با اطرافیانم هم چنین کنم......

خلاصه اینکه اغلبشان دیگر به دردم نمی خورند و باید بریزمشان دور. بعضی را که احتمال می دهم لازم شود، می گذارم جایی که گم نشود و البته که احتمالا فراموششان می کنم و البته اندکی از آنها را که همچنان لازم دارم، دوباره به داخل کیف بر می گردانم. کیفم می شود سبکتر و جادارتر.
گاهی احساس می کنم که باید با اطرافیانم هم چنین کنم......

