
كودك وحشي (Feral Child)، به كودكي اطلاق ميشود كه از سنين بسيار پايين، دور از اجتماع انساني زيسته است و از مراقبت و عواطف انساني، رفتارهاي اجتماعي و از همه مهمتر زبان بشري، چيزي نميداند (يا تجربهي بسيار كمي از آنها دارد). بعضي از اين كودكان وحشي توسط ديگران(معمولاً والدين خودشان) زنداني بودهاند؛ گاه، والديني كه نميتوانند از پس اختلالات جسمي و ذهني كودكانشان بربيايند، آنان را به حال خود رها ميكنند. كودكان وحشي پيش از آن كه به حال خود رها شوند يا از خانه فرار كنند، ممكن است مورد سوء استفادهي شديدي قرار گرفته باشند يا آسيبهاي رواني جدي بر آنها وارد آمده باشد. طبق گزارشها، برخي از اين كودكان، توسط حيوانات، بزرگ ميشوند و برخي ديگر، به تنهايي در طبيعت وحشي، روزگار ميگذرانند. بيش از صد مورد كودك وحشي گزارش شده است. ما 10 تا از آنها را كه در زمان خود معروف شدهاند، در اينجا ميآوريم.
قسمت اول
قسمت اول
10) دينا سانيچار، پسر گرگي هند (Dina Sanichar, the Indian Wolf Boy)

تاريخ پيدا شدن: 1867
سن هنگام پيدا شدن: 6
محل: سكندرا
مدت زمان زندگي در طبيعت: 6 سال
حيوانات: گرگها
گفته ميشد «دينا سانيچار»، يكي از پسرهايي كه در پرورشگاه سكندرا زندگي ميكرد، دچار معلوليتهاي ذهني است. او را در سال 1867، هنگامي كه شش سال سن داشت، از غار گرگها بيرون آوردند. چند شكارچي در جنگلهاي «بلندشهر» از ديدن پسري كه روي چهار دست و پا دويده و به دنبال يك گرگ، وارد لانهي گرگها شد، در شگفت ماندند. اين چنين بود كه دينا سانيچار پيدا شد. آنها با استفاده از دود، گرگ و همراهش را بيرون آوردند و گرگ را با شليك گلوله كشتند.
دينا، در ابتدا، عادات يك حيوان وحشي را از خود بروز ميداد؛ او جامههايش را ميدريد و از زمين غذا ميخورد. دينا سرانجام غذاي پخته را با غذاي خام جايگزين ساخت اما هرگز صحبت كردن نياموخت. ظاهراً دينا به تنباكو هم معتاد شد. وي در سال 1895 مُرد.
9) كامالا و آمالا، دختران گرگي ميدناپور (Kamala and Amala, the Wolf Girls of Midnapore)

تاريخ پيدا شدن: 1920
سن هنگام پيدا شدن: 8 (كامالا)، 5/1 (آمالا)
محل: ميدناپور، هند
مدت زمان زندگي در طبيعت: 8 سال ، 1 سال
حيوانات: گرگها
شايد يكي از مشهورترين و بحثبرانگيزترين ماجراهاي مربوط به كودكان وحشي، ماجراي «كامالا» و «آمالا» باشد. كامالا و آمالا، دو تن از جالبترين افراد، در ميان كودكان وحشي هستند. اين دختران گرگي، كنار هم، در لانهي گرگها پيدا شدند. در آن زمان، آمالا 18 ماهه بود و كامالا هشت سال داشت. با اين حال، گفته ميشد اين دو خواهر نيستند، بلكه در سالهاي متفاوتي، به حال خود رها شدهاند يا اين كه گرگها آنها را برداشتهاند.
در همان سال، كشيش «جوزف سينگ(Joseph Singh)، يك مبلغ مذهبي كه ادارهي پرورشگاهي در شمال هند را بر عهده داشت، شايعاتي شنيد دربارهي دو موجود شبحمانند، كه در جنگل بنگال، در نزديكي «ميدناپور»، دستهاي از گرگها را همراهي ميكنند. روستاييان محلي از اين ارواح ميترسيدند، اما بر اساس عرف منطقه، حق نداشتند به گرگها آسيبي برسانند. سينگ، كه كنجكاو شده بود، بر بالاي يك درخت، مخفيگاهي ساخت مشرف به لانهي دستهي گرگها. لانه، در واقع، يك پشتهي قديمي ده پايي موريانهها بود كه با گذشت زمان، گود و ميانتهي گشته بود. با بالا آمدن ماه، سينگ، گرگها را ديد كه يكي يكي بيرون ميآيند. سپس، دو موجود خميده و ترسناك ظاهر شدند. اين دو موجود سرهاي خويش را كمي بيرون آوردند، هواي شبانه را بو كشيدند و آنگاه به بيرون جهيدند. اين «اشباح» بر اساس توصيفات سينگ در دفتر خاطراتش، موجوداتي بودند: بسيار مخوف و ترسناك دست، پا و بدني همچون انسان داشتند، اما سرهايشان، جسم گردي بود از چيزي كه شانهها و قسمت فوقاني بالاتنهشان را ميپوشاند چشمهايشان، درخشان و نافذ بود و شباهتي به چشم انسانها نداشت هر دوي آنها روي چهار دست و پا ميدويدند».
ظاهرا،ً در اين دخترها، اثري از رفتار و افكار انساني نبود. گويي آنها ذهن يك گرگ را داشتند. هر لباسي كه به تنشان پوشانده ميشد را پاره ميكردند، فقط گوشت خام ميخوردند، هنگام خواب به صورت دايرهاي و خميده به هم ميچسبيدند، در خواب تكانهاي ناگهاني ميخوردند و خرناس ميكشيدند، تنها بعد از طلوع آفتاب بيدار ميشدند، زوزه ميكشيدند و ميخواستند دوباره آزاد شوند. كامالا و آمالا آنقدر چهار دست و پا راه رفته بودند كه تاندولها و مفاصلشان كوتاه شده بود، به همين دليل قادر نبودند پاهايشان را راست نگه دارند يا حتي براي راه رفتن روي دو پا، كوششي نشان دهند. آنها هرگز لبخند نزدند و علاقهاي به ارتباط با انسانها نشان ندادند. تنها احساسي كه در چهرهشان ديده ميشد، ترس بود. حتي حواس اين دو نيز همچون حواس گرگها شده بود. به گفتهي سينگ، شب هنگام، چشمان آنان بينايي خارقالعادهاي داشت و مثل چشم گربهها ميدرخشيد. قدرت شنوايي آنها نيز بسيار قوي بود، اما به نظر ميرسيد صداي انسانها براي گوشهايشان غريب و غير قابل شنيدن است.
سينگ، به عنوان مردي فقير اما تحصيلكرده، تمام تلاش خود را كرد تا وظيفهي خود مبني بر بهبود حال كامالا و آمالا را به بهترين نحو ممكن انجام دهد. وي كه به نظريهي رشد گياهوار كودكان اعتقاد داشت، اين طور نتيجه گرفت كه عادات گرگي كامالا و آمالا، به نحوي مانع از بروز آزادانهي خصايل انساني آنها ميشود. سينگ احساس ميكرد وظيفه دارد (حداقل به دلايل مذهبي) كه اين اين دو دختر را از روش زندگي گرگوارشان جدا كند و زمينهي ظهور انسانيت دفنشدهي آنان را فراهم آورد. متأسفانه، پيش از آن كه كار پژوهشي وي پيشرفت كند، دختر كوچكتر، آمالا، بيمار شد و جان داد. اين واقعه، براي كامالا كه تازه ترسش از انسانهاي ديگر و محيط پرورشگاه ريخته بود، ضربهي مهلكي محسوب ميشد. كامالا مدت زيادي عزا گرفت و سينگ، ميترسيد او هم جانش را از دست بدهد. اما سرانجام كامالا بهبود يافت و سينگ برنامهي بهبودي بيمار را آغاز كرد.
8) دانيل، پسر بزي آند (Daniel, The Andes Goat Boy)

تاريخ پيدا شدن: 1990
سن هنگام پيدا شدن: 12
محل: آند، پرو
مدت زمان زندگي در طبيعت: 8 سال
حيوانات: بزها
پسر بزي آند در سال 1990 در آند، پرو پيدا شد و گفته ميشود كه هشت سال توسط بزها بزرگ شده است. وي با خوردن شير آنها و تغذيه از ريشهها و دانهها زنده مانده بود. دانيل در طبيعت، و با مشخصههاي بارز زندگي وحشي بزرگ شده بود.
او روي چهار دست و پا راه ميرفت و دستها و پاهايش آنقدر زخم شدهبودند كه سفت شده و برايش حكم سم را پيدا كرده بودند. وي ميتوانست با بزها ارتباط برقرار كند اما نتوانست زبان بشر را ياد بگيرد.
پسر بزي آند پس از پيدا شدن، توسط تيمي از دانشگاه پزشكي «كانزاس» تحت بررسي و آزمايش قرار گرفت. نام او را «دانيل» گذاشتند.
7) پسر-آهوي كوهي سوريهاي (The Syrian Gazelle Boy)

تاريخ پيدا شدن: 1946
سن هنگام پيدا شدن: تقريباً 10
محل: صحراي سوريه
مدت زمان زندگي در طبيعت: 9 سال
حيوانات: آهوان كوهي
پسري كه حدوداً 10 سال سن داشت در ميان گلهاي آهوان كوهي در صحراي سوريه پيدا شد. او را به كمك يك جيپ عراقي گرفتند، چون ميتوانست با سرعت 50 كيلومتر در ساعت بدود. اگرچه وي به طرز وحشتناكي لاغر بود، اما ميگفتند بسيار سالم و تندست است و عضلاتي پولادين دارد. اين پسر را گرفتند و دست و پايش را بستند.
به گفتهي آرمن، پسر-آهوي كوهي سوريهاي در سال 1955 هنوز زنده بود و سعي كرده بود از وضعيت نامطلوبي كه در آن زنداني شده بود، فرار كند. من احساسات شما را با بيان كارهايي كه براي جلوگيري از اين اقدام او انجام گرفت، جريحهدار نميكنم.
آنچه كه Magazine Life در تاريخ 9 سپتامبر1946نوشته بود، تا حد زيادي با گزارشهاي ديگر مطابقت دارد. گزارش ميگويد يك ماه پيش، گروهي از شكارچيان، پسري پيدا كردهاند كه وحشي و آزاد در ميان گلهاي از آهوان كوهي، در دشت سوريه ميدويده است. گويا، وي، كه در زمان پيدا شدن 10 الي 14 سال داشت، در كودكي به حال خود واگذاشته شده بود. بعد از پيدا شدن، او را به آسايشگاه بيماران رواني انتقال داده بودند. Sunday Express نيز گزارش مشابهي ارائه كرده، با اين تفاوت كه سرعت پسر را 50 متر در ساعت قلمداد كرده است نه 50 كيلومتر در ساعت.
6) بلو، پسر شامپانزهاي نيجريهاي (Bello, the Nigerian Chimp Boy)

تاريخ پيدا شدن: 1996
سن هنگام پيدا شدن: 2
محل: نيجريه
مدت زمان زندگي در طبيعت: 1 سال
حيوانات: شامپانزهها
«بلو»، پسر شامپانزهاي نيجريهاي را هنگامي كه دو سال داشت، در سال 1996 پيدا كردند. والدينش احتمالاً وي را كه دچار معلوليت جسمي و ذهني بود، در شش ماهگي رها كرده بودند، كاري كه معمولاً چادرنشينان «فولاني»، ساكنان بخش عمدهاي از منطقهي «ساحل» در غرب آفريقا، با كودكان معلولشان انجام ميدهند و امري عادي محسوب ميشود.
بلو كه گفته ميشود توسط شامپانزهها سرپرستي و بزرگ شده بود، ميان يك خانوادهي شامپانزه، در 150 كيلومتري جنوب «كانو» واقع در شمال نيجريه پيدا شد. زماني كه اين ماجرا، شش سال بعد در سال 2002 به چند خبرگزاري رسيد، بلو در خانهي بيسرپرستان Tudun Maliki Torrey در كانو ساكن شده بود.
بلو، زماني كه تازه پيدا شده بود، مثل يك شامپانزه راه ميرفت، او از پاهايش بهره ميگرفت اما دستهايش را روي زمين ميكشيد. وي شبها در خوابگاه به اين سو و آن سو ميپريد، بچههاي ديگر را آشفته ميكرد و همه چيز را پرت ميكرد و ميشكست. شش سال بعد، بلو بسيار آرامتر شده بود، اما همچنان مثل شامپانزهها به اين سو و آن سو ميپريد، صداهاي شامپانزهوار در ميآورد و چند بار با مشت به سرش ميزد. بلو در سال 2005 از دنيا رفت.
آخرین ویرایش: