درخواست همفکری و مشاوره در مورد یک موضوع احساسی خاص ! لطفا کمکم کنید

Coded

عضو جدید
سلام خدمت اعضای باشگاه مهندسان ایران

این متن یه مقدار طولانیه ولی باور کنید نتونستم کوتاه ترش کنم و کلی خلاصه اش کردم لطفا تا انتهاش رو بخونید تا بتونید درست راهنماییم کنید

متن رو Bold می کنم تا خسته نشید و تا آخرش رو بخونید

راستش من هم یکی از اعضای این فروم هستم که بنا به دلایلی نخواستم با یوزر خودم این موضوع رو مطرح بکنم ! شاید مهمترین دلیلش اینه که احساس می کنم از هر 100 نفری که این پست رو مطالعه می کنند شاید کمتر از 5 نفر حسی رو که می خوام توضیح بدم رو درک می کنند و به همین دلیل دوست دارم حداقل اگر تاپیک نتیجه ای نداشت کسی ندونه که من کی بودم و داستانم چی بوده

ضمنا راجع به قوانین هم کاملا آگاه هستم و میدونم تاپیک مشابهی برای پرسش و پاسخ و مشاوره وجود داره اما به دلیل اینکه این موضوع خیلی برام مهم بود و حس می کنم خاص باشه خواستم در تاپیک جداگانه ای مطرحش بکنم تا شاید به نتیجه برسه

موضوع از این قراره که من آدم بسیار تنهایی هستم , تا به حال حتی روابطی در حد سلام و علیک هم با جنس مخالفم نداشتم و اون اوایل که تازه این احساسات در من به وجود اومده بود فقط سعی می کردم کنترلشون بکنم تا یه وقت مشکل ساز نشن و زمانی که هنوز وقتش نرسیده فکرم درگیر مسائل این چنین نشه

اما بعد از مدتی این موضوع به یه عادت و یا شاید یه خصوصیت تبدیل شد . راستش از نظر ذهنی هم خیلی باهوش هستم و از لحاظ احساسی هم فوق العاده قوی هستم و این 2 باعث شدن که بین عقل و احساسم خیلی اوقات درگیری های شدیدی ایجاد بشه . از نظر منطقی ( اصلا قصد بی احترامی ندارم صحبتم کلی هست ) قریب به اتفاق دخترای حالا رو میبینم و واقعا نمیتونم اونها رو بپذیرم . به همون دلایلی که خودتون میدونید و من خیلی با جزئیات بیشتری اونها رو درک می کنم و این باعث میشه که اصلا نتونم فاکتورهای لازم رو در دخترها پیدا بکنم

منتها خیلی از لحاظ احساسی سنسورهام قوی هستند ! و واقعا اگر مورد مناسبی رو میتونستم پیدا بکنم خوشبختش می کردم

داستان از این قراره که من زمانی که بچه بودم یه سری خواب میدیدم که توی اون خواب ها یه دختری میومد و با من حرف میزد و من خیلی دوستش داشتم و این خواب ها بارها تکرار شدند

حدود 10 سالم که بود یه دختر دقیقا با همون مشخصات همسایه مادربزرگم شد و من وقتی دیدمش چند ثانیه حتی نفس کشیدن یادم رفت و حس می کردم باز هم دارم خواب میبینم

اون دختر رو 2 3 بار دیدم و حتی 1 بار به خاطرش یه دعوای حسابی کردم و کلی کتک کاری کردم با چند تا پسری که اون زمان دبیرستانی بودند

اما اونها رفتند همون موقع و اسباب کشی کردند

خلاصه این موضوع گذشت و من با خصوصیات اخلاقی جدیدی که به اتفاقای مختلفی توی زندگیم گره خورده بود بار اومدم

خیلی تنها بودم و دانشجو شده بودم و توی دوران دانشجویی هم تنها زندگی می کردم و برای اینکه از تنهایی در بیام میرفتم باشگاه

یه روز دم در باشگاه دقیقا همون چهره رو دیدم که اونجا ایستاده بود راستش منم نرفتم توی باشگاه و وایسادم از دور تماشا می کردم

انگار خدا این صورت رو نقاشی کرده بود برای اینکه من بهش نگاه کنم

خلاصه متوجه شدم یکی از مسئولین باشگاه خودمون هست و از اون به بعد زیاد میدیدمش

راستش من توی رشته ورزشیم کارم خیلی خوب بود و گاهی این خانم ها هم میومدن تا تمرینای ما رو تماشا بکنند و ایشون هم بینشون بود

شاید این قسمت رو خیلی ها تجربه کرده باشن . خیلی حس عجیبی بود وقتی ایشون من رو تماشا می کرد گرچه من خیلی آروم بودم و هرگز اهل جلف بازی و حتی ذره ای نمایش نبودم اما توی دلم خیلی نمیدونم یه طوری بودم

خلاصه من حس می کنم ایشون هم شااااااید یه احساسی نسبت به من داشتند ومن هرگز نتونستم باهاشون صحبت کنم و این مشکل من رو آزار میداد

اصلا هول نمیشم و راحت میتونم با یه خانم صحبت بکنم اما چون عادت کردم و تا به حال هیچوقت خودم این کار رو شروع نکردم دیگه نمیتونم انجامش بدم!

حتی ایشون چند مرتبه پیش اومد که من اومدم رد شم بهم سلام کردند و من چون انتظار سلام نداشتم به راهم ادامه دادم و به مرتبه با چند ثانیه مکس برگشتم که جوابشون رو بدم منتها فکر کرده بودند که من نمیخوام جواب بدم و به هر حال روشون رو برگردونده بودن و خلاصه من از این بابت هم اعصابم خرد میشد که چرا حتی وقتی بهم سلام می کنه انتظار نداره جوابشو بدم و تا من برمی گردم تا جوابی بدم میبینم حواسش دیگه به من نیست

یه مشکل دیگه ای هم که داشتم یه حس بدبینی بسیار قوی نسبت به دخترا بود و هنوز هم دارم و باعث میشد حتی در این مورد با خودم بگم شاید ایشون با کسی دوست باشه و اون آدم خاصی نباشه که من فکر می کنم و اصلا حسی بهم نداشته باشه و خلاصه یه حس یه طرفه ویرانگر باشه

پس به هر نحوی بود احساساتم رو می خوردم و سعی می کردم با ورزش و ... خودم رو سرگرم بکنم

من حتی اسم و فامیل این خانم رو هم نپرسیدم و یاد نگرفتم

خیلی ها بهم میگن تو پسر خیلی جذابی هستی و طوری هستی که شاید اگر به دختری پیشنهاد ازدواج بدی یا بخوای باهاش صحبت کنی رد نکنه

اما مهم خودمم که نمیتونم . الان حدود 1 سال از اون ماجراها می گذره و من امشب دوباره خواب ایشون رو دیدم نمیدونم دقیقا موضوع چیه که حتی قبل از اینکه ایشون رو ببینم از همون بچگی این چهره رو توی خواب میدیدم

الان از نظر روحی بسیار افسرده هستم و کلی استعداد بالقوه در وجودم هست که به علت فشار روحی و تنهایی اصلا نمیتونم ازشون استفاده کنم

دائما با خودم فکر می کنم اگر یه همدم داشته باشم من رو به سمت تمام قله هایی که باید نوکشون باشم شلیک می کنه اما نمیتونم با جنس مخالفم ارتباط برقرار کنم و اصلا نمیدونم قراره چه جوابی بگیرم و اصلا خوششون میاد یا نه

امشب بعد از دیدن اون خواب بیدار شدم و کل اینترنت رو جستجو کردم و بعد از حدود 2 ساعت ارتباط برقرار کردن بین کسانی که میشناختم و حدس میزدم به نوعی با ایشون در ارتباط باشن و زیر و رو کردن صفحات اینترنت بالاخره یه عکس دسته جمعی پیدا کردم که این خانم هم با کیفیت خوبی چهرشون توی این عکس معلوم بود

یه آهنگ ملایم و تاثیر گذار هم داشتم گوش میدادم و یادمه ساعت حدود 2:30 بود و من شروع کردم به عکس ایشون نگاه کردن

و یه مرتبه که به خودم اومدم ساعت 4 بود و من تمام این مدت داشتم اون آهنگ رو گوش میدادم و صورت ایشون رو تماشا می کردم

راستش اینقدر حس خوبی بهم داد این کار که یه لحظاتی فکر می کردم اصلا توی این دنیا نیستم و واقعا توی زندگیم یه همچین حس عجیبی رو تجربه نکرده بودم

به هر حال من نمیدونم چم شده و اصلا نمیدونم باید چه کار کنم

سوالی که دارم اینه که به نظر شما من باید در این زمینه اقدامی بکنم؟ اگر ایشون اون چیزی نباشه که من فکر می کنم و مثل ادمای عادی باشه مطمئنم من همونطور که تا به حال به هیچ دختری هیچ احساس خاصی نداشتم از الان به بعد هم نخواهم داشت و فکر نمی کنم یه همچین حسی 2 مرتبه توی زندگی من تکرار بشه

و آیا ممکنه این نوع احساسات به خاطر تنهایی بیش از حدم باشن و اگر شرایط عوض بشه من دیگه این حس رو نداشته باشم نسبت به ایشون؟

من واقعا نمیدونم چم شده و نمیدونم باید چه کار بکنم و باز هم بین 2 راهی عقل و احساس گیر افتادم

لطفا هر کس در این زمینه تجربه ای داره یا احساسات مشابهی رو داشته من رو راهنمایی بکنه . ضمنا من قصد دوستی با کسی رو ندارم من اگر اون ادمی که می خوام رو پیدا بکنم باهاش ازدواج می کنم

لطف کنید کمکم کنید

با تشکر
 
آخرین ویرایش:

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
سلام خدمت اعضای باشگاه مهندسان ایران

این متن یه مقدار طولانیه ولی باور کنید نتونستم کوتاه ترش کنم و کلی خلاصه اش کردم لطفا تا انتهاش رو بخونید تا بتونید درست راهنماییم کنید

متن رو Bold می کنم تا خسته نشید و تا آخرش رو بخونید

راستش من هم یکی از اعضای این فروم هستم که بنا به دلایلی نخواستم با یوزر خودم این موضوع رو مطرح بکنم ! شاید مهمترین دلیلش اینه که احساس می کنم از هر 100 نفری که این پست رو مطالعه می کنند شاید کمتر از 5 نفر حسی رو که می خوام توضیح بدم رو درک می کنند و به همین دلیل دوست دارم حداقل اگر تاپیک نتیجه ای نداشت کسی ندونه که من کی بودم و داستانم چی بوده

ضمنا راجع به قوانین هم کاملا آگاه هستم و میدونم تاپیک مشابهی برای پرسش و پاسخ و مشاوره وجود داره اما به دلیل اینکه این موضوع خیلی برام مهم بود و حس می کنم خاص باشه خواستم در تاپیک جداگانه ای مطرحش بکنم تا شاید به نتیجه برسه

موضوع از این قراره که من آدم بسیار تنهایی هستم , تا به حال حتی روابطی در حد سلام و علیک هم با جنس مخالفم نداشتم و اون اوایل که تازه این احساسات در من به وجود اومده بود فقط سعی می کردم کنترلشون بکنم تا یه وقت مشکل ساز نشن و زمانی که هنوز وقتش نرسیده فکرم درگیر مسائل این چنین نشه

اما بعد از مدتی این موضوع به یه عادت و یا شاید یه خصوصیت تبدیل شد . راستش از نظر ذهنی هم خیلی باهوش هستم و از لحاظ احساسی هم فوق العاده قوی هستم و این 2 باعث شدن که بین عقل و احساسم خیلی اوقات درگیری های شدیدی ایجاد بشه . از نظر منطقی ( اصلا قصد بی احترامی ندارم صحبتم کلی هست ) قریب به اتفاق دخترای حالا رو میبینم و واقعا نمیتونم اونها رو بپذیرم . به همون دلایلی که خودتون میدونید و من خیلی با جزئیات بیشتری اونها رو درک می کنم و این باعث میشه که اصلا نتونم فاکتورهای لازم رو در دخترها پیدا بکنم

منتها خیلی از لحاظ احساسی سنسورهام قوی هستند ! و واقعا اگر مورد مناسبی رو میتونستم پیدا بکنم خوشبختش می کردم

داستان از این قراره که من زمانی که بچه بودم یه سری خواب میدیدم که توی اون خواب ها یه دختری میومد و با من حرف میزد و من خیلی دوستش داشتم و این خواب ها بارها تکرار شدند

حدود 10 سالم که بود یه دختر دقیقا با همون مشخصات همسایه مادربزرگم شد و من وقتی دیدمش چند ثانیه حتی نفس کشیدن یادم رفت و حس می کردم باز هم دارم خواب میبینم

اون دختر رو 2 3 بار دیدم و حتی 1 بار به خاطرش یه دعوای حسابی کردم و کلی کتک کاری کردم با چند تا پسری که اون زمان دبیرستانی بودند

اما اونها رفتند همون موقع و اسباب کشی کردند

خلاصه این موضوع گذشت و من با خصوصیات اخلاقی جدیدی که به اتفاقای مختلفی توی زندگیم گره خورده بود بار اومدم

خیلی تنها بودم و دانشجو شده بودم و توی دوران دانشجویی هم تنها زندگی می کردم و برای اینکه از تنهایی در بیام میرفتم باشگاه

یه روز دم در باشگاه دقیقا همون چهره رو دیدم که اونجا ایستاده بود راستش منم نرفتم توی باشگاه و وایسادم از دور تماشا می کردم

انگار خدا این صورت رو نقاشی کرده بود برای اینکه من بهش نگاه کنم

خلاصه متوجه شدم یکی از مسئولین باشگاه خودمون هست و از اون به بعد زیاد میدیدمش

راستش من توی رشته ورزشیم کارم خیلی خوب بود و گاهی این خانم ها هم میومدن تا تمرینای ما رو تماشا بکنند و ایشون هم بینشون بود

شاید این قسمت رو خیلی ها تجربه کرده باشن . خیلی حس عجیبی بود وقتی ایشون من رو تماشا می کرد گرچه من خیلی آروم بودم و هرگز اهل جلف بازی و حتی ذره ای نمایش نبودم اما توی دلم خیلی نمیدونم یه طوری بودم

خلاصه من حس می کنم ایشون هم شااااااید یه احساسی نسبت به من داشتند ومن هرگز نتونستم باهاشون صحبت کنم و این مشکل من رو آزار میداد

اصلا هول نمیشم و راحت میتونم با یه خانم صحبت بکنم اما چون عادت کردم و تا به حال هیچوقت خودم این کار رو شروع نکردم دیگه نمیتونم انجامش بدم!

حتی ایشون چند مرتبه پیش اومد که من اومدم رد شم بهم سلام کردند و من چون انتظار سلام نداشتم به راهم ادامه دادم و به مرتبه با چند ثانیه مکس برگشتم که جوابشون رو بدم منتها فکر کرده بودند که من نمیخوام جواب بدم و به هر حال روشون رو برگردونده بودن و خلاصه من از این بابت هم اعصابم خرد میشد که چرا حتی وقتی بهم سلام می کنه انتظار نداره جوابشو بدم و تا من برمی گردم تا جوابی بدم میبینم حواسش دیگه به من نیست

یه مشکل دیگه ای هم که داشتم یه حس بدبینی بسیار قوی نسبت به دخترا بود و هنوز هم دارم و باعث میشد حتی در این مورد با خودم بگم شاید ایشون با کسی دوست باشه و اون آدم خاصی نباشه که من فکر می کنم و اصلا حسی بهم نداشته باشه و خلاصه یه حس یه طرفه ویرانگر باشه

پس به هر نحوی بود احساساتم رو می خوردم و سعی می کردم با ورزش و ... خودم رو سرگرم بکنم

من حتی اسم و فامیل این خانم رو هم نپرسیدم و یاد نگرفتم

خیلی ها بهم میگن تو پسر خیلی جذابی هستی و طوری هستی که شاید اگر به دختری پیشنهاد ازدواج بدی یا بخوای باهاش صحبت کنی رد نکنه

اما مهم خودمم که نمیتونم . الان حدود 1 سال از اون ماجراها می گذره و من امشب دوباره خواب ایشون رو دیدم نمیدونم دقیقا موضوع چیه که حتی قبل از اینکه ایشون رو ببینم از همون بچگی این چهره رو توی خواب میدیدم

الان از نظر روحی بسیار افسرده هستم و کلی استعداد بالقوه در وجودم هست که به علت فشار روحی و تنهایی اصلا نمیتونم ازشون استفاده کنم

دائما با خودم فکر می کنم اگر یه همدم داشته باشم من رو به سمت تمام قله هایی که باید نوکشون باشم شلیک می کنه اما نمیتونم با جنس مخالفم ارتباط برقرار کنم و اصلا نمیدونم قراره چه جوابی بگیرم و اصلا خوششون میاد یا نه

امشب بعد از دیدن اون خواب بیدار شدم و کل اینترنت رو جستجو کردم و بعد از حدود 2 ساعت ارتباط برقرار کردن بین کسانی که میشناختم و حدس میزدم به نوعی با ایشون در ارتباط باشن و زیر و رو کردن صفحات اینترنت بالاخره یه عکس دسته جمعی پیدا کردم که این خانم هم با کیفیت خوبی چهرشون توی این عکس معلوم بود

یه آهنگ ملایم و تاثیر گذار هم داشتم گوش میدادم و یادمه ساعت حدود 2:30 بود و من شروع کردم به عکس ایشون نگاه کردن

و یه مرتبه که به خودم اومدم ساعت 4 بود و من تمام این مدت داشتم اون آهنگ رو گوش میدادم و صورت ایشون رو تماشا می کردم

راستش اینقدر حس خوبی بهم داد این کار که یه لحظاتی فکر می کردم اصلا توی این دنیا نیستم و واقعا توی زندگیم یه همچین حس عجیبی رو تجربه نکرده بودم

به هر حال من نمیدونم چم شده و اصلا نمیدونم باید چه کار کنم

سوالی که دارم اینه که به نظر شما من باید در این زمینه اقدامی بکنم؟ اگر ایشون اون چیزی نباشه که من فکر می کنم و مثل ادمای عادی باشه مطمئنم من همونطور که تا به حال به هیچ دختری هیچ احساس خاصی نداشتم از الان به بعد هم نخواهم داشت و فکر نمی کنم یه همچین حسی 2 مرتبه توی زندگی من تکرار بشه

و آیا ممکنه این نوع احساسات به خاطر تنهایی بیش از حدم باشن و اگر شرایط عوض بشه من دیگه این حس رو نداشته باشم نسبت به ایشون؟

من واقعا نمیدونم چم شده و نمیدونم باید چه کار بکنم و باز هم بین 2 راهی عقل و احساس گیر افتادم

لطفا هر کس در این زمینه تجربه ای داره یا احساسات مشابهی رو داشته من رو راهنمایی بکنه . ضمنا من قصد دوستی با کسی رو ندارم من اگر اون ادمی که می خوام رو پیدا بکنم باهاش ازدواج می کنم

لطف کنید کمکم کنید

با تشکر

ببین دوست عزیز، یه نصیحت پسرونه! اگه صرفا برا دوستی میخوای پا پیش بذاری، برا اینکه یکی کنارت باشه و از لحاظ احساسی تامینت کنه، کلا بیخیال شو، تنهایی و این مشکلات الانت میگذره اما مشکلاتی که در اثر دوستی پیش میاد با توجه به شدت احساسی که داری ممکنه بت آسیب بزنه.
اما اگه میخوای که داشته باشیش و قصدت و تصمیمت برا ازدواجه، نمیگم اقدام به ازدواج کنا، میگم فقط اگه قصدشو داری که به نظر من وقتی این حس رو تو وجودت داری باید غنیمت بدونی و از این نیرو محرکه برا داشتن یه زندگی خوب استفاده کنی... برا یه مدتم که شده احساست رو کنترل کن و عقل و منطقت رو پررنگ تر. اول با یه بزرگتر که باش راحتی و امینه در میون بذار، مطمئنا کمکت میکنه و ازش بخواه که ناشناس در مورد دختره و خونوادش تحقیق کنه، وقتی تحقیق کردی، موضوع را با خونوادت در میون بذار که اگه ایشالا دختره بت میخورد، خونوادت در جریان باشن (خونواده خیلی کمکت میکنه، اصلا به این فک نکن شاید مانعت باشن، نه اصلا اینطور نیست!) اگه خونواده موافق بود، اینجاس که باید یه قرار ملاقات خیلی جدی و با چاشنی احساس با دختر خانوم بذاری و همه موضوع رو براش بگی (خیلی فانتزیش نکن!) . جوری باید باشی که دختره بفهمه که تصمیمت جدیه و احساست بش واقعیه...اینجا میفهمی که اون میخواد یا نه، اصلا نظرش چیه؟ حواست باشه دخترا احتمالا همون اول پا پیش میکشن، تو باید متقاعدش کنی که همینجوری نیومدی و این حس رو بش بدی که واقعا میخوای اونو بدست بیاری. در مورد خودت، شرایطتت و هرچی که لازم میدونی خیلی منطقی واقعیت ها رو بگو...
از اینجا به بعد دیگه بستگی به دختر و خونوادش داره... (البته وقتی با خونوادت در میون گذاشتی و مشورت کردی حتما ذاهنماییت میکنن. قسمت عاطفی و احساسی رو به مادر یا خواهرت اگه داری بگو و از مادرت بخواه که توی خونه مطرح کنه)
بازم میگم اگه میخوای انتخابت درست باشه و پشیمون نشی، احساست رو کم رنگ کن، عقل و منطقت رو به کار بنداز و به چشمت زیاد اعتماد نکن. ضمناً وسواس و حساسیت زیادی هم به خرج نده!
اگه قصدت ازدواجه، شدیدا به خدا توکل کن و ازش بخواه اگه بصلاحته جور کنه و ایمان داشته باش به اینکه اگه ب صلاحت باشه کمکت میکنه
 

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
با سلام خدمت شما

طبق توضیحاتی که دادین فکرمیکنم شما ادم احساسی هستید اما چون نمی تونید کار عقل هم کنار بگذارید اخرین لحظه منطقی فکر میکنید و یا بهتر بگم در تصممیات سعی می کنید این احساس کنار بذارید عقل وارد کنید همین باعث میشه دچار شک تردید بشید

این توضیحات که دادین خواب و غیره من منکرش نمیشم اما می خوام بگم واقعیت بر این اساس نسازید
به علاوه طبق شک خودتون شما تنها اون خانم دیدین و با دیدن نمیشه برای ازدواج تصمیم گرفت درسته چهره هم مهم هست اما مهم تر از اون خیلی چیزهای دیگه هم هست

شما باید به این مرحله (بلوغ فکری ازدواج) برسید که بخاطر خواب یک سری افکار سراغ ازدواج و یا این دختر نرید
اول باید نیاز اساسی خودتون از ازدواج معلوم کنید و اینکه امادگی شو دارید یا نه صرف احساس این افکار سراغ ازدواج نروید چون قطعا در زندگی دچار مشکل می شید
مورد بعدی اگر وارد یک رابطه بشید حتی مدتی هم ادامه داشته باشه طبق خصوصیتی که ا زحرفاتون فهمیدم اگر طرف فرد مورد علاقتون نباشه و یا خصوصیاتی داشته باشه..یا کلا رابطه شما به شکست منجر بشه این احتمال وجود داره که شما اعتمادتون به کل از دست بدین و باز سازی این اعتماد افکار حداقل برای ازدواج سالم مشکل میشه

اگر مشکل شما تنهایی هست خیلی راه ها برای رفع تنهایی هست
همین ورزش معاشرت با دوستان هم کلاسی ها اشنا ها ..به نظر من شما اول باید روابط اجتماعی خودتون تقویت کنید برای این کار هم نیاز نیست حتما با دخترها رابطه داشته باشید یا معاشرت

خودتون از این افکار افسردگی حس تنهایی باید نجات بدین بشینید فکرکنید چه عاملی باعث شده این طور باشید به رفتارهاتون دقیق بشید...اگر مشکل اجتماعی بودن شماست باید یک سری رفتارهای خاص انجام بدین

شما اول باید پیش زمینه ازدواجتون درست کنید و بعد به ازدواج فکر کنید یعنی اول مشکلات دوران مجردی خود حل کنید و بعد به یک مورد و انتخاب مناسب فکر کنید

یک لحظه به این فکرکنید اگر ازدواج شما صرفا برای رهایی از تنهایی هست از کجا معلوم بعد ازدواج به این خواستتون برسید به قول شما فرد مورد نظر همونی هست که شما می خواید

نکته اخر در معیارهای ازدواجتون بهترین افق ها ببینید

با خودتون بشینید فکر کنید و رفتارهاتون قیاس کنید اگر موردی خاصی بود که می تونستیم کمک کنیم بیان کنید

یک حرفی هم ازمن داشته باشید همه لیاقت خوشبخت کردن بقیه را دارند منتهی اگر از این لیاقت استفاده کنند ....فقط تعریف ها از خوشبختی فرق داره که باعث ایجاد مشکل میشه
با کسی ازدواج کنید که تعریفش از خوشبختی با شما یکی باشه

موفق باشید
 

گیسو20

عضو جدید
سلام خدمت اعضای باشگاه مهندسان ایران

این متن یه مقدار طولانیه ولی باور کنید نتونستم کوتاه ترش کنم و کلی خلاصه اش کردم لطفا تا انتهاش رو بخونید تا بتونید درست راهنماییم کنید

متن رو Bold می کنم تا خسته نشید و تا آخرش رو بخونید

راستش من هم یکی از اعضای این فروم هستم که بنا به دلایلی نخواستم با یوزر خودم این موضوع رو مطرح بکنم ! شاید مهمترین دلیلش اینه که احساس می کنم از هر 100 نفری که این پست رو مطالعه می کنند شاید کمتر از 5 نفر حسی رو که می خوام توضیح بدم رو درک می کنند و به همین دلیل دوست دارم حداقل اگر تاپیک نتیجه ای نداشت کسی ندونه که من کی بودم و داستانم چی بوده

ضمنا راجع به قوانین هم کاملا آگاه هستم و میدونم تاپیک مشابهی برای پرسش و پاسخ و مشاوره وجود داره اما به دلیل اینکه این موضوع خیلی برام مهم بود و حس می کنم خاص باشه خواستم در تاپیک جداگانه ای مطرحش بکنم تا شاید به نتیجه برسه

موضوع از این قراره که من آدم بسیار تنهایی هستم , تا به حال حتی روابطی در حد سلام و علیک هم با جنس مخالفم نداشتم و اون اوایل که تازه این احساسات در من به وجود اومده بود فقط سعی می کردم کنترلشون بکنم تا یه وقت مشکل ساز نشن و زمانی که هنوز وقتش نرسیده فکرم درگیر مسائل این چنین نشه

اما بعد از مدتی این موضوع به یه عادت و یا شاید یه خصوصیت تبدیل شد . راستش از نظر ذهنی هم خیلی باهوش هستم و از لحاظ احساسی هم فوق العاده قوی هستم و این 2 باعث شدن که بین عقل و احساسم خیلی اوقات درگیری های شدیدی ایجاد بشه . از نظر منطقی ( اصلا قصد بی احترامی ندارم صحبتم کلی هست ) قریب به اتفاق دخترای حالا رو میبینم و واقعا نمیتونم اونها رو بپذیرم . به همون دلایلی که خودتون میدونید و من خیلی با جزئیات بیشتری اونها رو درک می کنم و این باعث میشه که اصلا نتونم فاکتورهای لازم رو در دخترها پیدا بکنم

منتها خیلی از لحاظ احساسی سنسورهام قوی هستند ! و واقعا اگر مورد مناسبی رو میتونستم پیدا بکنم خوشبختش می کردم

داستان از این قراره که من زمانی که بچه بودم یه سری خواب میدیدم که توی اون خواب ها یه دختری میومد و با من حرف میزد و من خیلی دوستش داشتم و این خواب ها بارها تکرار شدند

حدود 10 سالم که بود یه دختر دقیقا با همون مشخصات همسایه مادربزرگم شد و من وقتی دیدمش چند ثانیه حتی نفس کشیدن یادم رفت و حس می کردم باز هم دارم خواب میبینم

اون دختر رو 2 3 بار دیدم و حتی 1 بار به خاطرش یه دعوای حسابی کردم و کلی کتک کاری کردم با چند تا پسری که اون زمان دبیرستانی بودند

اما اونها رفتند همون موقع و اسباب کشی کردند

خلاصه این موضوع گذشت و من با خصوصیات اخلاقی جدیدی که به اتفاقای مختلفی توی زندگیم گره خورده بود بار اومدم

خیلی تنها بودم و دانشجو شده بودم و توی دوران دانشجویی هم تنها زندگی می کردم و برای اینکه از تنهایی در بیام میرفتم باشگاه

یه روز دم در باشگاه دقیقا همون چهره رو دیدم که اونجا ایستاده بود راستش منم نرفتم توی باشگاه و وایسادم از دور تماشا می کردم

انگار خدا این صورت رو نقاشی کرده بود برای اینکه من بهش نگاه کنم

خلاصه متوجه شدم یکی از مسئولین باشگاه خودمون هست و از اون به بعد زیاد میدیدمش

راستش من توی رشته ورزشیم کارم خیلی خوب بود و گاهی این خانم ها هم میومدن تا تمرینای ما رو تماشا بکنند و ایشون هم بینشون بود

شاید این قسمت رو خیلی ها تجربه کرده باشن . خیلی حس عجیبی بود وقتی ایشون من رو تماشا می کرد گرچه من خیلی آروم بودم و هرگز اهل جلف بازی و حتی ذره ای نمایش نبودم اما توی دلم خیلی نمیدونم یه طوری بودم

خلاصه من حس می کنم ایشون هم شااااااید یه احساسی نسبت به من داشتند ومن هرگز نتونستم باهاشون صحبت کنم و این مشکل من رو آزار میداد

اصلا هول نمیشم و راحت میتونم با یه خانم صحبت بکنم اما چون عادت کردم و تا به حال هیچوقت خودم این کار رو شروع نکردم دیگه نمیتونم انجامش بدم!

حتی ایشون چند مرتبه پیش اومد که من اومدم رد شم بهم سلام کردند و من چون انتظار سلام نداشتم به راهم ادامه دادم و به مرتبه با چند ثانیه مکس برگشتم که جوابشون رو بدم منتها فکر کرده بودند که من نمیخوام جواب بدم و به هر حال روشون رو برگردونده بودن و خلاصه من از این بابت هم اعصابم خرد میشد که چرا حتی وقتی بهم سلام می کنه انتظار نداره جوابشو بدم و تا من برمی گردم تا جوابی بدم میبینم حواسش دیگه به من نیست

یه مشکل دیگه ای هم که داشتم یه حس بدبینی بسیار قوی نسبت به دخترا بود و هنوز هم دارم و باعث میشد حتی در این مورد با خودم بگم شاید ایشون با کسی دوست باشه و اون آدم خاصی نباشه که من فکر می کنم و اصلا حسی بهم نداشته باشه و خلاصه یه حس یه طرفه ویرانگر باشه

پس به هر نحوی بود احساساتم رو می خوردم و سعی می کردم با ورزش و ... خودم رو سرگرم بکنم

من حتی اسم و فامیل این خانم رو هم نپرسیدم و یاد نگرفتم

خیلی ها بهم میگن تو پسر خیلی جذابی هستی و طوری هستی که شاید اگر به دختری پیشنهاد ازدواج بدی یا بخوای باهاش صحبت کنی رد نکنه

اما مهم خودمم که نمیتونم . الان حدود 1 سال از اون ماجراها می گذره و من امشب دوباره خواب ایشون رو دیدم نمیدونم دقیقا موضوع چیه که حتی قبل از اینکه ایشون رو ببینم از همون بچگی این چهره رو توی خواب میدیدم

الان از نظر روحی بسیار افسرده هستم و کلی استعداد بالقوه در وجودم هست که به علت فشار روحی و تنهایی اصلا نمیتونم ازشون استفاده کنم

دائما با خودم فکر می کنم اگر یه همدم داشته باشم من رو به سمت تمام قله هایی که باید نوکشون باشم شلیک می کنه اما نمیتونم با جنس مخالفم ارتباط برقرار کنم و اصلا نمیدونم قراره چه جوابی بگیرم و اصلا خوششون میاد یا نه

امشب بعد از دیدن اون خواب بیدار شدم و کل اینترنت رو جستجو کردم و بعد از حدود 2 ساعت ارتباط برقرار کردن بین کسانی که میشناختم و حدس میزدم به نوعی با ایشون در ارتباط باشن و زیر و رو کردن صفحات اینترنت بالاخره یه عکس دسته جمعی پیدا کردم که این خانم هم با کیفیت خوبی چهرشون توی این عکس معلوم بود

یه آهنگ ملایم و تاثیر گذار هم داشتم گوش میدادم و یادمه ساعت حدود 2:30 بود و من شروع کردم به عکس ایشون نگاه کردن

و یه مرتبه که به خودم اومدم ساعت 4 بود و من تمام این مدت داشتم اون آهنگ رو گوش میدادم و صورت ایشون رو تماشا می کردم

راستش اینقدر حس خوبی بهم داد این کار که یه لحظاتی فکر می کردم اصلا توی این دنیا نیستم و واقعا توی زندگیم یه همچین حس عجیبی رو تجربه نکرده بودم

به هر حال من نمیدونم چم شده و اصلا نمیدونم باید چه کار کنم

سوالی که دارم اینه که به نظر شما من باید در این زمینه اقدامی بکنم؟ اگر ایشون اون چیزی نباشه که من فکر می کنم و مثل ادمای عادی باشه مطمئنم من همونطور که تا به حال به هیچ دختری هیچ احساس خاصی نداشتم از الان به بعد هم نخواهم داشت و فکر نمی کنم یه همچین حسی 2 مرتبه توی زندگی من تکرار بشه

و آیا ممکنه این نوع احساسات به خاطر تنهایی بیش از حدم باشن و اگر شرایط عوض بشه من دیگه این حس رو نداشته باشم نسبت به ایشون؟

من واقعا نمیدونم چم شده و نمیدونم باید چه کار بکنم و باز هم بین 2 راهی عقل و احساس گیر افتادم

لطفا هر کس در این زمینه تجربه ای داره یا احساسات مشابهی رو داشته من رو راهنمایی بکنه . ضمنا من قصد دوستی با کسی رو ندارم من اگر اون ادمی که می خوام رو پیدا بکنم باهاش ازدواج می کنم

لطف کنید کمکم کنید

با تشکر

دوست گرامی بنظرمن اینایی که گفتین میتونه یه نشونه باشه براتون.جدی بگیرنش.
تابوده همین بوده همیشه عقل واحساس باهم درگیرهستن.
 

Coded

عضو جدید
ممنون از پاسخ های همه عزیزان

راستش من شرایطم هم برای ازدواج مناسبه و مشکلی که دارم همینه که نتونستم کسی ر. پیدا بکنم برای ازدواج و همونطور که آوای علم عزیز گفتن اگر کسی که باهاش وارد یه رابطه میشم اون فردی نباشه که فکر می کردم من واقعا شکست می خورم و دیگه نمیتونم درستش کنم! راستش شاید دلیل اینکه الان اینطور هستم همینه

یه نگاه به اطراف بندازید الان جامعه ما پرشده از زندگی های مجازی و خیلی از دختر و پسرها اصلا در دنیای واقعی ارتباطی با هم ندارن

اما توی دنیای مجازی از روابط معمولی تا بدترین نوع روابط رو به لطف تکنولوژی و فرهنگ غنی استفاده از اون میتونن با هم تجربه بکنن

من خودم هم با تحقیقات پدرومادر موافقم اما واقعیتش اینه که به فرض یه پدر یا مادر چطور میتونه بفهمه که فردی که داره راجع بهش تحقیق می کنه از این مدل روابط نداره و فرضا توی اینترنت با چندین نفر دوست نیست و رابطه نداره و انواع و اقسام کارهای خوب یا بد رو انجام نمیده؟

اتفاقا اگر توی محله برن و تحقیق بکنن همسایه و هم محله ای در مورد فردی که دائما سرش با دنیای مجازی گرمه خیلی هم خوب تعریف می کنند چوان اون فرد اصلا بیرون نمیاد که کسی بخواد ببینش

به همین دلیل مشکل تحقیقاته و راستش من خودم تا به حال راجع به بهترین دخترها و پسرها هم که تحقیق کردم آخرش رسیدم به همین موارد افتضاح دنیای مجازی

به قولی طرف از داخل گندیده بود و فقط ظاهر خوبی داشت.به همین دلیل راجع به این مورد که به خودم مربوط بود اصلا تحقیق نکردم و فقط احساساتم رو خفه کردم منتها الان نمیدونم چه کار باید انجام بدم و نمیدونم بالاخره این وضعیت تا کی باید ادامه پیدا بکنه و آیا من میتونم به این دلیل که جامعه اینطوریه همیشه تنها باشم؟
 

₪آمیتریس₪

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
ممنون از پاسخ های همه عزیزان

راستش من شرایطم هم برای ازدواج مناسبه و مشکلی که دارم همینه که نتونستم کسی ر. پیدا بکنم برای ازدواج و همونطور که آوای علم عزیز گفتن اگر کسی که باهاش وارد یه رابطه میشم اون فردی نباشه که فکر می کردم من واقعا شکست می خورم و دیگه نمیتونم درستش کنم! راستش شاید دلیل اینکه الان اینطور هستم همینه

یه نگاه به اطراف بندازید الان جامعه ما پرشده از زندگی های مجازی و خیلی از دختر و پسرها اصلا در دنیای واقعی ارتباطی با هم ندارن

اما توی دنیای مجازی از روابط معمولی تا بدترین نوع روابط رو به لطف تکنولوژی و فرهنگ غنی استفاده از اون میتونن با هم تجربه بکنن

من خودم هم با تحقیقات پدرومادر موافقم اما واقعیتش اینه که به فرض یه پدر یا مادر چطور میتونه بفهمه که فردی که داره راجع بهش تحقیق می کنه از این مدل روابط نداره و فرضا توی اینترنت با چندین نفر دوست نیست و رابطه نداره و انواع و اقسام کارهای خوب یا بد رو انجام نمیده؟

اتفاقا اگر توی محله برن و تحقیق بکنن همسایه و هم محله ای در مورد فردی که دائما سرش با دنیای مجازی گرمه خیلی هم خوب تعریف می کنند چوان اون فرد اصلا بیرون نمیاد که کسی بخواد ببینش

به همین دلیل مشکل تحقیقاته و راستش من خودم تا به حال راجع به بهترین دخترها و پسرها هم که تحقیق کردم آخرش رسیدم به همین موارد افتضاح دنیای مجازی

به قولی طرف از داخل گندیده بود و فقط ظاهر خوبی داشت.به همین دلیل راجع به این مورد که به خودم مربوط بود اصلا تحقیق نکردم و فقط احساساتم رو خفه کردم منتها الان نمیدونم چه کار باید انجام بدم و نمیدونم بالاخره این وضعیت تا کی باید ادامه پیدا بکنه و آیا من میتونم به این دلیل که جامعه اینطوریه همیشه تنها باشم؟

حرفاتون درسته هااا ولی دیگه زیادی بدبینانه اس :|

اگه اینجوری بخواید فکر کنید بعد از ازدواج هم امکان داره همش دچار شک بشید ... افراط هم توی این مسئله درست نیس ...

مسلما ارتباط برقرار کردن با جنس مخالف توی فضای مجازی راحت تره ولی چیزی که هست اینه که با وجود این راحتی ، کسی که به یه سری اصول اخلاقی پایبند باشه ، احتمالِ خطا کردنش خیلی کمه ! نمیگم صفره ولی خیلی کمه ! و اینکه لزوما هر نوع ارتباطی توی این فضا ، اشتباه نیست !

نه "سرگرم ِ فضای مجازی" بودن بَده ! نه "اهل گردش و تفریح و بیرون رفتن" بودن بَده ! زمانی اینا میتونن بد باشن که طرف ذاتا مورد داشته باشه ! اونایی که اینجا هم هر کاری میکنن و به قول شما از داخل گندیده ان .. مطمئنا بیرونم همینن ... مگر اینکه به دلایلی تواناییشو نداشته باشن مثل عدم اعتماد به نفس یا روابط عمومی پایین یا چهره زشت یا خانواده ی سختگیر !!!

شما میتونید بعد از اینکه روی خودتون و نحوه ی ارتباط برقرار کردنتون کار کردین و بعد از تحقیقات پا ، پیش بذارید! بعد در مورد طرز فکر و عقایدش باهاش صحبت میکنید ... به هر حال توی معاشرت با خودش و این حرف زدنا خیلی چیزا دستتون میاد ... ضمن اینکه میتونید روابطشو با همکاراش بررسی کنید ...

یه چیزی هم که فکر میکنم حتما باید بهش عمل کنید اینه که تا آخرین لحظه .. خیلی امید نبندین و فکر نکنید که حتما میشه ! اتفاقا سعی کنید حالت های منفی رو برای خودتون متصور بشید که اگه خدایی نکرده رخ داد ،آمادگیشو داشته باشید و ضربه نخورید ...
 
آخرین ویرایش:

m.abedi1986

عضو جدید
کاربر ممتاز
یه چیزاییش ازدست ماخارجه دلیل نداره اگرتحقیق کردی مشکلی نبودواقعامشکلی نباشه.
حرفم اینه توکلت به خداباشه اگرفکرمیکنی واقعاشرایطشوداری گزینه موردنظرت هم مناسبه معطلش نکن!
وقتی هم به هم رسیدین گذشته همو دوربریزین(یعنی ازفکرگذشته همسرت بیا بیرون)فقط به آینده فکرکن.
تلاش خودتوبکن تحقیقاتتم کامل کن اگرهم خدای ناکرده موفق نشدی لااقل پیش خودت مدیون نیستی:gol:
 

mehdi.chem

مدیر تالار شیمی
مدیر تالار
کاربر ممتاز
ممنون از پاسخ های همه عزیزان

راستش من شرایطم هم برای ازدواج مناسبه و مشکلی که دارم همینه که نتونستم کسی ر. پیدا بکنم برای ازدواج و همونطور که آوای علم عزیز گفتن اگر کسی که باهاش وارد یه رابطه میشم اون فردی نباشه که فکر می کردم من واقعا شکست می خورم و دیگه نمیتونم درستش کنم! راستش شاید دلیل اینکه الان اینطور هستم همینه

یه نگاه به اطراف بندازید الان جامعه ما پرشده از زندگی های مجازی و خیلی از دختر و پسرها اصلا در دنیای واقعی ارتباطی با هم ندارن

اما توی دنیای مجازی از روابط معمولی تا بدترین نوع روابط رو به لطف تکنولوژی و فرهنگ غنی استفاده از اون میتونن با هم تجربه بکنن

من خودم هم با تحقیقات پدرومادر موافقم اما واقعیتش اینه که به فرض یه پدر یا مادر چطور میتونه بفهمه که فردی که داره راجع بهش تحقیق می کنه از این مدل روابط نداره و فرضا توی اینترنت با چندین نفر دوست نیست و رابطه نداره و انواع و اقسام کارهای خوب یا بد رو انجام نمیده؟

اتفاقا اگر توی محله برن و تحقیق بکنن همسایه و هم محله ای در مورد فردی که دائما سرش با دنیای مجازی گرمه خیلی هم خوب تعریف می کنند چوان اون فرد اصلا بیرون نمیاد که کسی بخواد ببینش

به همین دلیل مشکل تحقیقاته و راستش من خودم تا به حال راجع به بهترین دخترها و پسرها هم که تحقیق کردم آخرش رسیدم به همین موارد افتضاح دنیای مجازی

به قولی طرف از داخل گندیده بود و فقط ظاهر خوبی داشت.به همین دلیل راجع به این مورد که به خودم مربوط بود اصلا تحقیق نکردم و فقط احساساتم رو خفه کردم منتها الان نمیدونم چه کار باید انجام بدم و نمیدونم بالاخره این وضعیت تا کی باید ادامه پیدا بکنه و آیا من میتونم به این دلیل که جامعه اینطوریه همیشه تنها باشم؟
ببین داداش من وسواس و حساسیت زیادی نداشته باش، اونی که مشکل داره، مطمئن باش بیرون از فضای مجازی هم خودش رو نشون میده...اونجوریم نیست همه اونایی که میان دنیای مجازی بد باشن، حتی اونایی که بیشتر از حد هم بیان (که این اومدن یه دلیل اصلیش اینه که تفریحی نیست، مثلا شما بگو یه دختر که نمیخواد خیلی جاها بره و خیلی کارا رو بکنه، چجوری باید بیکاریش رو بگذرونه؟ همش که نمیشه بره کلاس خیاطی و کلاس زبان و این چیزا) به هر حال دنیای واقعی ما از دنیای مجازی جدا نیست. اینو بدون و مطمئن باش دختری که خوب باشه، توی دنیای مجازی هم خوبه...این که یه دختر بیاد یکم مثلا تو باشگاه عمه و دایی و داداش و آبجی بگه به بقیه و یکم شوخی کنه (هرچند نباید زیاده روی بشه) دلیل به بد بودنش نمیشه.
خوب بودن دختر رو تا حد زیادی میتونی از وضعیت خونوادش بفهمی، بنظر من اینکه همشهری هستین یه حسنه و شما میتونی به واسطه همون فرد ناشناس و امین تحقیق کنی در مورد خونواده و خود دختره...اینو هم بدون که قرار نیست زیر و بم خونواده و دختره تو این تحقیق بدست بیاد، نه، در حدی که بفهمی هم کفو هستین یا نه، از لحاظ دینی و اعتقادی در مرحله اول و بعدش از لحاظ فرهنگی و اقتصادی و ...خلاصه کلیات رو میفهمی، جزییات میمونه تو برخورد مستقیم و خواستگاری و دوران آشنایی بیشتر.
اینو بدون وقتی با خونواده و از راهش پیش بری هم دل خودت قرص تره، هم طرفت خیالش راحته و بیشتر روت حساب میکنه و کلی پیامد و نشونه مثبت دیگه.
بازم میگم، چیزی که بت کمک میکنه، منطق و عقلته نه احساست، حواست باشه!
و در آخر اینکه ازدواج حتی با نزدیک ترین شخصی که عمریه میشناسیش هم همون هندونه در بستس، شما توکل کن، تلاشت رو بکن، اما نباید منتظر این باشی که صد در صد درست شه، با منطق که بری جلو میتونی همه جوانب رو درنظر بگیری. پس توکلت بخدا باشه و با قصد خیرت پا پیش بذار ، مطمئن باش خدا بت کمک میکنه.
 

shahab.

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوست عزیز درود بر تو...
پیشنهاد من به تو اینه که یکم واقع بین باش همه انسانها کامل نیستن و همه یکسری نواقص دارن سرانجام چنین دیدگاهی بدون شک تنهاییه بهتره توقعات خودتو بیاری پایین تا بتونی فرد مورد علاقه خودتو پیدا کنی...
در مورد تنهایی هم باید بگم بهتره یکم دوستای اطرافتو بیشتر کنی حتما مجبور نیستی با دخترا دوست باشی من مثل تو اصلا اهل دوستی با جنس مخالف نیستم ولی مثل تو احساس تنهایی نمیکنم چون دوستان خوبی کنارم هستن و هر وقت احساس کمک کنم میتونم روشون حساب کنم...
در هر صورت امیدوارم موفق باشی و بتونی خودتو در شرایطی قرار بدی که در نهایت بینیازی بتونی انتخابی شایسته داشته باشی چون احساس نیاز بیش از حد انتخاب درستو ازت خواهد گرفت سعی کن اول بر احساسات غلبه کنی تا بتونی بهترین انتخابو برای خودت داشته باشی با عقلت..
 

آوای علم

مدیر تالار مشاوره
مدیر تالار
ممنون از پاسخ های همه عزیزان

راستش من شرایطم هم برای ازدواج مناسبه و مشکلی که دارم همینه که نتونستم کسی ر. پیدا بکنم برای ازدواج و همونطور که آوای علم عزیز گفتن اگر کسی که باهاش وارد یه رابطه میشم اون فردی نباشه که فکر می کردم من واقعا شکست می خورم و دیگه نمیتونم درستش کنم! راستش شاید دلیل اینکه الان اینطور هستم همینه

یه نگاه به اطراف بندازید الان جامعه ما پرشده از زندگی های مجازی و خیلی از دختر و پسرها اصلا در دنیای واقعی ارتباطی با هم ندارن

اما توی دنیای مجازی از روابط معمولی تا بدترین نوع روابط رو به لطف تکنولوژی و فرهنگ غنی استفاده از اون میتونن با هم تجربه بکنن

من خودم هم با تحقیقات پدرومادر موافقم اما واقعیتش اینه که به فرض یه پدر یا مادر چطور میتونه بفهمه که فردی که داره راجع بهش تحقیق می کنه از این مدل روابط نداره و فرضا توی اینترنت با چندین نفر دوست نیست و رابطه نداره و انواع و اقسام کارهای خوب یا بد رو انجام نمیده؟

اتفاقا اگر توی محله برن و تحقیق بکنن همسایه و هم محله ای در مورد فردی که دائما سرش با دنیای مجازی گرمه خیلی هم خوب تعریف می کنند چوان اون فرد اصلا بیرون نمیاد که کسی بخواد ببینش

به همین دلیل مشکل تحقیقاته و راستش من خودم تا به حال راجع به بهترین دخترها و پسرها هم که تحقیق کردم آخرش رسیدم به همین موارد افتضاح دنیای مجازی

به قولی طرف از داخل گندیده بود و فقط ظاهر خوبی داشت.به همین دلیل راجع به این مورد که به خودم مربوط بود اصلا تحقیق نکردم و فقط احساساتم رو خفه کردم منتها الان نمیدونم چه کار باید انجام بدم و نمیدونم بالاخره این وضعیت تا کی باید ادامه پیدا بکنه و آیا من میتونم به این دلیل که جامعه اینطوریه همیشه تنها باشم؟

این حرفتون درسته با وجود این تکنولوژی ها عصر ارتباطات اعتماد کردن سخته
اما ایا قبلا این موارد نبود ..فقط صورت قضیه فرق داشت
ممطئن باشید فردی که دچار این رفتارهاست بلاخره راهی پیدا می کند

پس بهتر تمرکز خودتون از این ابزارها فقط روی فرد مورد نظرتون ببرید کسی که دارای اخلاق سالم و خوب و یا به اصطلاح دارای اصل خوبی باشه حتی با حضور در شبکه های اجتماعی انطور که شایسته یک فرد متاهل هست رفتار می کند چه بسا این افراد در دوران مجردی خودشون هم همین طور هستند

این حرفتون قبول دارم که بعضی افراد درمجازی چهره عوض می کنند یعنی حالت خوب واقعی خود را ندارند چون مجازی انسانها راحتر بهتر ارتباط برقرار می کنند اما این باز به ذات و شخصیت فرد بر میگرده
اینو بدونید شما نه خودتون نه همسرتون نمی تونید محدود کنید تا از چیزی استفاده نکنید چه بسا هیچ تضمینی وجود نداره حتی اگر این وسایل وجود نداشت شما دیگه اعتماد کامل کنید ...شما باید اول فرد مورد نظر خودتون خوب بشناسی ازمجازی واقعی و پیگیر رفتارهاش باشید وقتی اونو خوب شناختید وقتی درست انتخاب کردین این نگرانی هاتون کمتر میشه

تنها شما باید راه های شناخت فرد مقابل بدست اورید مثلا با انواع سوالات از نت مجازی رفتارها واقعیت در جلسات خواستگاری که در تالار بعضی هاش موجود

توکل کنید به خدا ...........وقتی انسان خودش خوب باشد قطعا ادم های خوب دیگه ای هم هستن
 

yaldayi

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
این موضوع شما خیلی فوق العاده برای من آشناست!! انگار که جایی دیدم که اتفاق افتاده.

یکمم به داستان دختر همسایه و اثاث کشی بدبینم.یعنی شبیه داستانای توی رمان هاست!!

مهم ترین کاری که شما می تونی بکنی اینه که دست از زانوی غم بغل گرفتن برداری و به طور جدی (و نه احساسی ) بری دنبال اون فرد که ببینی اصلا اون دختر شاید ازدواج کرده یا به کسی علاقه داره یا شاید اصلا ارتباط با اون غیر ممکن باشه.
فقط اینو بدون که قبل از دست زدن به هر کاری باید کمی منطقتو بگیری دستت ببینی تو چه جایگاهی هستی. میتونی بری دنبالش ولی یادت باشه اون حق انتخاب داره نمی تونی با عشق هرچند واقعی مجبورش کنی.
 

mahdis.

عضو جدید
کاربر ممتاز
سلام.
ببین دوست عزیز شما تو این دنیا بالاخره با یکی ازدواج میکنی (اگه نخوای تا آخر عمر تنها بمونی)پس اول و آخر با این وسواسی که داری به خرج میدی اولین نفری که داری بهش ضرر میرسونی خودتی.پس اول تکلیفتو با خودت مشخص کن که میخوای یکی رو انتخاب کنی یا نه؟
هیچ کدوم از ماها از اشتباه مبرا نیستیم.تو اگه با بهترین زن دنیا هم ازدواج کنی و اون زن فقط یک بار اشتباه کنه اولین نفری که دیگه روی اون زن حساب بازنمیکنه تو خواهی بود.یا اصلا مگه تو خودت توی زندگیت اشتباه نکردی که بخوای بعدها جبران کنی؟(منظورم از اشتباه کلی هست نه فقط دوستی با جنس مخالف)
پس این وسواسو بزار کنار و با خودت رو راست و محکم باش که میخوای یه قدم برای زندگی خودت برداری یا نه؟بالاخره تو با یکی ازدواج میکنی.قرارم نیس هر پسری زنگ خونه یکی رو زد پس دختر اون خونه باید حتما زنش بشه.این همه پسر این همه میرن خواستگاری تا اونی رو که باهاشون یکدست و همرنگه به همسری انتخاب کنن.
تو در کنار اینکه این دختر چشم و دلتو میبره ببین با الویتای تو برای همسری با تو چی داره؟همخونی داره؟خب برای اینکه بفهمی باید یه قدمی برداری.وگرنه از دور وایسی واسه تماشا میبینی قشنگ یه خواستگار دیگه پیدا شد با اون ازدواج کرد و رفت اونوقت همین خود تو یه دونه میزنی تو سرت که ای وای چرا نرفتم بگم بهشون یا میگی تقدیرم این بود .آه!
واقعیتو میگم.
پس اول از خودت مطمئن شو که میخوای زندگی تشکیل بدی.بدست آوردن چیزی که ارزش داره مطمئنا سختیهایی هم در کنارش داره ببین تحملشو داری؟جربزشو داری؟
وقتی هم رفتی خواستگاری قرار نیس همونجا عقدتونو جاری کنن.یه مدتی برای آشنایی، دو طرف توافق میکنن.تو این مدت دیگه یه شناخت کوچیک و اینکه چقدر روحیات این خانم با تو سازگاره دستت میاد.تهش اگه شد آره... مبارکه، اگه شد : نه،پس بدون تو با این خانم نمیتونی زندگی مشترکتو تشکیل بدی وقتی هم نباشه چه بهتر که نباشه و فکرتو مشغول نکنه و دونستن این امر باعث میشه
تو با واقعیت کنار بیای.قرار نیس دنیا گلستون باشه همه چی هم خوش و خرم هیچکسم اشتباه نکنه.
فقط الان دوتا چیز لازم داری:چشم باز برای دیدن همه چی و اینکه بخوای تکلیفتو مشخص کنی یا اینوری یا اونوری.
وسواستم حل کن.یه مشاور خوبم در کنارت باعث میشه راحتر مسیرتو طی کنی و احساسی عمل ننمایی.

از شکستت میترسی؟
یه روزی توی یه مرحله از زندگیت باید یاهاش رو درو شی یا تو اونو از دور خارج میکنی و برنده میدون میشی یا اون با برگ برنده ای که بهش دادی(ترست) تو رو از زندگیت عقب میندازه.
شکست واسه همه آدمای دنیا پیش اومده.تو فکر نکن فقط واسه تو ئه.
 

samira jafarivar

عضو جدید
دوست خوبم من فک میکنم شما یه کم بدبین هستی! این که اون دختر چه روابطی داشته و داره خیلی مهم نیست... مهم اینه که بعد ازدواج به تو متعهد و وفادار بمونه. واسه ازدواج هیچ وقت از گذشته ی فرد یا روابطی که داشته سوال نکن و البته در مورد گذشته ی خودتم اطلاعات نده!
و در مورد اون خوابای عجیب غریب هم باید بگم گه احتمال داره دچار حالت های روان پریشانه مثل توهم یا باورهای هذیانی باشی، توصیه میکنم به یه روان شناس مراجعه کنی
 
آخرین ویرایش:

mina12345

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
سلام دوست عزيز... شما تا حدي بدبين هستيد واين در زندگي آيندتون هم تاثيرشو ميزاره... انگشتهاي دست هيچ كدوم شبيه هم نيست توي يه خانواده برادر و خواهر ها عقايد و رفتار متفاوتي دارند.... براي همين اولا اينو به خودتون بقبولونيد كه همه مثل هم نيستند .. در ثاني دوست عزيز خيلي مودبانه درخواستتون رو به اون خانم بگيد ... اگر نظرشون مثبت باشه بهتره يه كم روي بدبيني كه در وجودتونه كار كنيد ... موفق باشيد
 
بالا