" تزول الجبال و لا تزل عض على ناجذك اعرالله جمجمتك تد فى الارض قدمك و اعلم ان النصر من عندالله "
داستانی را که می خوانید،داستان دلاوری گردان سلمان از لشکر 27 محمد رسول الله در عملیات بیت المقدس است که نماد واقعیه سخن مولا علی (ع) بودند
داستانی را که می خوانید،داستان دلاوری گردان سلمان از لشکر 27 محمد رسول الله در عملیات بیت المقدس است که نماد واقعیه سخن مولا علی (ع) بودند
بنام خدا
جمعه_دهم ارديبهشت 1361_مرحله اول عمليات بيت المقدّس_در اين شب تيب 27 محمد رسول الله با اعزام رزمندگان خط شکن« گردان سلمان» به سوي جاده« اهواز_خرمشهر» مرحله نخست عمليات بيت المقدّس را شروع کردند.
هدف تصرّف جاده استراتژيک « اهواز_خرمشهر» بود.زيرا با شکستن خط دشمن در اين منطقه، نيروهاي ما تانک و ادوات زرهي و مکانيزه خود را به سرعت روي جاده مستقر مي کردند و به سوي خرمشهر به حرکت در مي آوردند. نيروهاي « گردان سلمان» حوالي ساعت ده شب با عبور از رود کارون و رسيدن به جاده با دشمن درگير شدند. آن هم در شرايطي که گردانهاي ديگر پشت خط منتظر بودند تا با شکسته شدن خط توسط گردان تحت امر « حسين قجه اي» بتوانند از سمت چپ و راست دشمن وارد عمل شوند. بچه هاي گردان سلمان در همان لحظات اول رسيدن به خط دشمن، حوالي ساعت يازده و نيم شب گرفتاره حلقه محاصره نيروهاي عراقي شدند. ارتش عراق از حسّاسيت منطقه با خبر بود، به همين دليل دو تيپ تقويت شده زرهي و مکانيزه را به منطقه درگيري فرستاد.
« حاجي جان ! خط را شکستيم....ولي حالا آفتاديم توي حلقه، دارن از پشت سرو روبرو بچه هامونو مي کوبند،مفهومه؟!....»
اين صداي مضطرب امّا محکم حسين بود که از پشت گوشي بي سيم« پي.آر.سي» به گوش«حاج همت» مي رسيد.حاجي لحظه اي سکوت کرد، بعد بلافاصله با بي سيم روي کانال دو تيپ مجاور يعني« نجف اشرف» و «عاشورا» رفت.با همانگي که حاج همّت با فرماندهان اين د تيپ انجام داد؛ گردانهاي نجف و عاشورا هم از دو جناح به خط زدند و درگير شدند ولي خط شکسته نشد، زيرا قلب دست دشمن بود و حرکتهاي جناحي فايده اي نداشت *
از سوي ديگر بدليل نزديکي بيش از حدّ گردان سلمان با دو تيپّ محاصره کننده امکان استفاده از آتش پشتياني نبود؛ زيرا احتمال زير آتش گرفتن نيروهاي خودي زياد بود.اين وضع تا ساعت دو و نيم شب ادامه داشت و اوضاع بسيار وخیم شد.کار به جایی کشید که حاج همت بهد از مشورت با حاج احمد متوسلیّان تصمیم گرفت گردان تازه نفسی را به صحنه نبرد اعزام کند. منتهی قبل از این کار قرار شد گردان سلمان به هر قیمتی به عقب برگردد.به همین دلیل حاج همّت روی کانال حسین قجه ای رفت:
همّت:« حسین جان!....باید برگردی عقب»
حسین:« اگر من توان شکستن خط محاصره پشت سرم را داشتم چرا برگردم عقب؟خب،خط جلو را می شکنم میروم طرف خرّمشهر!»
مکالمه حاج همّت و حسین دقایقی طول کشید که سر انجام حسین در جواب اصرارهای بی امان حاج همّت،حرف آخرش را زد و گفت:« حاجی جان! یک کلام بر نمی گردم. شما هم هر کاری که دلتان خواست بکنید.والسّلام!».حاج همّت هم قید این مکالمه بی فایده را زد و بلافاصله همراه تعدادی نیرو و دو بی سیم چی راهی خط شد.
بامداد شنبه،یازدهم اردیبهشت بود که حاج همّت و همراهانش حلقه محاصره را بطور معجزه آسایی شکستند و به محلّ استقرار گردان سلمان رسیدند.آنجا بود که حاج همّت دلیل اصرارهای حسین بر ماندن را فهمید؛تعداد نیروی قادر به رزم گردان سلمان از سیصد و پنجاه نفر به سی و دو نفر رسیده بود.ما بقی نیروها یا شهید و یا مجروح در گوشه ای افتاده بودند.
حاج همّت زیر آن آتش سنگین همچنان به حسین اصرار می کرد بر گردد و حسین انکار می کرد،تا جایی که حاج همت برای اولین بار گفت:« من به تو دستور می دهم برگردی!». ولی حسین حرف حاجی را دور زد و گفت:« گردانی را که بچه هایش شهید و مجروح شدند در این قتلگاه رها کنم و برگردم عقب؟نه حاجی شما برگرد عقب ما به یاری خدا مقاومت می کنیم!». باز هم حاجی جلوی حسین کم آورد و دیگر حرفی برای گفتن نداشت.حاج همّت بعد از دقایقی که با دوربین مواضع دشمن را مورد بررسی قرار داد با حسین و بچه های گردان خداحافظی کرد تا به عقب برگردد.آنها برای برگشتن باید دوباره از حلقه محاصره عبور می کردند. حاج همّت و همراهانش در میان آن آتش سنگین با هر مصیبتی خود را به عقب رساندند. هوا کم کم روشن می شد و وضعیّت خطرناک تر! زیرا با روشن شدن هوا آتش هواپیماها و هلیکوپترها هم بر منطقه اضافه می شد.
ساعت هشت صبح یازدهم اردیبهشت بود که حاج همّت دستور داد گردانهای عمّار و انصار وارد عمل شوند و به هر طریقی حلقه محاصره دشمن را بشکنند. به یاری خدا ساعت دوازده ظهر پس از چهار ساعت درگیری این دو گردان توانستند حلقه محاصره را بشکنند و به مواضع گردان سلمان برسند.
وقتی نیروهای این دو گردان به بچه های« گردان سلمان» رسیدند؛حتی یک نفر از آنها هم زنده نمانده بود.حتّی خود حسین هم در آخرین لحظات به طور مظلومانه ای شهید شده بود. آری بچه های گردان سلمان خوب ایستادگی کردند....!!!.
هدف تصرّف جاده استراتژيک « اهواز_خرمشهر» بود.زيرا با شکستن خط دشمن در اين منطقه، نيروهاي ما تانک و ادوات زرهي و مکانيزه خود را به سرعت روي جاده مستقر مي کردند و به سوي خرمشهر به حرکت در مي آوردند. نيروهاي « گردان سلمان» حوالي ساعت ده شب با عبور از رود کارون و رسيدن به جاده با دشمن درگير شدند. آن هم در شرايطي که گردانهاي ديگر پشت خط منتظر بودند تا با شکسته شدن خط توسط گردان تحت امر « حسين قجه اي» بتوانند از سمت چپ و راست دشمن وارد عمل شوند. بچه هاي گردان سلمان در همان لحظات اول رسيدن به خط دشمن، حوالي ساعت يازده و نيم شب گرفتاره حلقه محاصره نيروهاي عراقي شدند. ارتش عراق از حسّاسيت منطقه با خبر بود، به همين دليل دو تيپ تقويت شده زرهي و مکانيزه را به منطقه درگيري فرستاد.
« حاجي جان ! خط را شکستيم....ولي حالا آفتاديم توي حلقه، دارن از پشت سرو روبرو بچه هامونو مي کوبند،مفهومه؟!....»
اين صداي مضطرب امّا محکم حسين بود که از پشت گوشي بي سيم« پي.آر.سي» به گوش«حاج همت» مي رسيد.حاجي لحظه اي سکوت کرد، بعد بلافاصله با بي سيم روي کانال دو تيپ مجاور يعني« نجف اشرف» و «عاشورا» رفت.با همانگي که حاج همّت با فرماندهان اين د تيپ انجام داد؛ گردانهاي نجف و عاشورا هم از دو جناح به خط زدند و درگير شدند ولي خط شکسته نشد، زيرا قلب دست دشمن بود و حرکتهاي جناحي فايده اي نداشت *
از سوي ديگر بدليل نزديکي بيش از حدّ گردان سلمان با دو تيپّ محاصره کننده امکان استفاده از آتش پشتياني نبود؛ زيرا احتمال زير آتش گرفتن نيروهاي خودي زياد بود.اين وضع تا ساعت دو و نيم شب ادامه داشت و اوضاع بسيار وخیم شد.کار به جایی کشید که حاج همت بهد از مشورت با حاج احمد متوسلیّان تصمیم گرفت گردان تازه نفسی را به صحنه نبرد اعزام کند. منتهی قبل از این کار قرار شد گردان سلمان به هر قیمتی به عقب برگردد.به همین دلیل حاج همّت روی کانال حسین قجه ای رفت:
همّت:« حسین جان!....باید برگردی عقب»
حسین:« اگر من توان شکستن خط محاصره پشت سرم را داشتم چرا برگردم عقب؟خب،خط جلو را می شکنم میروم طرف خرّمشهر!»
مکالمه حاج همّت و حسین دقایقی طول کشید که سر انجام حسین در جواب اصرارهای بی امان حاج همّت،حرف آخرش را زد و گفت:« حاجی جان! یک کلام بر نمی گردم. شما هم هر کاری که دلتان خواست بکنید.والسّلام!».حاج همّت هم قید این مکالمه بی فایده را زد و بلافاصله همراه تعدادی نیرو و دو بی سیم چی راهی خط شد.
بامداد شنبه،یازدهم اردیبهشت بود که حاج همّت و همراهانش حلقه محاصره را بطور معجزه آسایی شکستند و به محلّ استقرار گردان سلمان رسیدند.آنجا بود که حاج همّت دلیل اصرارهای حسین بر ماندن را فهمید؛تعداد نیروی قادر به رزم گردان سلمان از سیصد و پنجاه نفر به سی و دو نفر رسیده بود.ما بقی نیروها یا شهید و یا مجروح در گوشه ای افتاده بودند.
حاج همّت زیر آن آتش سنگین همچنان به حسین اصرار می کرد بر گردد و حسین انکار می کرد،تا جایی که حاج همت برای اولین بار گفت:« من به تو دستور می دهم برگردی!». ولی حسین حرف حاجی را دور زد و گفت:« گردانی را که بچه هایش شهید و مجروح شدند در این قتلگاه رها کنم و برگردم عقب؟نه حاجی شما برگرد عقب ما به یاری خدا مقاومت می کنیم!». باز هم حاجی جلوی حسین کم آورد و دیگر حرفی برای گفتن نداشت.حاج همّت بعد از دقایقی که با دوربین مواضع دشمن را مورد بررسی قرار داد با حسین و بچه های گردان خداحافظی کرد تا به عقب برگردد.آنها برای برگشتن باید دوباره از حلقه محاصره عبور می کردند. حاج همّت و همراهانش در میان آن آتش سنگین با هر مصیبتی خود را به عقب رساندند. هوا کم کم روشن می شد و وضعیّت خطرناک تر! زیرا با روشن شدن هوا آتش هواپیماها و هلیکوپترها هم بر منطقه اضافه می شد.
ساعت هشت صبح یازدهم اردیبهشت بود که حاج همّت دستور داد گردانهای عمّار و انصار وارد عمل شوند و به هر طریقی حلقه محاصره دشمن را بشکنند. به یاری خدا ساعت دوازده ظهر پس از چهار ساعت درگیری این دو گردان توانستند حلقه محاصره را بشکنند و به مواضع گردان سلمان برسند.
وقتی نیروهای این دو گردان به بچه های« گردان سلمان» رسیدند؛حتی یک نفر از آنها هم زنده نمانده بود.حتّی خود حسین هم در آخرین لحظات به طور مظلومانه ای شهید شده بود. آری بچه های گردان سلمان خوب ایستادگی کردند....!!!.