حکیم ابوالقاسم فردوسی

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
آغاز کتاب

آغاز کتاب

به نام خداوند جان و خرد
کزین برتر اندیشه برنگذرد

خداوند نام و خداوند جای
خداوند روزی ده رهنمای

خداوند کیوان و گردان سپهر
فروزنده ماه و ناهید و مهر

ز نام و نشان و گمان برترست
نگارندهٔ بر شده پیکرست

به بینندگان آفریننده را
نبینی مرنجان دو بیننده را

نیابد بدو نیز اندیشه راه
که او برتر از نام و از جایگاه

سخن هر چه زین گوهران بگذرد
نیابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن برگزیند همی
همان را گزیند که بیند همی

ستودن نداند کس او را چو هست
میان بندگی را ببایدت بست

خرد را و جان را همی سنجد اوی
در اندیشهٔ سخته کی گنجد اوی

بدین آلت رای و جان و زبان
ستود آفریننده را کی توان؟

به هستیش باید که خستو شوی
ز گفتار بی‌کار یکسو شوی

پرستنده باشی و جوینده راه
به ژرفی به فرمانش کردن نگاه

توانا بود هر که دانا بود
ز دانش دل پیر برنا بود

از این پرده برتر سخن‌گاه نیست
ز هستی مر اندیشه را راه نیست
 

siyavash51

عضو جدید
نهان گشت آیین فرزانگان
پراگنده شد نام دیوانگان

هنر خوار شد جادویی ارجمند
نهان راستی ، آشکارا گزند

شده بر بدی دست دیوان دراز
ز نیکی نماندی سخن جز به راز

ندانست خود جز بدآموختن
بجز کشتن و غارت و سوختن

این چند بیت برا بدین فرنود گزین کردم که پنداشت این است که با روزگار و کنونه ی ما آشنایی دارد و چندان دور به نظر نمی رسد هرچند فردوسی بزرگ این سخنان را در گزارش و داستان روزگار فرمانروایی آژیدهاک یا همان ضحاک سروده است ...
 

siyavash51

عضو جدید
بسی رنج بردم در این سال سی --- عجم زنده کردم به این پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند --- که از باد وباران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام -- که تخم سخن را پراکنده ام
هر آن کس که دارد هش ورای ودین -- پس از مرگ خواند به من آفرین

ستاره جان درود به پیشگاه بیشگاه تان

می پوزم از اینکه در نوشتارتان دست می برم ! اما خواستم بگویم بیت پایانی را من چنین خوانده ام و پندارم که ساختار و معنای آن بدین خوانش شایسته تراست .


هرآن کس که دارد هش و رای و دین ..... پس از مرگ برمن کند آفرین
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
ستاره جان درود به پیشگاه بیشگاه تان

می پوزم از اینکه در نوشتارتان دست می برم ! اما خواستم بگویم بیت پایانی را من چنین خوانده ام و پندارم که ساختار و معنای آن بدین خوانش شایسته تراست .

هرآن کس که دارد هش و رای و دین ..... پس از مرگ برمن کند آفرین
سلام دوست عزیز..تشکر از شما...:gol:
به نظرم هردوش جالب و ساختارش هم ایرادی خاصی نداره..میدونین که تصحیح این کتابای ارزشمند کهن باهم متفاوته...به هر حال مرسی به خاطر گوشزد شما...استفاده کردم..:gol::gol:
 

*setareh66*

عضو جدید
کاربر ممتاز
در این خاک زرخیز ایران زمین
نبودند جز مردمی پاک دین

ھمه دینشان مردی و داد بود
وز آن کشور آزاد و آباد بود

چو مھر و وفا بود خود کیششان
گنه بود آزار کس پیششان

ھمه بنده ناب یزدان پاک
ھمه دل پر از مھر این آب و خاک

پدر در پدر آریایی نژاد
ز پشت فریدون نیکو نھاد

بزرگی به مردی و فرھنگ بود
گدایی در این بوم و بر ننگ بود

کجا رفت آن دانش و ھوش ما
چه شد مھر میھن فراموش ما

که انداخت آتش در این بوستان
کز آن سوخت جان و دل دوستان

چه کردیم کین گونه گشتیم خوار؟
خرد را فکندیم این سان زکار

نبود این چنین کشور و دین ما
کجا رفت آیین دیرین ما؟

به یزدان که این کشور آباد بود
ھمه جای مردان آزاد بود

در این کشور آزادگی ارز داشت
کشاورز خود خانه و مرز داشت

گرانمایه بود آنکه بودی دبیر
گرامی بد آنکس که بودی دلیر

نه دشمن دراین بوم و بر لانه داشت
نه بیگانه جایی در این خانه داشت

از آنروز دشمن بما چیره گشت
که ما را روان و خرد تیره گشت

از آنروز این خانه ویرانه شد
که نان آورش مرد بیگانه شد

چو ناکس به ده کدخدایی کند
کشاورز باید گدایی کند

به یزدان که گر ما خرد داشتیم
کجا این سر انجام بد داشتیم

بسوزد در آتش گرت جان و تن
به از زندگی کردن و زیستن

اگر مایه زندگی بندگی است
دو صد بار مردن به از زندگی است

بیا تا بکوشیم و جنگ آوریم
برون سر از این بار ننگ آوریم
 

Aria_sh

عضو جدید
بسی رنج بردم در این سال سی --- عجم زنده کردم به این پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند --- که از باد وباران نیابد گزند
نمیرم از این پس که من زنده ام -- که تخم سخن را پراکنده ام
هر آن کس که دارد هش ورای ودین -- پس از مرگ خواند به من آفرین
چرا با وجود یورش تازیها تمدن کهن مصر عرب شد ولی ایرانیان نشدند؟



[FONT=tahoma, new york, times, serif]فردوسی می گوید: مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این رزمنامه ی ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ی ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم...؛ و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم ؟
[/FONT]​

[FONT=tahoma, new york, times, serif]روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم


[/FONT]​

محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری

ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و حبشه و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامین شان عرب نبودند؛
زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود؛ و نه برای اینکه به گناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی-کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند

جهان كرده ام از سخن چون بهشت​


ازين بيش تخم سخن كس نكشت​
بناهاي آباد گردد خراب​
زباران و از تابش آفتاب​
بسي افكندم از نظم كاخي بلند​
كه از باد و باران نيابد گزند​
نميرم، ازين پس، كه من زنده ام​
كه تخم سخن را پراگنده ام​
 

جویای اندیشه

عضو جدید
کاربر ممتاز
چرا با وجود یورش تازیها تمدن کهن مصر عرب شد ولی ایرانیان نشدند؟







[FONT=tahoma, new york, times, serif]فردوسی می گوید: مردمی که در راستای خوارشماری، عجم یعنی کندزبان نامیده می شدند، من با این رزمنامه ی ملی که به پارسی سره سرودم، شناسنامه ی ملی اش را نوشتم و به دست تاریخ سپردم...؛ و درست می گوید؛ بدون فردوسی امروز کجا بودیم و با چه زبانی سخن می گفتیم ؟ [/FONT]​



[FONT=tahoma, new york, times, serif]روزی از حسنین هیکل پرسیدند شما مصریان با آن پیشینه ی درخشان فرهنگی چه شد که عرب زبان شدید؛ گفت ما عرب زبان شدیم برای اینکه فردوسی نداشتیم[/FONT]​






محمد حسنین هیکل روزنامه نگار و نویسنده مشهور مصری

ما هم اگر فردوسی را نمی داشتیم امروز همانند مردمان مصر و سوریه و اردن و فلسطین و عراق و حبشه و بسیاری از مردمان دیگر عرب زبان می شدیم؛ اینها هیچ کدامین شان عرب نبودند؛
زور شمشیر و نداشتن فردوسی ها آنان را عرب زبان کرد؛ اما ما عرب زبان نشدیم نه برای اینکه شمشیری در کار نبود؛ و نه برای اینکه به گناه فارسی گویی زبان را از دهان بیرون نمی-کشیدند که می کشیدند؛ تنها برای اینکه ما فردوسی را داشتیم و دیگران نداشتند​

جهان كرده ام از سخن چون بهشت​



ازين بيش تخم سخن كس نكشت

بناهاي آباد گردد خراب​



زباران و از تابش آفتاب​



بسي افكندم از نظم كاخي بلند​



كه از باد و باران نيابد گزند​



نميرم، ازين پس، كه من زنده ام​



كه تخم سخن را پراگنده ام​

سرت سبز بادا دلت شادمان
تن پاک دور از بد بدگمان
 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
دل روشن من چو برگشت ازوی


سوی تخت شاه جهان کرد روی



که این نامه را دست پیش آورم

ز دفتر به گفتار خویش آورم


بپرسیدم از هر کسی بیشمار

بترسیدم از گردش روزگار


مگر خود درنگم نباشد بسی

بباید سپردن به دیگر کسی


و دیگر که گنجم وفادار نیست

همین رنج را کس خریدار نیست


برین گونه یک چند بگذاشتم

سخن را نهفته همی داشتم


سراسر زمانه پر از جنگ بود

به جویندگان بر جهان تنگ بود


ز نیکو سخن به چه اندر جهان

به نزد سخن سنج فرخ مهان


اگر نامدی این سخن از خدای

نبی کی بدی نزد ما رهنمای


به شهرم یکی مهربان دوست بود

تو گفتی که با من به یک پوست بود


مرا گفت خوب آمد این رای تو

به نیکی گراید همی پای تو


نبشته من این نامهٔ پهلوی

به پیش تو آرم مگر نغنوی


گشاده زبان و جوانیت هست

سخن گفتن پهلوانیت هست


شو این نامهٔ خسروان بازگوی

بدین جوی نزد مهان آبروی


چو آورد این نامه نزدیک من

برافروخت این جان تاریک من

 

mani24

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
فردوسي
شاعر معاصر ايراني (329 –411 هجري)
ويرايش : مريم فودازي

«حکیم ابوالقاسم فردوسی» در سال 329 هجری در «طبران» طوس به دنیا آمد. پدرش از دهقانان طوس بود كه ثروت و موقعیت قابل توجهی داشت. فردوسي در جوانی با درآمدی که از املاک پدرش به دست مي آورد، به کسی محتاج نبود؛ اما بتدريج، آن اموال را از دست داد و به تهیدستی گرفتار شد.
وي از همان زمان كه به كسب علم و دانش مي پرداخت، به خواندن داستان هم علاقه مند شد و به تاریخ و اطلاعات مربوط به گذشته ایران عشق می ورزید. همین علاقه به داستانهای کهن بود که او را به فکر انداخت تا شاهنامه را به نظم در آورد. چنان که از گفته خود او بر می آید، مدتها در جستجوی این کتاب بوده و پس از یافتن نسخه اصلی داستانهای شاهنامه، نزدیک به سی سال از بهترین ایام زندگی خود را وقف این کار کرده است. او در اين باره می گوبد:
بسي رنج بردم بدین سال سی
عجم زنده کردم بدین پارسی
پی افکندم از نظم کاخی بلند
که از باد و باران نیابد گزند
بناهای آباد گردد خراب
ز باران و از تابش آفتاب

فردوسی در سال 370 یا 371، به نظم در آوردن شاهنامه را آغاز کرد و در اوایل این کار، هم خود او ثروت و دارایی قابل توجهی داشت و هم برخي از بزرگان خراسان که به تاریخ باستان ایران علاقه داشتند، او را یاری می کردند. ولی به مرور زمان و پس از گذشت سالها، در حالی که فردوسی بیشتر شاهنامه را سروده بود، دچار فقر و تنگدستی شد.
اَلا ای برآورده چرخ بلند چه داری به پیری مرا مستمند
چو بودم جوان برترم داشتی به پیری مرا خوار بگذاشتی
به جای عنانم عصا داد سال پراکنده شد مال و برگشت حال

فردوسی نيز مانند بابك سعی در بازگشت آيین زرتشت و زبان پارسی به ایران داشت. با اين تفاوت که فردوسی قصد داشت با قلمش به مردم یادآوری کند که چه بودند و حال چه شدند. او توانست با قلم و سرشت زیبای خود، زبان پارسی را به مردم بازگرداند، اما به دلیل برخی از شعرهایش، مورد خشم خلیفه وقت قرار گرفت. فردوسي و بابك تلاش بسياري كردند تا به ايرانيان، هویت راستين شان را یادآور شوند. فردوسی تا حدودی موفق بود و توانست با شاهنامه، زبان پارسی را به ایران زمین بازگرداند، ولی بابک نتوانست به هدفش برسد.
بر خلاف آنچه كه مشهور است، فردوسی سرودن شاهنامه را تنها به دليل علاقه شخصي و حتی سالها قبل از آن که سلطان محمود به سلطنت برسد، آغاز کرد؛ اما چون در طی این کار، بتدريج ثروت و جوانی را از دست داد، به فکر افتاد که آن را به نام پادشاه بزرگي درآورد و با اين تصور كه سلطان محمود، قدر او را خواهد شناخت، شاهنامه را به نام او کرد و راه غزنین را در پیش گرفت. اما سلطان محمود که بیش از تاریخ و داستانهای پهلوانی، به اشعار ستایش آمیز شاعران علاقه داشت، قدر سخن فردوسی را ندانست و او را چنانکه شایسته اش بود، تشویق نکرد.
علت اینکه شاهنامه مورد پسند سلطان محمود واقع نشد، درست معلوم نیست. برخي گفته اند که به سبب بدگويی حسودان، فردوسی نزد سلطان محمود به بی دینی متهم شد. در حقيقت، ايمان فردوسی به شیعه- که سلطان محمود آن را قبول نداشت- هم به این موضوع اضافه شد و از این رو، سلطان به او بی اعتنايی کرد.
برخي از شاعران دربار سلطان محمود نسبت به فردوسی حسادت ورزيده و داستانهای شاهنامه و پهلوانان قدیم ایران را در نظر سلطان محمود، پست و ناچیز جلوه داده بودند. به هر حال، سلطان محمود، شاهنامه را بی ارزش دانست و از رستم به زشتی یاد کرد و بر فردوسی خشمگین شد و گفت :
«شاهنامه خود هیچ نیست، مگر حدیث رستم؛ و اندر سپاه من، هزار مرد چون رستم هست».
فردوسی از این بی اعتنايی سلطان محمود برآشفت و چندین بیت در هجو سلطان محمود گفت و سپس از ترس مجازات، غزنین را ترک کرد و مدتي در شهرهاي هرات، ری و طبرستان متواری بود و از شهری به شهر دیگر می رفت، تا آنکه سرانجام در زادگاه خود «طوس» درگذشت. فردوسی را در شهر «طوس» و در باغی که متعلق به خودش بود، به خاک سپردند.
در تاریخ آمده است که چند سال بعد، سلطان محمود از رفتاری که با آن شاعر آزاده کرده بود، پشیمان شد و به فکر جبران گذشته افتاد و فرمان داد تا ثروت فراوانی را برای او از غزنین به طوس بفرستند و از او دلجويی کنند. اما روزی که هدیه سلطان را از غزنین به طوس می آوردند، جنازه شاعر را از طوس بیرون می بردند. از فردوسی تنها یک دختر به جا مانده بود كه او نيز هدیه سلطان محمود را نپذیرفت.
جنازه فردوسی اجازه دفن در گورستان مسلمانان را نیافت. منابع مختلف، علت دفن نشدن او در گورستان مسلمانان را مخالفت یکی از دانشمندان متعصب طوس (چهار مقاله نظامی عروضی) دانسته‌اند.
شاهنامه نه تنها بزرگترین و پرمایه ترین مجموعه شعر به جا مانده از عهد سامانی و غزنوی است، بلکه مهمترین سند عظمت زبان فارسی و بارزترین مظهر شکوه و رونق فرهنگ و تمدن ایران باستان و خزانه لغت و گنجینه ادبـیات فارسي به شمار مي رود.
فردوسی طبع لطیفي داشت، سخنش از طعنه، هجو، دروغ و چاپلوسي به دور بود و تا جايي كه می توانست از به كار بردن كلمه هاي غير اخلاقي خودداري مي كرد. او در وطن دوستی، سری پر شور داشت؛ از اين رو، به داستانهای کهن و تاریخ و سنن قدیم عشق می ورزید و از تورانيان و روميان و اعراب - به دليل صدماتي که بر ايران وارد آورده بودند - نفرت داشت.

ویژگیهای هنری شاهنامه
شاهنامه نگاهبان راستین سنتهای ملی و شناسنامه قوم ایرانی است. شاید بدون وجود این اثر بزرگ، بسیاری از عناصر مثبت فرهنگ آبا و اجدادی ما در طوفان حوادث تاریخی نابود می شد و اثری از آنها به جا نمی ماند. فردوسی شاعری معتقد و مومن به ولایت معصومین علیهم ‌السلام بود و خود را بنده اهل بیت نبی و ستاینده خاک پای وصی می دانست و تاکید می کرد که:
گرت زین بد آید، گناه من است
چنین است و آیین و راه من است
بر این زادم و هم بر این بگذرم
چنان دان که خاک پی حیدرم

فردوسی با خلق حماسه عظیم خود، دو فرهنگ ایران و اسلام را به بهترین شكل ممکن در هم آميخت. اهمیت شاهنامه تنها در جنبه ادبی و شاعرانه آن خلاصه نمی شود و پیش از آن که مجموعه ای از داستانهای منظوم باشد، تبار نامه ای است که بیت بیت و حرف به حرف آن، ریشه در اعماق آرزوها و خواسته های جمعی ملتی کهن دارد؛ ملتی که در همه ادوار تاریخی، نیکی و روشنایی را ستوده و با بدی و ظلمت در ستیز بوده است.
شاهنامه از حدود شصت هزار بیت تشکیل شده و دارای سه دوره اساطیری، پهلوانی و تاریخی است. شاهنامه روایت نبرد خوبی و بدی است و پهلوانان، جنگجویان این نبرد دائمی در هستی اند. جنگ کاوه و ضحاک ستمگر، کین خواهی منوچهر از سلم و تور، مرگ سیاوش با دسیسه سودابه و . . . همه حکایت از این نبرد و ستیز دارد.
ديدگاه فردوسی و اندیشه حاکم بر شاهنامه همیشه پشتيبان خوبیها در برابر ستم و تباهی است. ایران که سرزمین آزادگان به شمار مي رود، همواره مورد آزار و اذیت همسایگانش قرار می گیرد. زیبایی و شکوه ایران نيز آن را در معرض رنجها و سختيهاي گوناگون قرار می دهد و از این رو، پهلوانانش با تمام توان به دفاع از هستي این کشور و ارزشهای ژرف انسانی مردمانش بر می خیزند و در اين راه، جان خود را نيز فدا مي كنند. برخی از پهلوانان شاهنامه، نمونه متعالی انسانهايی هستند که عمرشان را به تمامی در اختيار همنوعان خود قرار داده اند؛ پهلوانانی همچون فریدون، سیاوش، کیخسرو، رستم، گودرز و طوس از این دسته اند. شخصیتهای دیگری نیز همچون ضحاک و سلم و تور، وجودشان آکنده از فتنه گري، بدخویی و تباهي است. آنها ماموران اهریمنند و قصد نابودی و تباهي در كار جهان را دارند.
قهرمانان شاهنامه ستیزی هميشگي با مرگ دارند و این ستیز، نه رویگردانی از مرگ است و نه پناه بردن به كنج پارسايي؛ بلکه پهلوان در رويارويي و درگیری با خطرهاي بزرگ، به جنگ مرگ می رود و در حقیقت، زندگی را از آغوش مرگ دور مي سازد.
بيشتر داستانهای شاهنامه، فاني بودن دنیا را به یاد خواننده می آورد و او را به بیداری و درس گرفتن از روزگار رهنمون مي سازد، با وجود اين، آنجا که زمان بيان سخن عاشقانه می رسد، فردوسی به سادگی و با شکوه و زیبایی خاص خود، موضوع را می پروراند.

تصویرسازی
تصویرسازی در شعر فردوسی جايگاه ويژه اي دارد. شاعر با تجسم رخدادها و ماجراهای داستان در پیش چشم خواننده، او را همراه با خود به متن حوادث می برد؛ گویی خواننده، داستان را بر پرده سینما به تماشا نشسته است. تصویرسازی و تخیل در اثر فردوسی چنان محکم و متناسب است که حتی بيشتر توصیفهاي طبیعی درباره طلوع، غروب، شب، روز و . . . در شعر او حالت و تصویری حماسی دارد و ظرافت و دقت حکیم طوس در چنین نکاتی، موجب هماهنگی جزيی ترین امور در شاهنامه با کلیت داستانها شده است. چند بیت زیر در توصیف آفتاب آمده است:
چو خورشید از چرخ گردنده سر
برآورد بر سان زرین سپر
پدید آمد آن خنجر تابناک
به کردار یاقوت شد روی خاک
چو زرین سپر برگرفت آفتاب
سرجنگجویان برآمد ز خواب
و این هم تصویری که شاعر از رسیدن شب دارد:
چو خورشید تابنده شد ناپدید شب تیره بر چرخ لشگر کشید

موسیقی
موسیقی از عناصر اصلی شعر فردوسی به شمار مي رود. انتخاب وزن متقارب[1] که هجاهای بلند آن کمتر از هجاهای کوتاه است، موسیقی حماسی شاهنامه را چند برابر می کند. فردوسی علاوه بر استفاده از وزن عروضی مناسب، با به کارگیری قافیه های محکم و هم حروفیهای پنهان و آشکار، انواع جناس، سجع و دیگر صنایع لفظی، تأثیر موسیقایی شعر خود را تا حد ممکن افزایش می دهد. اغراقهای استادانه، تشبیهات حسی و نمایش لحظه هاي طبیعت و زندگی، از دیگر ويژگيهاي مهم شعر فردوسی است.
برآمد ز هر دو سپه بوق و کوس هوا نیلگون شد، زمین آبنوس
چو برق درخشنده از تیره میغ همی آتش افروخت از گرز و تیغ
هوا گشت سرخ و سیاه و بنفش ز بس نیزه و گونه گونه درفش
از آواز دیوان و از تیره گرد ز غریدن کوس و اسب نبرد
شکافیده کوه و زمین بر درید بدان گونه پیکار کین کس ندید
چکاچاک گرز آمد و تیغ و تیر ز خون یلان دشت گشت آبگیر
زمین شد به کردار دریای قیر همه موجش از خنجر و گرز و تیر
دمان بادپایان چو کشتی بر آب سوی غرق دارند گفتی شتاب

سرچشمه داستانهای شاهنامه
نخستین کتاب نثر فارسی که به عنوان یک اثر مستقل عرضه شد، شاهنامه ای منثور بود. این کتاب، چون به دستور «ابومنصور توسی» و با سرمايه او فراهم آمد، به «شاهنامه ابومنصوری» مشهور است و جزء تاریخ گذشته ایران به شمار مي رود. اصل این کتاب از میان رفته و تنها مقدمه آن که حدود پانزده صفحه می شود، در برخي از نسخه های خطی شاهنامه موجود است. علاوه بر این، یک شاهنامه منثور دیگر به نام «شاهنامه ابوالموید بلخی» نيز قبل از شاهنامه ابومنصوری تألیف شده است، اما چون به کلی از میان رفته، نمی توان درباره آن اظهار نظر کرد.
پس از این دوره، در قرن چهارم، شاعری به نام «دقیقی» به نظم در آوردن داستانهای ملی ایران را آغاز کرد. دقیقی، زرتشتی بود و در جوانی، اشعاري در مدح برخی از امیران چغانی و سامانی سرود و جوایز گرانبهايي دریافت کرد. وي به دستور نوح بن منصور سامانی مأموریت یافت تا شاهنامه ابومنصوری را - که به نثر بود- به نظم در آورد. دقیقی بیش از هزار بیت از این شاهنامه را نسروده بود که کشته شد (حدود 367 یا 369 ﻫ.ق) و فردوسی، استاد و همشهری دقیقی، کار ناتمام او را دنبال کرد. از این رو، می توان شاهنامه دقیقی را سرچشمه اصلی فردوسی در سرودن شاهنامه دانست.

بخشهای اصلی شاهنامه
موضوع این شاهکار جاودان، تاریخ ایران قدیم، از آغاز تمدن نژاد ایرانی تا سرنگوني حکومت ساسانیان به دست اعراب است كه به سه دوره اساطیری، پهلوی و تاریخی تقسیم می شود.

دوره اساطیری
این دوره از عهد کیومرث تا ظهور فریدون ادامه دارد. در این عهد، از پادشاهانی مانند کیومرث، هوشنگ، تهمورث و جمشید سخن به میان می آید. تمدن ایرانی در این زمان به وجود آمد. کشف آتش، جدا کرن آهن از سنگ و رشتن و بافتن و کشاورزی کردن و امثال آن، در این دوره صورت می گیرد. در این عهد، بيشتر جنگها داخلی است و جنگ با دیوان و سرکوب کردن آنها بزرگترین مشکل این عصر بوده است (برخي احتمال داده اند که منظور از دیوان، بومیان فلات ایران بوده اند که همواره با آریاییهای مهاجم، جنگ و ستیز داشته اند).
در پایان این عهد، ضحاک، دشمن پاکی و سمبل بدی به حکومت می نشیند، اما سرانجام، پس از هزار سال، فریدون به یاری کاوه آهنگر و با حمایت مردم، او را از میان می برد و دوره جدید آغاز می شود.

دوره پهلوانی
دوره پهلوانی یا حماسی از پادشاهی فریدون شروع می شود. ایرج، منوچهر، نوذر و گرشاسب، به ترتیب، به تخت پادشاهی می نشینند. جنگ میان ایران و توران آغاز می شود. پادشاهان کیانی مانند کیقباد، کیکاووس، کیخسرو و سپس لهراست و گشتاسب روی کار می آیند. در این عهد، دلاورانی مانند زال، رستم، گودرز، طوس، بیژن، سهراب و امثال آنان ظهور می کنند.
سیاوش پسر کیکاووس، به دست افراسیاب کشته می شود و رستم به خونخواهی او، به توران زمین می رود و انتقام خون سیاوش را از افراسیاب می گیرد. در زمان پادشاهی گشتاسب، زرتشت پیغمبر ایرانیان ظهور می کند و اسفندیار به دست رستم کشته می شود. مدتی پس از کشته شدن اسفندیار، رستم نیز به دست برادر خود «شغاد» از بین می رود و سیستان به دست «بهمن» پسر اسفندیار با خاک یکسان می گردد و با مرگ رستم، دوره پهلوانی به پایان می رسد.

دوره تاریخی
این دوره با ظهور بهمن آغاز می شود و پس از بهمن، همای و سپس داراب و دارا پسر داراب به پادشاهی می رسند. در این زمان، اسکندر مقدونی به ایران حمله می کند و دارا يا همان داریوش سوم را می کشد و به جای او بر تخت می نشیند. پس از اسکندر، دوره پادشاهی اشکانیان در ابیاتی چند بیان می گردد و سپس ساسانیان روی کار می آیند و آنگاه، حمله عرب پیش آمده و با شکست ایرانیان، شاهنامه به پایان می رسد.
از زمان دفن فردوسی، آرامگاه او چندین بار ویران شد. در سال ۱۳۰۲ قمری به دستور «میرزا عبدالوهاب خان شیرازی»، والی خراسان، محل آرامگاه را تعیین کردند و ساختمانی آجری در آنجا ساختند. پس از تخریب تدریجی این ساختمان، انجمن آثار ملی به اصرار رئیس و نایب ‌رئیسش، «محمدعلی فروغی» و «سید حسن تقی‌زاده»، متولی تجدید بنای آرامگاه فردوسی شد و با جمع‌آوری هزینه این کار از مردم (بدون استفاده از بودجه دولتی) که از ۱۳۰۴ هجری شمسی شروع شد، آرامگاهی ساختند که در سال ۱۳۱۳ افتتاح گرديد. این آرامگاه به علت نشست، در سال ۱۳۴۳ دوباره تخریب و تا سال ۱۳۴۷ بازسازی شد.

برگرفته از :
http://daneshnameh.roshd.ir
 

gitapwyesh

عضو جدید
استاد ابوالقاسم فردوسی

استاد ابوالقاسم فردوسی

به نام خداوند جان و خرد کزین برتر اندیشه بر نگذرد
:)
کی می تونه فرهنگ و زبان پارسی رو بی استاد سخن استاد ابوالقاسم فردوسی توی یادش بگونجونه ؟
:que::warn::confused::thumbsup::thumbsup2::thumbsdown::redcard: هیشکی هیشکی

پارسی ساز پارسی گویی هم اینو نشون داده

:w23::w32::w33::w14:
 

shanim

عضو جدید
کاربر ممتاز
فلسفه چهارشنبه سوری به روایت شاهنامه فردوسی

فلسفه چهارشنبه سوری به روایت شاهنامه فردوسی

سور به معناى میهمانى و جشن مى باشد
اما چرا چهارشنبه سورى و چرا آتش برافروختن و چرا از روى آتش پریدن؟

براساس سروده هاى پیروز پارسى، حکیم فردوسى، سیاوش فرزند کاووس شاه در هفت سالگى مادر را از دست مى دهد. پادشاه همسر دیگر را برمى گزیند، سودابه که زنى زیبا و هوسباز بود عاشق سیاوش مى شود:

یکى روز کاووس کى با پسر
نشسته که سودابه آمد ز در
زنـاگـاه روى سیاوش بدید
پراندیشه گشت و دلش بردمید
زعشق رخ او قرارش نماند
همه مهر اندر دل آتش نشاند

سودابه در اندیشه بود تا به گونه اى سیاوش را به کاخ خویش بکشاند، دختر زیبا و جوان خود را بهانه حضور سیاوش کرده و او را فرا خواند:

که باید که رنجه کنى پاى خویش
نمائى مرا سرو بالاى خویش
بیاراسته خویش چون نوبهار
بگردش هم از ماهرویان هزار

آنگاه که سودابه سیاوش را در کاخ خویش یافت به او گفت:

هر آنکس که از دور بیند ترا
شود بیهش و برگزیند ترا
زمن هر چه خواهى، همه کام تو
بر آرم ، نپیچم سر از دام تو
من اینک به پیش تو افتاده ام
تن و جان شیرین ترا داده ام

سودابه پس از این که از مهر و عشق خود به سیاوش مى گوید و همزمان به او نزدیک مى شود. ناگاه او را در آغوش کشیده و مى بوسد:

سرش تنگ بگرفت و یک بوسه داد
همانا که از شرم ناورد یاد
رخان سیاوش چو خون شد ز شرم
بیاراست مژگان به خوناب گرم
چنین گفت با دل که از کار دیو
مرا دور داراد کیوان خدیو
نه من با پدر بى وفائى کنم
نه با اهرمن آشنائى کنم

سیاوش با خشم و اضطراب و دلهره به نامادرى خود گفت:
سر بانوانى و هم مهترى
من ایدون گمانم که تو مادرى

سیاوش خشمناک از جاى برخاسته و عزم خروج از کاخ سودابه را کرد.
سودابه که از برملا شدن واقعه بیم داشت داد و فریاد کرد و درست بسان افسانه یوسف و زلیخا دامن پاره کرده و گناه را به سیاوش متوجه کرد …
بارى سیاوش به سودابه مى گوید که پدر را آگاه خواهد کرد:

از آن تخت برخاست با خشم و جنگ
بدو اندر آویخت سودابه چنگ
بدو گفت من راز دل پیش تو
بگفتم نهانى بد اندیش تو
مرا خیره خواهى که رسوا کنى؟
به پیش خردمند رعنا کنى؟
بزد دست و جامه بدرید پاک
به ناخن دو رخ را همى کرد چاک
برآمد خروش از شبستان اوى
فغانش زایوان برآمد بکوى

در پى جار و جنجال سودابه، کیکاووس پادشاه ایران از جریان آگاه شده و از سیاوش توضیح خواست سیاوش به پدر گفت که پاکدامن است و براى اثبات آن آماده است تا از تونل و راهرو آتش عبور کند. سیاوش گفت اگر من گناهکار باشم در آتش خواهم سوخت و اگر پاکدامن باشم از آتش عبور خواهم کرد:

سیاوش بیامد به پیش پدر
یکى خود و زرین نهاده به سر
سیاوش بدو گفت انده مدار
کزین سان بود گردش روزگار
سیاوش سپه را بدا نسان بتاخت
تو گفتى که اسبش بر آتش بساخت
زآتش برون آمد آزاد مرد
لبان پر ز خنده برخ همچو ورد
چو بخشایش پاک یزدان بود
دم آتش و باد یکسان بود
سواران لشکر برانگیختند
همه دشت پیشش درم ریختند

سیاوش به تندرستى و چاپکى و چالاکى به همراه اسب سیاهش از آتش عبور کرد و تندرست بیرون آمد.

یکى شادمانى شد اندر جهان
میان کهان و میان مهان
سیاوش به پیش جهاندار پاک
بیامد بمالید رخ را به خاک
که از نفت آن کوه آتش پَِـرَست
همه کامه دشمنان کرد پست
بدو گفت شاه، اى دلیر جهان
که پاکیزه تخمى و روشن روان
چنانى که از مادر پارسا
بزاید شود بر جهان پادشا
سیاوخش را تنگ در برگرفت
زکردار بد پوزش اندر گرفت
مى آورد و رامشگران را بخواند
همه کام ها با سیاوش براند
سه روز اندر آن سور مى در کشید
نبد بر در گنج بند و کلید!

این اتفاق و آزمایش عبور از آتش در بهرام شید (سه شنبه) آخر سال روى داده بود و از چهارشنبه تا ناهید شید (جمعه یا آدینه) جشن ملى اعلام شد و در سراسر کشور پهناور ایران به فرمان کیکاووس سورچرانى و شادمانى برقرار شد و از آن پس به یاد عبور سرفرازانه سیاوش از آتش همواره ایرانیان واپسین شبانه بهرام شید (سه شنبه شب) را به یاد سیاوش و پاکى او با پریدن از روى آتش جشن مى گیرند
 

IRANIAN VOCAL

عضو جدید
کاربر ممتاز
فردوسی خیلی سعی کرده در شاهنامه از لغات فارسی استفاده کنه.

به طوری که فقط در شاهنامه 28 لغت غیر فارسی به کار برده که خودش در

پایان منظومه ش گفته:

بسی رنج بردم در این سالِ سی ...... عجم زنده کردم بدین پارسی
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد









شاهنامه اثر حکیم ابوالقاسم فردوسی توسی، حماسه‌ای منظوم در بحر متقارب مثمن محذوف و شامل حدود ۵۰٬۰۰۰ بیت و یکی از بزرگ‌ترین و برجسته‌ترین حماسه‌های جهان است که سرایش آن سی سال به طول انجامید. محتوای این شاهکار ادبی، اسطوره‌ها، افسانه‌ها و تاریخ ایران از ابتدا تا فتح ایران توسط اعراب در سدهٔ هفتم است که در چهار دودمان پادشاهی پیشدادیان، کیانیان، اشکانیان و ساسانیان خلاصه می‌شوند و به سه بخش اسطوره‌ای (از عهد کیومرث تا پادشاهی فریدون)، پهلوانی (از قیام کاوه آهنگر تا مرگ رستم) و تاریخی (از پادشاهی بهمن و ظهور اسکندر تا فتح ایران توسط اعراب) تقسیم می‌شود.

زمانی که زبان دانش و ادبیات در ایران زبان عربی بود، فردوسی با سرودن شاهنامه موجب زنده‌شدن و احیای زبان فارسی شد. یکی از مأخذ مهمی که فردوسی برای سرودن شاهنامه از آن استفاده‌کرد، شاهنامه ابومنصوری بود. شاهنامه نفوذ بسیاری در ادبیات جهان داشته‌است و شاعران بزرگی مانند گوته و ویکتور هوگو از آن به نیکی یاد کرده‌اند.

شاهنامه بزرگ‌ترین کتاب به زبان فارسی است که در همه جای جهان مورد توجه قرار گرفته و به همهٔ زبان‌های زندهٔ جهان بازگردانی شده‌است. نخستین بار بنداری اصفهانی شاهنامه را به زبان عربی بازگردانی‌کرد و پس از آن بازگردانی‌های دیگری از شاهنامه (از جمله بازگردانی ژول مل به فرانسوی) انجام‌گرفت.

فردوسی زمانی شاهنامه را سرود که زبان فارسی دچار آشفتگی بود و او از آشفتگی و افزونی آن جلوگیری کرد. فردوسی در سرودن شاهنامه از فارسی سره بهره‌نبرد و از فارسی دری استفاده‌کرد و شمار واژگان عربی در شاهنامه ۸۶۵ است.

۲۵ اسفند ۱۳۸۸ پایان هزارهٔ سرایش شاهنامه بود که به این مناسبت، جشن جهانی هزارهٔ شاهنامه با حضور نمایندگان ۱۹۲ کشور عضو یونسکو در پاریس، فرانسه (مقر یونسکو) برگزار شد. هم‌چنین آیین بزرگداشت هزارهٔ شاهنامه در کشورهای گوناگون به بهانهٔ ثبت آن در یونسکو از جمله برلین، آلمان برگزار شد.


پ ن:شعرها به ترتیب نوشته میشه

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
به نام خداوند جان و خرد

به نام خداوند جان و خرد ..... كزين برتر انديشه بر نگذرد

خداوند نام خداوند جاي ..... خداوند روزيده رهنماي

خداوند كيهان و گردان سپهر ..... فروزنده ماه و ناهيد و مهر

زنام و نشان وگمان برتر ست ..... نگارنده ى بر شده گوهر ست

به بينندگان آفريننده را ..... نبيني،مرنجان دو بيننده را

نيابد بدو نيز انديشه راه ..... كه او بر تر از نام و از جايگاه

سخن هر چه زين گوهران بگذرد ..... نيابد بدو راه جان و خرد

خرد گر سخن بر گزيند همي ..... همان را گزيند كه بيند همي

ستودن نداند كس او را چو هست ..... ميان بندگي را ببايدت بست

خرد را و جان را همي سنجد او ..... در انديشه ى سخته كي گنجد او

بدين آلت وراى وجان و روان ..... ستود آفريننده را كي توان

به هستيش بايد كه خستو شوي ..... زگفتار بيكار يكسو شوي

پرستنده باشي و جوينده راه ..... به فرمانها ژرف كردن نگاه

توانا بود هر كه دانا بود ..... زدانش دل پير برنا بود

از اين پرده برتر سخنگاه نيست ..... به هستيش انديشه را راه نيست

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"گفتار اندر ستایش خرد "

کنون ای خردمند ارج خرد ..........بدین جایگه گفتن اندر خورد

بگو تا چه داری بیار از خرد.......... که گوش نیوشنده زو برخورد

خرد برتر ایزدت داد............ ستایش خرد را به از راه داد

خرد افسر شهریاران بود............ خرد زیور نامداران بود

خرد زنده ی جاودانی شناس.......... خرد مایه ی زندگانی شناس

خرد رهنمای و خرد دلگشای ...........خرد دست گیرد به هر دو سرای

ازو شادمانی وزو مردمیست........... اَزویت فزونی وزویت کمیست

خرد تیره و مرد روشن روان........... نباشد همی شادمان یک زمان

چه گفت آن هنرمند مرد خرد........... که دانا زگفتار او برخورد

کسی کو خرد را ندارد ز پیش ..........دلش گردد از کرده ی خویش ریش

هوشیوار دیوانه خواند وِرا ............همان خویش بیگانه خواند وِرا

ازویی به هر دو سرای انجمن.......... گسسته خرد پای دارد به بند

خرد چشم جان است چون بنگری.......... تو بی چشم شادان جخان نسپُری

نخست آفرینش خرد را شناس.......... نگهبان جانست و آن سه پاس

سه پاس تو چشم است و گوش و زبان ..........کزین سه رسد نیک و بد بی گمان

خرد را و جان را که یارد ستود.......... وگر من ستایم که یارد شنود

حکیما چو کس نیست گفتن چه سود.......... ازین پس بگو کافرینش چه بود

تویی کرده ی کِردگار جهان......... شناسی همی آشکار و نهان

همیشه خرد را تو دستور دار.......... بدو جانت از ناسزا دور دار

بگفتار دانندگان راه جوی......... به گیتی بپوی و به هر کس بگوی

زهر دانشی چون سخن بشنوی ..........ز آموختن یک زمان نَغنَوی

چو دیدار یابی به شاخ سُخُن........... بدانی که دانش نیاید به بُن

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"اندر آفرینش جهان "

زآغاز باید که دانی درست ..........سرمایه ی گهران از نخست

که یزدان زناچیز چیز آفرید ..........بدان تا توانایی آمد پدید

وزو مایه ی گوهر آمد چهار.......... برآورده بی رنج و بی روزگار

یکی آتشی برشده تابناک..........میان باد و آب از بر تیره خاک

نخستین که آش زجنبش دمید.........زگرمیش پس خشکی آمد پدید

وَزان پس زآرام سردی نمود..........زسردی همان باز ترّی فزود

چو این چار گوهر به جای آمدند..........زبهر سپنجی سرای آمدند

گهر ها یک اندر دگر ساخته ..........زهرگونه گردن برافراخته

پدید آمد این گنبد تیز رو ..........شگفتی نماینده ی نوبنو

ابر ده و دو هفت شد کدخدای..........گرفتند هر یک سزاوار جای

درو بخشش و داد آمد پدید ..........ببخشید داننده را چون سزید

فلک ها یک اندر دگر بسته شد ...........بجنبید چون کار پیوسته شد

چو دریا و چون کوه و چون دشت و راغ...........زمین شد به کردار روشن چراغ

ببالید کوه آبها بر دمید ..........سر رستنی سوی بالا کشید

زمین را بلندی نبد جایگاه ..........یکی مرکزی تیره بودو سیاه

ستاره به سر بر شگفتی نمود .........به خاک اندرون روشنایی فزود

همی برشد آتش فرود آمد آب..........همی گشت گرد زمین آفتاب

گیا رست با چند گونه درخت..........به زیر اندر آمد سرانشان زبخت

ببالد ندارد جز این نیرویی.........نپوید چو پویندگان هر سویی

وزان پس چو جنبنده آمد پدید .......... همه رستنی زیر خویش آورید

سرش زیر نامد بسان درخت .......... نگه کرد باید بدین کار سخت

خورو خواب و آرام جویدهمی........... وزان زندگی کام جوید همی

نه گویا زبان و نه جویا خرد........... زخار و زخاشاک تن پرورد

نداند بدو نیک فرجام کار.......... نخواهد از و بندگی کردگار

چو دانا توانا بد و دادگر........... ازیرا نکرد ایچ پنهان هنر

چنینست فرجام کار جهان.......... نداند کسی آشکارو نهان

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
"گفتار اندر آفرینش مردم "


چون زین بگذری مردم آمد پدید .........شد این بندها را سراسر کلید

سرش راست برشد چو سرو بلند.......... به گفتار خوب و خرد کار بند

پذیرنده ی هوش و رای و خرد ........... مر اورا دد و دام فرمان برد

ز راه خرد بنگری اندکی ............. که معنی مردم چه باشد یکی

مگر مردمی خیره دانی همی......... جز این را ندانی نشانی همی

ترا از دو گیتی برآورده اند ........... بچندین میانجی به پرورده اند

نخستین فطرت پسین شمار ........تویی خویشتن را به بازی مدار

شنیدم ز دانا دگرگونه زین........... چه دانیم راز جهان آفرین

نگه کن سرانجام خود را ببین........... چو کاری بیابی بهی برگزین

برنج اندر آری تنت را رواست ..........که خود رنج بردن به دانش سزاست

برنج اندر است ای خردمند گنج.......... نیابد کسی گنج نابرده رنج

چو خواهی که یابی ز هر بد رها.......... سر اندر نیاری به دام بلا

بوی در دو گیتی ز بد رستگار ............نکو نام بشی بر کردگار

نگه کن بر این گنبد تیز گرد ..........که درمان ازویست و زویست درد

نه گشت زمانه بفرسایدش ..........نه این رنج و تیمار بگزایدش

نه از جنبش آرام گیرد همی..........نه چون ما تباهی پذیرد همی

ازو دان فزونی و زو دان شمار.......... بدو نیک نزدیک او آشکار

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
داستان دقيقي شاعر

چو از دفتر اين داستان ها بسي ..... همي خواند خواننده بر هر كسي

جهان دل نهاده بدين داستان ..... همه بخردان نيزو هم راستان

جواني بيامد گشاده زبان ..... سخنگوي و خوشطبع و روشنروان

به نظم آرم اين نامه را، گفت،من ..... ازو شادمان شد دل انجمن

جوانيش را خوي بد يار بود ..... ابا بد هميشه به پيكار بود

برو تاختن كرد ناگاه مرگ ..... به سر بر نهادش يكي تيره ترگ

بدانخوي بد جان شيرين بداد ..... نبود از جهان دلش يك روز شاد

يكايك ازو بخت برشته شد ..... به دست يكي بنده بر كشته شد

زگشتاسپ و ارجاسپ بيتي هزار ..... بگفت و سر امد بر او روزگار

برفت او و اين نامه ناگفته ماند ..... چنان بخت بيدار او خفته ماند

خدايا ببخشا گناه ورا ..... بيفزاي در حشر جاه ورا

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتار اندر افرينش آفتاب

ز ياقوت سرهست چرخ كبود ..... نه از بادو آب و نه از گردو دود

به چندان فروغ و به چندان چراغ ..... بياراسته چون به نوروز باغ

روان اندر او گوهر دلفروز ..... كزو روشناي گرفته ست روز

كه هر بامدادي چو زرين سپر ..... ز مشرق برآرد فروزنده سر

زمين پوشد از نور پيراهنا ..... شود تيره گيتي بدو روشنا

چو از مشرق او سوي خاور كشد ..... زمشرق شب تيره سر بر كشد

نگيرد مر يكدگر را گذر ..... نباشد ازين يك روش راست تر

ايا آنكه تو آفتابي همي ..... چه بودت كه بر من نتابي همي

 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
گفتار اندر آفرينش ماه

چراغيست مر تيره شب را بسيچ ..... به بد تا تواني تو هرگز مپيچ

دو روزو دوشب روي ننمايدا ..... همانا ز گردش بفرسايدا

پديد آيد آنگاه باريك و زرد ..... چو پشت كسي كو غم عشق خورد

چو بيننده ديدارش از دور ديد ..... هم اندر زمان زو شود ناپديد

دگر شب نمايش كند بيشتر ...... ترا روشنايي دهد بيشتر

بود هر شبانگاه باريكتر ..... به خورشيد تابنده نزديكتر

بدين سان نهادش خداوند داد ..... بود تا بود هم بدين يك نهاد

 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
گفتار اندر آفرينش ماه

چراغيست مر تيره شب را بسيچ ..... به بد تا تواني تو هرگز مپيچ

دو روزو دوشب روي ننمايدا ..... همانا ز گردش بفرسايدا

پديد آيد آنگاه باريك و زرد ..... چو پشت كسي كو غم عشق خورد

چو بيننده ديدارش از دور ديد ..... هم اندر زمان زو شود ناپديد

دگر شب نمايش كند بيشتر ...... ترا روشنايي دهد بيشتر

بود هر شبانگاه باريكتر ..... به خورشيد تابنده نزديكتر

بدين سان نهادش خداوند داد ..... بود تا بود هم بدين يك نهاد


بيــــا تا جهــــان را به بــد نسپريم ........به كوشش همه دست نيكي بريم
نبــاشد همي نيك و بـــد، پــــايدار........ همـــــان به كه نيكي بود يادگار
:D
 

فانوس خیس

عضو جدید
کاربر ممتاز
چو پولاد زنگار خورده سپهر
تو گفتی به قیر اندر اندود چهر
فرو ماند گردون گردان به جای
شده سست خورشید را دست و پای
فردوسی
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مقام معظم رهبری:فردوسى، حكيم ابوالقاسم فردوسى است. به يك آدم داستانسرا، اگر صرفاً داستانسرا و حماسه‌سرا باشد، حكيم نميگويند. اين «حكيم» را هم ما نگفتيم؛ صاحبان فكر و انديشه در طول زمان او را حكيم ناميدند. شاهنامه‌ى فردوسى پر از حكمت است. او انسانى بوده برخوردار از معارف ناب دينى.
[h=2]دیدار شاعران و اهالی فرهنگ با مقام معظم رهبری(۱۳۹۰/۰۵/۲۴)[/h]http://www.qiu.ir/index.aspx?pid=99&articleid=30376

........................................................

دکتر احمدی نژاد:وقتی ما از ایران صحبت می‌کنیم، این به معنای تجدید یا تأکید بر تعصبات قومی، نژادی و حتی جغرافیا و بازگشت به گذشته نیست. نگاه به آینده است. سخن از یک هویت و منش و ویژگی‌هایی است که هر فرد و ملتی برای کمال و سعادت باید از آنها برخوردار باشد و به آنها تکیه کند. امروز سخن از فردوسی و شاهنامه است........ کار بزرگ فردوسی این بود که هویت ملت ایران را زنده کرد. او روح جمعی موحد و عدالتخواه ملت ایران را مجدداً بیدار کرد و بار امانت را روی دوش ملت گذاشت

http://www.dolat.ir/NSite/FullStory/News/?Serv=106&Id=227572
 

محممد آقا

عضو جدید
کاربر ممتاز
مهندس مشایی:
رئیس ادبیات حماسی ما فردوسی بزرگ است...... فردوسی زبان حماسه را برگزید تا روح حماسی در ملت ایران‏ باقی بماند و ماندگاری ملت با گذشت قرن ها تضمین گردد........ فردوسی به این امر واقف بود که ملتی که حماسه دارد از‏ ظلم و ستم نمی هراسد و با توکل بر خدا در برابر بیگانگان ایستادگی می کند. ...او در اثر ارزشمند خود زبان فارسی را به‏ بهترین شکل ممکن پاسداشت... استفاده از فن حماسه سرایی و بهره‏ بردن از زبان فارسی بهانه ای برای هوشیار کردن مردم و تیغ تیزی برای کوتاه‏ کردن دست زورگویان از سرزمین ایران بوده است. ........پایداری او به دلیل پاسداری از ارزشهای‏ اخلاقی، دینی، عاطفی و تاریخ پر غرور مردان و زنان سرفراز ایرانی است.

[h=3]شاهنامه نمادي از پايداري ملت ايران در برابر ظلم و ستم است - جام جم[/h]
 
آخرین ویرایش:

$marziyeh67$

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
گزیده ای از اشعار

دل روشن من چو برگشت ازوی
سوی تخت شاه جهان کرد روی

که این نامه را دست پیش آورم
ز دفتر به گفتار خویش آورم

بپرسیدم از هر کسی بیشمار
بترسیدم از گردش روزگار

مگر خود درنگم نباشد بسی
بباید سپردن به دیگر کسی

و دیگر که گنجم وفادار نیست
همین رنج را کس خریدار نیست

برین گونه یک چند بگذاشتم
سخن را نهفته همی داشتم

سراسر زمانه پر از جنگ بود
به جویندگان بر جهان تنگ بود

ز نیکو سخن به چه اندر جهان
به نزد سخن سنج فرخ مهان

اگر نامدی این سخن از خدای
نبی کی بدی نزد ما رهنمای

به شهرم یکی مهربان دوست بود
تو گفتی که با من به یک پوست بود

مرا گفت خوب آمد این رای تو
به نیکی گراید همی پای تو

نبشته من این نامهٔ پهلوی
به پیش تو آرم مگر نغنوی

گشاده زبان و جوانیت هست
سخن گفتن پهلوانیت هست

شو این نامهٔ خسروان بازگوی
بدین جوی نزد مهان آبروی

چو آورد این نامه نزدیک من
برافروخت این جان تاریک من
 

yas87

کاربر حرفه ای
کاربر ممتاز
به دانش فزای و به یزدان گرای
که او باد جان ترا رهنمای
 

naghmeirani

مدیر ارشد
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد
Screenshot_20240121_203421.jpg
دلت گر به راه خطا مایلست
ترا دشمن اندر جهان خود دلست

👤حکیم ابوالقاسم فردوسی

یکم بهمن ماه زادروز فردوسی بزرگ (روز آموزگار ایرانی) سخن‌سرای نامی و سراینده‌ی شاهنامه حماسه‌ی ملی ایران بر تمام ایرانیان و پارسی زبانان سراسر جهان و میهن پرستان خجسته باد🌹

+یونسکو شاهنامه‌ی فردوسی را یکی از سه اثر برجسته‌ی جهان معرفی کرده است.



 

Similar threads

بالا